نوعی چراغ محفظه دار و معمولاً نفت سوز و قابل حمل، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغدان، قندیل، چراغبانه، چراغ پرهیز، چراغ واره، چروند، مردنگی، چراغ بادی، چراغ بره فانوس خیال: فانوس خیالی، نوعی چراغ که در جلو آن اشیایی نگه می داشتند تا تصویر آن ها بر روی پرده بیفتد، فانوس خیال انگیز، فانوس گردان، برای مثال این چرخ فلک که ما در او حیرانیم / فانوس خیال از او مثالی دانیم ی خورشید چراغ دان و عالم فانوس / ما چون صوریم کاندر او حیرانیم (خیام - ۹۵) فانوس دریایی: چراغی که در بندرگاه بر سر برج برای راهنمایی کشتی ها نصب می کنند، فار، چراغ دریایی
نوعی چراغ محفظه دار و معمولاً نفت سوز و قابل حمل، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چِراغدان، قِندیل، چِراغبانه، چِراغ پَرهیز، چِراغ وارِه، چَروَند، مَردَنگی، چِراغِ بادی، چِراغ بَرِه فانوس خیال: فانوس خیالی، نوعی چراغ که در جلو آن اشیایی نگه می داشتند تا تصویر آن ها بر روی پرده بیفتد، فانوس خیال انگیز، فانوس گردان، برای مِثال این چرخ فلک که ما در او حیرانیم / فانوس خیال از او مثالی دانیم ی خورشید چراغ دان و عالَم فانوس / ما چون صُوَریم کاندر او حیرانیم (خیام - ۹۵) فانوس دریایی: چراغی که در بندرگاه بر سر برج برای راهنمایی کشتی ها نصب می کنند، فار، چراغ دریایی
که نوا داشته باشد. با برگ و نوا. دارا. توانگر. (شرفنامۀ منیری). دارنده. مقابل بینوا. (فرهنگ لغات شاهنامه). باسامان. باسرانجام. (آنندراج) (هفت قلزم). نیکوحال. (ناظم الاطباء) : دو مردند شاها بدین شهر ما یکی بانوا دیگری بی نوا. فردوسی.
که نوا داشته باشد. با برگ و نوا. دارا. توانگر. (شرفنامۀ منیری). دارنده. مقابل بینوا. (فرهنگ لغات شاهنامه). باسامان. باسرانجام. (آنندراج) (هفت قلزم). نیکوحال. (ناظم الاطباء) : دو مردند شاها بدین شهر ما یکی بانوا دیگری بی نوا. فردوسی.
نام رومی دیونیزوس، خدای تاکستان و شراب و جذبۀ عارفانه در نزد یونانیان قدیم، وی سرگذشتی تاریک و مبهم دارد، دیونیزیوس پسر زئوس ومادرش سمله بود و بنابراین مانند هرمس و آپولون و آرتمیس، از دومین نسل خدایان المپی است، سمله که مورد علاقۀ زئوس بود ازو خواست تا با تمام نیرو و جلال خدایی بر او ظاهر شود و زئوس نیز برای رضای او به این امر تن در داد، ولی سمله که قدرت تحمل مشاهدۀ انوار جمال عاشق خویش را نداشت بحالت برق زده ای بزمین افتاد، زئوس به سرعت طفل ششماهۀ او را که هنوز در شکم مادر بود بیرون کشید و او را به ران خود دوخت و در پایان مدت مقرر طفل را صحیح و سالم خارج کرد، این طفل دیونیزوس، یعنی ’دوبار تولد یافته’ نام گرفت، زئوس، کودک را به هرمس سپرد و او پرورش وی را به عهدۀ آتاماس پادشاه اورکومن و همسر دوم او اینو گذاشت، هرمس دستور داد که دیونیزوس را لباس زنانه بپوشانند تا توجه ’هرا’ که از راه حسادت میخواست ثمرۀ عشق نامشروع شوهر خود را محو کند، به این طریقه از او منصرف گردد، هرا فریب این نیرنگ را نخورد و دایۀ او اینو وهمچنین تاماس را مبتلا به جنون کرد، زئوس ناچار کودک را به محلی دور از یونان بنام نیسا که به عقیده ای در آسیا و به روایتی در اتیوپیا (افریقا) قرار داشت انتقال داد و