گاه بام، هنگام صبح صبحگاه، (فرهنگ نظام)، بامداد، (آنندراج)، صبح، علی الصباح، (ناظم الاطباء) : به من شراب مپیمای بامگاه مبادا که مست گردم و از دیدن تو بی خبر افتم، سنجرکاشی، ، چیزی است که به باروت پرکرده بمدد آتش بر فوج مخالف اندازند و آن بشکل هوائی باشد که آتشبازی معروف است، ظاهراً نامش اگن بان است، چه بان در هندی تیر را گویند و اگن بمعنی آتش، (آنندراج) (غیاث اللغات)، تیر هوایی آهنی که در جنگ بکار می برند، (ناظم الاطباء)، احتمال میتوان داد که بان اسم صوت باشد، صوتی که از خالی شدن تیر یا آتش گرفتن باروت حاصل میشود و اگر چنین باشد بان مخفف بانگ فارسی است که نزد هندوان متداول شده است: چهکرهایی که مملو از بان بود از رسیدن شرار اخگر به یکبار آتش گرفته چندین هزار بان در آن مکان به جولان درآمده از آتش او باروت توپخانه هم شعله ور گشته هزار نفر از غازیان ایرانی و افغان را سوخته، (از مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه)، - بان انداز، تیرانداز: میان زاغان و بوتیماران جنگ شد چنانچه زاغان بوتیماران را تا یک بان انداز زده می بردند، (از جامع مفیدی ص 860)
گاه بام، هنگام صبح صبحگاه، (فرهنگ نظام)، بامداد، (آنندراج)، صبح، علی الصباح، (ناظم الاطباء) : به من شراب مپیمای بامگاه مبادا که مست گردم و از دیدن تو بی خبر افتم، سنجرکاشی، ، چیزی است که به باروت پرکرده بمدد آتش بر فوج مخالف اندازند و آن بشکل هوائی باشد که آتشبازی معروف است، ظاهراً نامش اگن بان است، چه بان در هندی تیر را گویند و اگن بمعنی آتش، (آنندراج) (غیاث اللغات)، تیر هوایی آهنی که در جنگ بکار می برند، (ناظم الاطباء)، احتمال میتوان داد که بان اسم صوت باشد، صوتی که از خالی شدن تیر یا آتش گرفتن باروت حاصل میشود و اگر چنین باشد بان مخفف بانگ فارسی است که نزد هندوان متداول شده است: چهکرهایی که مملو از بان بود از رسیدن شرار اخگر به یکبار آتش گرفته چندین هزار بان در آن مکان به جولان درآمده از آتش او باروت توپخانه هم شعله ور گشته هزار نفر از غازیان ایرانی و افغان را سوخته، (از مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه)، - بان انداز، تیرانداز: میان زاغان و بوتیماران جنگ شد چنانچه زاغان بوتیماران را تا یک بان انداز زده می بردند، (از جامع مفیدی ص 860)
کاخ و دربار پادشاه، برای مثال جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب می نکند بارگاه کسری را (ظهیرالدین فاریابی - ۳۴)، خیمۀ پادشاهی، جای رخصت و اجازه، جایی که پادشاهان مردم را بار بدهند و به حضور بپذیرند
کاخ و دربار پادشاه، برای مِثال جزای حُسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب می نکند بارگاه کسری را (ظهیرالدین فاریابی - ۳۴)، خیمۀ پادشاهی، جای رخصت و اجازه، جایی که پادشاهان مردم را بار بدهند و به حضور بپذیرند
باجگاه، جای گرفتن باج، محل وصول عوارض، محل وصول عوارض گمرکی، باجگاه، باج خانه در آیین زردشتی جایی که مراسم باج برگزار می شد، برای مثال به برسم شتابید و آمد به راه / به جایی که بود اندر او باژگاه (فردوسی - ۸/۴۵۶ حاشیه)
باجگاه، جای گرفتن باج، محل وصول عوارض، محل وصول عوارض گمرکی، باجگاه، باج خانه در آیین زردشتی جایی که مراسم باج برگزار می شد، برای مِثال به برسم شتابید و آمد به راه / به جایی که بود اندر او باژگاه (فردوسی - ۸/۴۵۶ حاشیه)
