جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بانوا

بانوا

بانوا
که نوا داشته باشد. با برگ و نوا. دارا. توانگر. (شرفنامۀ منیری). دارنده. مقابل بینوا. (فرهنگ لغات شاهنامه). باسامان. باسرانجام. (آنندراج) (هفت قلزم). نیکوحال. (ناظم الاطباء) :
دو مردند شاها بدین شهر ما
یکی بانوا دیگری بی نوا.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا

بینوا

بینوا
بی چیز، بیچاره، بی سر و سامان، ناتوان، درمانده، بدبخت
بینوا
فرهنگ فارسی عمید

کانوا

کانوا
فرانسوی پشمریسه کرکریسه قسمی نخ که از ابریشم یا کرک ریسند و بدان لباسهای زمستانی مانند بلوز ژاکت و غیره بافند
فرهنگ لغت هوشیار