خدایان آن سرزمین را به تربیت وی گماشت و برای آنکه هرا او را نشناسد وی را بصورت بزغاله ای درآورد، دیونیزوس در آغازجوانی انگور و طریق استفادۀ از آن را کشف کرد، ولی هرا او را گرفتار جنون کرد و دیونیزوس در مصر و سوریه بگردش پرداخت و از آنجا به فریگیه رفت، در آنجا ’سی بل’ بگرمی او را پذیرفت و اسرار مذهب خود را به او گفت، دیونیزوس سپس به حال عادی بازگشت و به تراس رفت ولی لیکورگ که در آن موقع بر نواحی کنار استریمون سلطنت میکرد روی خوشی به او نشان نداد و در صدد توقیف او برآمد، دیونیزیوس به تتیس پناه برد، لیکورگ همراهان دیونیزوس یعنی باکانت هارا اسیر کرد، ولی آنها بوضع معجزه آسایی نجات یافتند و لیکورگ دچار جنون شد، لیکورگ در این وقت خواست برای انتقام، درخت انگور، گیاه مقدس او را، قطع کند ولی پای خود را بجای تنه درخت برید ...، از ترس دیونیزوس به هند رفت و آنجا رابگرفت، (بروایتی سلاح او یک سبد انگور بود)، پس از مراجعت به یونان به بئوسی زادگاه مادر خویش رفت، در ’تب’ جشنهای باکانال را رواج داد و چون پانته با این جشنها مخالف بود، به دست مادرش ’آگاوه’ در حال مستی جذبه بقتل رسید، دیونیزوس در آرگوس هم بهمین نحو قدرت نمایی کرد و دختران پادشاه آرگوس و زنان آن ناحیه را به جنون مبتلا ساخت، (از فرهنگ اساطیر یونان و رم تألیف بهمنش ص 260)، و نیز رجوع به ایران باستان پیرنیا صص 1236- 1424- 1736- 1741- 1780- 1807 و هم چنین به دیونیزوس شود، باکوس را معمولاً بصورت جوانی که مزین به برگهای رز است نشان میدهند و در دستش شاخی دیده میشود که بجای ساغر بکار میرفته است، گاهی بشکه و چلیکی نیز بهمراه او نشان داده میشود، و گاهی بر ارابه ای که شیر و پلنگ آنرا میکشند قرار دارد، صاحب قاموس الاعلام گوید: عبادت باکوس از مشرق زمین به یونان آمده و به جمشید ایرانیان قدیم بی شباهت نیست ! برخی او را برهمای هندیان فرض کرده اند، اما منبع این روایت و تصور معلوم نشد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ذیل باقوس شود، شاید معرب آن بکوس باشد، (از فرهنگ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 81)، او رب النوع شراب وپسر ژوپیتر بود که بنابر افسانه های کهن در شهر تب تولد یافته و به آسیا سفر کرده و بر هندوستان مسلط شده بود، برای باکوس در یونان و روم اعیادی میگرفتند که در یونان ’اعیاد دیونیزوس’ و در روم ’اعیاد باکانالیا’ نام داشت، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ)
نام رومی دیونیزوس، خدای تاکستان و شراب و جذبۀ عارفانه در نزد یونانیان قدیم، وی سرگذشتی تاریک و مبهم دارد، دیونیزیوس پسر زئوس ومادرش سمله بود و بنابراین مانند هرمس و آپولون و آرتمیس، از دومین نسل خدایان المپی است، سمله که مورد علاقۀ زئوس بود ازو خواست تا با تمام نیرو و جلال خدایی بر او ظاهر شود و زئوس نیز برای رضای او به این امر تن در داد، ولی سمله که قدرت تحمل مشاهدۀ انوار جمال عاشق خویش را نداشت بحالت برق زده ای بزمین افتاد، زئوس به سرعت طفل ششماهۀ او را که هنوز در شکم مادر بود بیرون کشید و او را به ران خود دوخت و در پایان مدت مقرر طفل را صحیح و سالم خارج کرد، این طفل دیونیزوس، یعنی ’دوبار تولد یافته’ نام