مجلس شراب و جشن و جای عیش و مهمانی باشد. (برهان). جای که در آن بزم واقع شود. از عالم (یعنی از قبیل ) منزلگاه و مجلسگاه. (آنندراج). مجلس شراب. (انجمن آرای ناصری). بزمگه. بزم. مجلس شراب. جای مهمانی و باده پیمایی. (یادداشت بخط دهخدا) : بقلب اندرون بیژن تیزچنگ همی بزمگاه آمدش جای جنگ. فردوسی. که روشن شدی زو همه بزمگاه بیاور که ما را ببزمست راه. فردوسی. شما را از آسایش و بزمگاه گران شد بدینسان سر از رزمگاه. فردوسی. به زهراب شمشیر در بزمگاه بکوشش توانمش کردن تباه. فردوسی. باغ شکفته ای چو درآئی ببزمگاه شیر دمنده ای چو درآئی بکارزار. فرخی. همین بزمگاه دلارای اوست در این نغز تابوت هم جای اوست. (گرشاسب نامه ص 134). در بزمگاه مالک ساقی زمانه اند این ابلهان که در طلب جام کوثرند. ناصرخسرو. به بزمگاه تو شاهان و خسروان خدّام به رزمگاه تو خانان و ایلکان حجّاب. مسعودسعد. وز بر آن بزمگاه نوبتی خسروی همچو قضا کامکار همچو قدر کامران. خاقانی. بفرمود تا بزمگاه اوبه تعبیۀ خیول و تغشیۀ فیول بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). با هزاران هزار زینت و ناز بر سر بزمگاه خود شد باز. نظامی. مرا در بزمگاه شاه بردند عطارد را ببرج ماه بردند. نظامی. ثنا گفت بر گاه و بر بزم شاه که آباد باد از تو این بزمگاه. نظامی. چو شاهان نشستند در بزم شاه شد آراسته حلقۀ بزمگاه. نظامی (از آنندراج). بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضۀ دارالسلام. حافظ. عرصۀ بزمگاه خالی ماند از حریفان و جام مالامال. حافظ. حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد خالی مباد عرصۀ این بزمگاه از او. حافظ. تو شمع مهر فروغی و بزمگاه وجود فلک همیشه چو فانوس پاسبان تو باد. کلیم (از آنندراج). - بزمگاه آراستن، بزم آراستن. مجلس عیش و عشرت و مهمانی ساختن: بپخت وبخوردند و می خواستند یکی بزمگاه نو آراستند. فردوسی. بیاراست خرم یکی بزمگاه بسر برنهاد آن کیانی کلاه. فردوسی. - بزمگاه روشن ساختن، روشن کردن بزم. مجلس عیش را روشن ساختن: درفش بزرگان و پیل و سپاه بسازید روشن یکی بزمگاه. فردوسی. - بزمگاه ساختن، مجلس بزم آراستن. مجلس عیش و عشرت و مهمانی چیدن: بروز نخستین یکی بزمگاه بسازد شما را دهد پیشگاه. فردوسی
مجلس شراب و جشن و جای عیش و مهمانی باشد. (برهان). جای که در آن بزم واقع شود. از عالم ِ (یعنی از قبیل ِ) منزلگاه و مجلسگاه. (آنندراج). مجلس شراب. (انجمن آرای ناصری). بزمگه. بزم. مجلس شراب. جای مهمانی و باده پیمایی. (یادداشت بخط دهخدا) : بقلب اندرون بیژن تیزچنگ همی بزمگاه آمدش جای جنگ. فردوسی. که روشن شدی زو همه بزمگاه بیاور که ما را ببزمست راه. فردوسی. شما را از آسایش و بزمگاه گران شد بدینسان سر از رزمگاه. فردوسی. به زهراب شمشیر در بزمگاه بکوشش توانمْش کردن تباه. فردوسی. باغ شکفته ای چو درآئی ببزمگاه شیر دمنده ای چو درآئی بکارزار. فرخی. همین بزمگاه دلارای اوست در این نغز تابوت هم جای اوست. (گرشاسب نامه ص 134). در بزمگاه مالک ساقی زمانه اند این ابلهان که در طلب جام کوثرند. ناصرخسرو. به بزمگاه تو شاهان و خسروان خدّام به رزمگاه تو خانان و ایلکان حُجّاب. مسعودسعد. وز بر آن بزمگاه نوبتی خسروی همچو قضا