- باهک
- اذیت، شکنجه
معنی باهک - جستجوی لغت در جدول جو
- باهک (پسرانه)
- نام جد آذرباد ماراسپند
- باهک
- شکنجه، آزار،
برای مثال دلمان چو آب بادی، تنمان بهار بادی / از بیم چشم حاسد، کش کرده باد باهک ، مردمک چشم(ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶)
- باهک ((هَ))
- مردمک چشم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بنگاه صرافی دولتی یا شخصی که اشخاص پولهای خود رابامانت میگذارند فرانسوی بانک بایگ بنگاهی اقتصادی ملی یا دولتی که مردم پولهای خود را در آن بامانت سپارند و در موقع لزوم با صدور چک از پول خود برداشت کنند و همچنین در مقابل تضمین اعتباری پیدا کنند و بهنگام ضرورت وام گیرند، نوعی از بازی ورق، پولی که در بازی بانک در میان نهند
دهن دره، خمیازه خمیازه خامیازه دهان دره
باغ کوچک
نابخرد بی خرد
خانه تهی
میدان
بازو، چوبدستی کلفت که شبانان و شتر بانان بر دست گیرند چوبدست ضخیم
باتفاق، به معیت، با یکدیگر
بی کارگردنده، متردد
هوشمند، خردمند، عاقل
روشن آشکار، برتر داناتر، ملازرگ رگ کوچکی درسر روشن درخشان، آشکار هویدا
سنگی باشد سفید برنگ مرقشیشای نقره یی حجرالضحک. توضیح می پنداشتند که چون نظر مردم برین سنگ افتد بیاختیار بخنده در آیند
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
استخوان کتف، نام کوهی در کردستان، نام منطقه ایی در کردستان، نام قبیله ایی در کردستان، نام روستایی در کردستان (نگارش کردی: بالک)
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
باباک، پدر غنی، حاکم ایل، پدر کوچک، نام پیشوای خرم دینیان، استوار، پاپک، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی، پسر ساسان موبد معبد آناهیتا، پدر اردشیر بنیان گذار سلسله ساسانی، تخلص شاعرکرد علی اصغر سریری (نگارش کردی: بابهک)
شکنجه، آزار
پدر (بتحبیب) : (پسر گفتش ای بابک نامجوی، یکی مشکلت می بپرسم بگوی) (بوستان)
کاهیده بارک الله آفرین زه باریک
شمشیر برنده
دردچشم خارش چشم
با یکدیگر، به اتفاق، متحد
با هم آمدن: همراه یکدیگر آمدن
با هم شدن: متفق شدن
با هم آمدن: همراه یکدیگر آمدن
با هم شدن: متفق شدن
خمیازه، دهن دره، فاژ، فاژه، برای مثال ای برادر بیار کاسۀ می / چند باسک زنم ز خواب و خمار (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
باهک، شکنجه، آزار، مردمک چشم
روشن، درخشان، ظاهر، آشکار، فائق
قسمت سفید رنگ و هلالی انتهای ناخن
باریک، نازک، کم پهنا، کم قطر، دقیق، لاغر
بازو، از سرشانه تا آرنج، چوب دستی کلفت، ماهو، برای مثال بشکنم کله به باهوی هجا و دشنام / زان که آن کلۀ شوم از در باهوست مرا (سوزنی - لغتنامه - باهو)
چاه کوچک، چاه کم عمق، گودال چاه مانند، چاهچه، چاهه
عنوان احترام آمیز و مهربانانۀ فرزند به پدر، پدر جان، برای مثال یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان / گر آدم است بابت و فرزند بابکی (اسدی - لغت نامه - بابک) ، پرورش دهنده، تربیت کننده، امین، استوار، درستکار