گرفت، زئوس، کودک را به هرمس سپرد و او پرورش وی را به عهدۀ آتاماس پادشاه اورکومن و همسر دوم او اینو گذاشت، هرمس دستور داد که دیونیزوس را لباس زنانه بپوشانند تا توجه ’هرا’ که از راه حسادت میخواست ثمرۀ عشق نامشروع شوهر خود را محو کند، به این طریقه از او منصرف گردد، هرا فریب این نیرنگ را نخورد و دایۀ او اینو وهمچنین تاماس را مبتلا به جنون کرد، زئوس ناچار کودک را به محلی دور از یونان بنام نیسا که به عقیده ای در آسیا و به روایتی در اتیوپیا (افریقا) قرار داشت انتقال داد و خدایان آن سرزمین را به تربیت وی گماشت و برای آنکه هرا او را نشناسد وی را بصورت بزغاله ای درآورد، دیونیزوس در آغازجوانی انگور و طریق استفادۀ از آن را کشف کرد، ولی هرا او را گرفتار جنون کرد و دیونیزوس در مصر و سوریه بگردش پرداخت و از آنجا به فریگیه رفت، در آنجا ’سی بل’ بگرمی او را پذیرفت و اسرار مذهب خود را به او گفت، دیونیزوس سپس به حال عادی بازگشت و به تراس رفت ولی لیکورگ که در آن موقع بر نواحی کنار استریمون سلطنت میکرد روی خوشی به او نشان نداد و در صدد توقیف او برآمد، دیونیزیوس به تتیس پناه برد، لیکورگ همراهان دیونیزوس یعنی باکانت هارا اسیر کرد، ولی آنها بوضع معجزه آسایی نجات یافتند و لیکورگ دچار جنون شد، لیکورگ در این وقت خواست برای انتقام، درخت انگور، گیاه مقدس او را، قطع کند ولی پای خود را بجای تنه درخت برید ...، از ترس دیونیزوس به هند رفت و آنجا رابگرفت، (بروایتی سلاح او یک سبد انگور بود)، پس از مراجعت به یونان به بئوسی زادگاه مادر خویش رفت، در ’تب’ جشنهای باکانال را رواج داد و چون پانته با این جشنها مخالف بود، به دست مادرش ’آگاوه’ در حال مستی جذبه بقتل رسید، دیونیزوس در آرگوس هم بهمین نحو قدرت نمایی کرد و دختران پادشاه آرگوس و زنان آن ناحیه را به جنون مبتلا ساخت، (از فرهنگ اساطیر یونان و رم تألیف بهمنش ص 260)، و نیز رجوع به ایران باستان پیرنیا صص 1236- 1424- 1736- 1741- 1780- 1807 و هم چنین به دیونیزوس شود، باکوس را معمولاً بصورت جوانی که مزین به برگهای رز است نشان میدهند و در دستش شاخی دیده میشود که بجای ساغر بکار میرفته است، گاهی بشکه و چلیکی نیز بهمراه او نشان داده میشود، و گاهی بر ارابه ای که شیر و پلنگ آنرا میکشند قرار دارد، صاحب قاموس الاعلام گوید: عبادت باکوس از مشرق زمین به یونان آمده و به جمشید ایرانیان قدیم بی شباهت نیست ! برخی او را برهمای هندیان فرض کرده اند، اما منبع این روایت و تصور معلوم نشد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ذیل باقوس شود، شاید معرب آن بکوس باشد، (از فرهنگ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 81)، او رب النوع شراب وپسر ژوپیتر بود که بنابر افسانه های کهن در شهر تب تولد یافته و به آسیا سفر کرده و بر هندوستان مسلط شده بود، برای باکوس در یونان و روم اعیادی میگرفتند که در یونان ’اعیاد دیونیزوس’ و در روم ’اعیاد باکانالیا’ نام داشت، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ)
صورتی از کلمه باکوس، رب النوع شراب در میان یونانیان قدیم، و رجوع به باکوس شود، سبحان اﷲ والحمد ﷲ و لااله الااﷲ واﷲ اکبر، و نمازهای پنجگانه، (از تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، صلوات خمس، (آنندراج)