کامکار همچو قدر کامران. خاقانی. بفرمود تا بزمگاه اوبه تعبیۀ خیول و تغشیۀ فیول بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). با هزاران هزار زینت و ناز بر سر بزمگاه خود شد باز. نظامی. مرا در بزمگاه شاه بردند عطارد را ببرج ماه بردند. نظامی. ثنا گفت بر گاه و بر بزم شاه که آباد باد از تو این بزمگاه. نظامی. چو شاهان نشستند در بزم شاه شد آراسته حلقۀ بزمگاه. نظامی (از آنندراج). بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین گلشنی پیرامنش چون روضۀ دارالسلام. حافظ. عرصۀ بزمگاه خالی ماند از حریفان و جام مالامال. حافظ. حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد خالی مباد عرصۀ این بزمگاه از او. حافظ. تو شمع مهر فروغی و بزمگاه وجود فلک همیشه چو فانوس پاسبان تو باد. کلیم (از آنندراج). - بزمگاه آراستن، بزم آراستن. مجلس عیش و عشرت و مهمانی ساختن: بپخت وبخوردند و می خواستند یکی بزمگاه نو آراستند. فردوسی. بیاراست خرم یکی بزمگاه بسر برنهاد آن کیانی کلاه. فردوسی. - بزمگاه روشن ساختن، روشن کردن بزم. مجلس عیش را روشن ساختن: درفش بزرگان و پیل و سپاه بسازید روشن یکی بزمگاه. فردوسی. - بزمگاه ساختن، مجلس بزم آراستن. مجلس عیش و عشرت و مهمانی چیدن: بروز نخستین یکی بزمگاه بسازد شما را دهد پیشگاه. فردوسی
دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان درگز که در 95 هزارگزی جنوب خاور کلات در دره واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 118 تن سکنه، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و کنجد و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان درگز که در 95 هزارگزی جنوب خاور کلات در دره واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 118 تن سکنه، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و کنجد و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
بارگه، خیمۀپادشاهان و سلاطین را گویند، (برهان)، خانه و خیمۀ پادشاهان است که لشکر و سپاه و غیره بسلام آیند، (آنندراج)، نوعی از خیام مراتب ملوک و سلاطین، (شرفنامۀ منیری)، خیمۀ سخت بزرگ که بر در خرگاه ملوک و سلاطین زنند، (صحاح الفرس)، در زبان عرف بمعنی اطاق پادشاهان است، (شعوری ج 1 ورق 191)، خانه و خیمۀ پادشاهان است که لشکر و سپاه و غیره بسلام آیند و آن معروف است، رجوع به بارگه شود: پس در خیمۀ بارگاه بنشست و عمش را بر دست راست بنشاند، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 46)، پیش سقف بارگاهش خانه موری است چرخ کز شبستان سلیمانیش منظر ساختند، خاقانی،
بارگه، خیمۀپادشاهان و سلاطین را گویند، (برهان)، خانه و خیمۀ پادشاهان است که لشکر و سپاه و غیره بسلام آیند، (آنندراج)، نوعی از خیام مراتب ملوک و سلاطین، (شرفنامۀ منیری)، خیمۀ سخت بزرگ که بر در خرگاه ملوک و سلاطین زنند، (صحاح الفرس)، در زبان عرف بمعنی اطاق پادشاهان است، (شعوری ج 1 ورق 191)، خانه و خیمۀ پادشاهان است که لشکر و سپاه و غیره بسلام آیند و آن معروف است، رجوع به بارگه شود: پس در خیمۀ بارگاه بنشست و عمش را بر دست راست بنشاند، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 46)، پیش سقف بارگاهش خانه موری است چرخ کز شبستان سلیمانیش منظر ساختند، خاقانی،