صورتی از کلمه باکوس، رب النوع شراب در میان یونانیان قدیم، و رجوع به باکوس شود، سبحان اﷲ والحمد ﷲ و لااله الااﷲ واﷲ اکبر، و نمازهای پنجگانه، (از تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، صلوات خمس، (آنندراج)
بانوج، گهواره، جای خوابی باشد که بجهت اطفال سازند و از جایی آویزند و طفل را در آن خوابانند و حرکت دهند تا در هوا آید، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، مهد آویزان اطفال که نامهای دیگرش ننو و ننی است، (فرهنگ نظام)، و رجوع به بانوج شود
بانوج، گهواره، جای خوابی باشد که بجهت اطفال سازند و از جایی آویزند و طفل را در آن خوابانند و حرکت دهند تا در هوا آید، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، مهد آویزان اطفال که نامهای دیگرش ننو و ننی است، (فرهنگ نظام)، و رجوع به بانوج شود
دهی است از دهستان گوکان بخش خفر شهرستان جهرم که در 20 هزارگزی جنوب باختر باب انار و دو هزارگزی شمال راه عمومی سیکان به گوکان در دامنه واقع است، هوایش گرم و دارای 151 تن سکنه میباشد، آبش از چشمه و محصولش غلات، برنج، مرکبات، خرما و شغل مردمش زراعت و باغداری و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، قریه ای است هفت فرسنگی جنوب شهر خفر، (فارسنامۀ ناصری) قریه ای است از قریه های نیشابور نزدیک دروازۀ شهر، (انساب سمعانی) (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (مراصد الاطلاع) (دمزن) چشمۀ باروس از بلوک خفر مسافت کمی شمالی قریۀ باروس است، (فارسنامۀ ناصری)
دهی است از دهستان گوکان بخش خفر شهرستان جهرم که در 20 هزارگزی جنوب باختر باب انار و دو هزارگزی شمال راه عمومی سیکان به گوکان در دامنه واقع است، هوایش گرم و دارای 151 تن سکنه میباشد، آبش از چشمه و محصولش غلات، برنج، مرکبات، خرما و شغل مردمش زراعت و باغداری و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، قریه ای است هفت فرسنگی جنوب شهر خفر، (فارسنامۀ ناصری) قریه ای است از قریه های نیشابور نزدیک دروازۀ شهر، (انساب سمعانی) (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (مراصد الاطلاع) (دِمزن) چشمۀ باروس از بلوک خفر مسافت کمی شمالی قریۀ باروس است، (فارسنامۀ ناصری)
ژان دو. ادیب و مورخ بنام پرتقال است که بسال 1496م. در ویزو متولد و در 1570 در ریبئیرا نزدیک پمبال درگذشته است. مدت مدیدی در مستملکات آسیائی و افریقایی پرتقال والی بوده و این سفرها و مطالعات موادی برای نگارش کتابی در تاریخ ضبط و ادارۀ مستملکات بوسیلۀ پرتقالی ها برای او فراهم ساخت که در ادبیات پرتقالی ارزش و مقامی بسزا دارد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
ژان دو. ادیب و مورخ بنام پرتقال است که بسال 1496م. در ویزو متولد و در 1570 در ریبئیرا نزدیک پمبال درگذشته است. مدت مدیدی در مستملکات آسیائی و افریقایی پرتقال والی بوده و این سفرها و مطالعات موادی برای نگارش کتابی در تاریخ ضبط و ادارۀ مستملکات بوسیلۀ پرتقالی ها برای او فراهم ساخت که در ادبیات پرتقالی ارزش و مقامی بسزا دارد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
جای خوابی باشد که بجهت اطفال سازند و از جایی آویزند و طفل را در آن خوابانند و حرکت دهند تا در هوا آید و رود، (از برهان)، و رجوع به ننو، ننی، بانوچ و بازپیچ شود، این کلمه به همین معنی در تداول عامۀ گناباد بکار می رود
جای خوابی باشد که بجهت اطفال سازند و از جایی آویزند و طفل را در آن خوابانند و حرکت دهند تا در هوا آید و رود، (از برهان)، و رجوع به ننو، ننی، بانوچ و بازپیچ شود، این کلمه به همین معنی در تداول عامۀ گناباد بکار می رود
جوزف بانکس از دانشمندان و طبیعی دانان انگلستان، متولد بسال 1743 میلادی و متوفی بسال 1820 میلادی او در تاریخ 1768 میلادی با دریانورد معروف کاپیتان کوک به سیاحت دور دنیا پرداخت و به جمعآوری مجموعه های طبیعت موفق گشت و در زمان جرج سوم از مقربان دربار شد، جزیره بانکس در شمال امریکا بنام او خوانده شده است
جوزف بانکس از دانشمندان و طبیعی دانان انگلستان، متولد بسال 1743 میلادی و متوفی بسال 1820 میلادی او در تاریخ 1768 میلادی با دریانورد معروف کاپیتان کوک به سیاحت دور دنیا پرداخت و به جمعآوری مجموعه های طبیعت موفق گشت و در زمان جرج سوم از مقربان دربار شد، جزیره بانکس در شمال امریکا بنام او خوانده شده است
کافور مغشوش، چه لوس، غش باشد، و بعضی به شین معجمه گفته اند، (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (لغت فرس اسدی)، کافوری که چیز دیگری به فریب در آن آمیخته باشند، (غیاث اللغات) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری)، کافور مغشوش، (ناظم الاطباء)، نوعی کافور، (دزی ج 1 ص 49)، مغشوش و بیشتر در کافور مغشوش استعمال میشود و ممکن است لوس که بمعنی غش است مخفف همین لفظ باشد، (فرهنگ نظام)، یک قسم از بد و نفایۀ کافور: انواع کافور بسیار است، اما آنچه بهتر است فنصوری است وریاحی و سه نوع دیگر است بالوس و ... و ... هرسه بد و نفایۀ کافور باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود، در فرهنگها این لفظ را کافور مغشوش می نویسند چنانکه بالوش با شین معجمه را، ولی در لغت نامه هایی که در دسترس من است از قبیل سروری و جهانگیری و شعوری و برهان و رشیدی شاهدی ندارند، در نسخۀ فرهنگ اسدی، در شاهد کلمه ناک بیت ذیل از رودکی نقل شده که بالوس در آن هست و بیت این است: کافور تو بالوس بد و مشک تو ناک بالوس تو کافور تو مغشوش بود (کذا)، و باز در کلمه لوس فرهنگها می نویسند غشی بوده که در کافور کنند، منشاء لفظ بالوس و معنی غش در کلمه لوس به گمان من همین بیت رودکی است که گاهی ’بالوس’ را یک کلمه گرفته اند و گاهی مرکب از ’با’ و ’لوس’ بمعنی فریب و امثال آن، و اما صورت صحیح شعر رودکی که به کسایی نیز منسوب است این است: کافور تو بالوس بود مشک تو باناک بالوس تو کافورکنی دایم مغشوش، (یادداشت مؤلف)، و پیداست که در این صورت کلمه مرکب از ’با’ و ’لوس’ خواهد بود و از عبارت ذخیرۀ خوازمشاهی نیز همین معنی مستفادمیشود
کافور مغشوش، چه لوس، غش باشد، و بعضی به شین معجمه گفته اند، (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری) (لغت فرس اسدی)، کافوری که چیز دیگری به فریب در آن آمیخته باشند، (غیاث اللغات) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری)، کافور مغشوش، (ناظم الاطباء)، نوعی کافور، (دزی ج 1 ص 49)، مغشوش و بیشتر در کافور مغشوش استعمال میشود و ممکن است لوس که بمعنی غش است مخفف همین لفظ باشد، (فرهنگ نظام)، یک قسم از بد و نفایۀ کافور: انواع کافور بسیار است، اما آنچه بهتر است فنصوری است وریاحی و سه نوع دیگر است بالوس و ... و ... هرسه بد و نفایۀ کافور باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و رجوع به دزی ج 1 ص 49 شود، در فرهنگها این لفظ را کافور مغشوش می نویسند چنانکه بالوش با شین معجمه را، ولی در لغت نامه هایی که در دسترس من است از قبیل سروری و جهانگیری و شعوری و برهان و رشیدی شاهدی ندارند، در نسخۀ فرهنگ اسدی، در شاهد کلمه ناک بیت ذیل از رودکی نقل شده که بالوس در آن هست و بیت این است: کافور تو بالوس بد و مشک تو ناک بالوس تو کافور تو مغشوش بود (کذا)، و باز در کلمه لوس فرهنگها می نویسند غشی بوده که در کافور کنند، منشاء لفظ بالوس و معنی غش در کلمه لوس به گمان من همین بیت رودکی است که گاهی ’بالوس’ را یک کلمه گرفته اند و گاهی مرکب از ’با’ و ’لوس’ بمعنی فریب و امثال آن، و اما صورت صحیح شعر رودکی که به کسایی نیز منسوب است این است: کافور تو بالوس بود مشک تو باناک بالوس تو کافورکنی دایم مغشوش، (یادداشت مؤلف)، و پیداست که در این صورت کلمه مرکب از ’با’ و ’لوس’ خواهد بود و از عبارت ذخیرۀ خوازمشاهی نیز همین معنی مستفادمیشود
یکی از سرداران رومی در سوریه که در سال 46 قبل از میلاد یعنی دو سال قبل از کشته شدن سزار خواست حکومتی مستقل در ناحیه ای از سوریه برای خود دست و پا کند، او از دربار پارت کمک طلبید و دستۀ کوچکی از کمانداران سوارۀ پارتی بکمک او رفت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2339 و ص 2352 شود
یکی از سرداران رومی در سوریه که در سال 46 قبل از میلاد یعنی دو سال قبل از کشته شدن سزار خواست حکومتی مستقل در ناحیه ای از سوریه برای خود دست و پا کند، او از دربار پارت کمک طلبید و دستۀ کوچکی از کمانداران سوارۀ پارتی بکمک او رفت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2339 و ص 2352 شود
ظاهراً مصحف از ناطوس است که بگفتۀ دسلان، منظور آناطولی است و وی بنقل از ادریسی مینویسد این کلمه بمعنی خاور است، (از حاشیۀ مقدمۀ ابن خلدون ترجمه پروین گنابادی ج 1 ص 141) و رجوع به ناطوس شود
ظاهراً مصحف از ناطوس است که بگفتۀ دسلان، منظور آناطولی است و وی بنقل از ادریسی مینویسد این کلمه بمعنی خاور است، (از حاشیۀ مقدمۀ ابن خلدون ترجمه پروین گنابادی ج 1 ص 141) و رجوع به ناطوس شود
بر طبق اساطیر کهن، وی اولین پادشاه شهر ژانی کولوس واقع بر ساحل رود تیبر مقابل شهر رم بوده است، رومیان او را چون خدائی پرستش میکردند و گمان داشتند که مراسم دینی را او بنیان نهاده است، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 480)
بر طبق اساطیر کهن، وی اولین پادشاه شهر ژانی کولوس واقع بر ساحل رود تیبر مقابل شهر رم بوده است، رومیان او را چون خدائی پرستش میکردند و گمان داشتند که مراسم دینی را او بنیان نهاده است، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 480)