جدول جو
جدول جو

معنی بامروت - جستجوی لغت در جدول جو

بامروت
(مُ رُوْ وَ)
مرکّب از: با + مروت، که مروت داشته باشد. جوانمرد برابر لامروت. (صوت اصلی کلمه مروت در زبان عربی مروءه است) : خجند با کشت و برز بسیار است و مردمانی بامروت. (حدود العالم)، و مردمان این شهر (حمص) پاک جامه و بامروت و نیکوروی اند. (حدود العالم)، مردمانی اند (مردم گرگان) درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار. (حدود العالم)، و رجوع به مروت شود
لغت نامه دهخدا
بامروت
جوانمرد، مردمانی پاک جامه، جنگی، میهماندار
تصویری از بامروت
تصویر بامروت
فرهنگ لغت هوشیار
بامروت
جوانمرد، راد، غیرتمند، منصف
متضاد: بی مروت، ناجوانمرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بافروغ
تصویر بافروغ
روشن، تابناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادروج
تصویر بادروج
نوعی ریحان با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سرخ رنگ، ریحان کوهی، بادرو، بورنگ، بوینگ، ترۀ خراسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادرفت
تصویر بادرفت
ماسه و خاک نرمی که به سبب وزش باد حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بایکوت
تصویر بایکوت
تصمیم دسته جمعی چند شخص، شرکت یا کشور برای قطع روابط خود با یک شخص، شرکت یا کشور برای ابراز عدم رضایت از عملکرد وی، تحریم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باروت
تصویر باروت
مخلوط شوره (نیترات پتاسیم)، زغال و گوگرد که خاصیت انفجاری دارد و برای ساختن مواد منفجره به کار می رود
باروت بی دود: نوعی باروت که نسبتاً بدون دود است و در ساخت گلوله های توپ و تفنگ به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
بارود، یمسو، (برهان)، بارو، (در کلام قدما و اکابردیده نشده و مستحدث است)، (رشیدی)، شوره، دارو، (اسدی)، اشوش، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، ملح البارود، (دزی ج 1)، ملح صینی، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، حجر آسیوس، اسیوس، اسیوش، حجرالسیوس، (فهرست مخزن الادویه)، بارود، و به لغت سریانی شوره را گویند که جزو اعظم باروت باشد و آن را نمک چینی هم گویند، (برهان، ذیل بارود)، در اصل بمعنی شوره است و بمعنی داروی تفنگ مجاز است زیرا که جزواعظم آن شوره باشد، (غیاث)، شوره را گویند که جزو اعظم باروت است و آن را نمک چینی هم گفته اند، (انجمن آرا)، نمک مخصوص است که نامهای دیگرش شوره و نمک چین است، (فرهنگ نظام)، بمعنی باروت که داروی تفنگ است، (انجمن آرا) ... و بارو مخفف بارود است، میرزا عبدالقادر تونی در ذکر تسخیر قلعۀ بست گوید:
همی سوخت هندو در آن کارزار
چو باروت کاندر وی افتد شرار،
سعید اشرف در تعریف تیغ گوید:
دشمنان را داده از یک جلوه در باد فنا
خرمن باروت را کافی بود برق شرار،
(آنندراج)،
به اصطلاح اهل مغرب اسم زهرۀ اسیوس و به اصطلاح اهل عراق اسم شوره است و در ابقر مذکور شد و او بخار مائیست که در شوره زار منعقد گردد بعد از رفع اجزاء کثیفه شبیه بنمک سفید میشود و بجهت تحریک اشیاء ثقیله و تغییر معادن، صقلبی (سالبه) استخراج نموده و بالفعل مرکب او را با گوگرد و زغال چوب بید بارود نامند، از سموم و در طب غیر مستعمل است و ذرور او حابس خون جراحات تازه است با کمال سوزش و از خواص ابقر است که چون آهن را به زرنیخ بیالایند و با مثل آن و مس بگدازند و بعد از آن شوره را بدان بپاشند مس از آهن صعود نموده آهن در کمال نرمی گردد، (تحفۀ حکیم مؤمن: بارود)، مؤلف مخزن الادویه پس از نقل متن تحفه افزاید: و بالفعل اسم چیزی است مرکب از گوگرد و زغال چوب بید و یابادنجان و یا بید انجیر و یا عشر و یا عروسه و یا امثال اینها و بالجمله چوب هر درختی که زود به آتش درگیرد و آتش آن تند باشد، و شورۀ قلمی به اوزان مختلفه مثلاً اگر از برای توپ و تفنگ باشد در یک آثار هندی شوره پنج توله گوگرد و هفت ونیم توله زغال داخل میکنند و بسیار نرم کوبیده واگر بسیار تند خواهند با بول انسان و یا با شراب دوآتشه یا یک آتشه خمیر کرده میکوبند و حبوب بسیار صغارساخته خشک کرده استعمال مینمایند والا با آب، طبیعت آن: گرم و خشک در سوم و چهارم نیز گفته اند، افعال و خواص آن: جالی و مقطع و مفتح سدد و جهت طحال و اوجاع ظهر نافع و ذرور آن حابس نزف الدم جروح تازه است فوراً با کمال سوزش، و چون موضع وجع مفاصل را خارها زده بارود را نرم ساییده بر آن بمالند وجع آن را زایل گرداند، مضر گرده و ریه مصلح آن کتیرا و عسل است، (مخزن الادویه ص 129)، داود ضریر انطاکی در تذکرۀ خود گوید: گرم خشک است در چهارم یا در وسط و سوم بهترین آن براق زرین تازه و سفید است که زود از هم بپاشد، بلغم را ریشه کن کند ... قدر استعمال آن تا نیم درهم است وبدل آن ملح اندرانی است و نخستین کسی که آن را برای جلا و تقطیع استخراج کرد طبیب ’بقراط’ و برای تحریک اثقال و تغییر معادن سالیسوس صقلبی است، (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، و رجوع به ص 70 همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مُ رُوْ وَ)
در تداول لوطیان، دشنام گونه یا حاکی از کراهتی است. (یادداشت مؤلف) ، لایق و مناسب. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (ازانجمن آرا) :
لب و دندان ترا سجده برم چون پروین
کز جهان ای مه تابان تو بدندان منی.
اثیر اخسیکتی (از انجمن آرا).
هستند شاهدان شکرلب بعهد تو
لیکن از آن میانه بدندان من تویی.
اثیر اخسیکتی (ازانجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رُوْ وَ)
فاقد مردمی. بی مروّت. و در اصطلاح عامیانه و لوطیان، نامرد
لغت نامه دهخدا
از مرتفعات بعل و آن مکانی است در مملکت موآب، گمان میبرند که همان محلی است که الان آنرا کوه اتاروس گویند، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
ف تنه، مادر ژاک اول (پسرعم الیزابت) کاتولیک بود و او خود در مذهب پوری تنی تربیت یافت اما چون میخواست پادشاهی مستبد باشد مذهب انگلیکانی را پذیرفت و مخالف کاتولیک ها و پوری تنیها گشت چنانکه در نخستین سال پادشاهی او شش هزار کاتولیک را بمحاکمه کشیدند و محکوم کردند، پس جمعی بر آن شدند که وی را بقتل رسانند و زیر طالار چلیکهای باروت قرار دادند تا روز افتتاح جلسه، شاه و خانوادۀ او و لردها و وکلا را یک باره از میان بردارند لیکن شب روزی که باید مقصود انجام یابد (1605 میلادی) پرده از روی کار برافتاد، این پیش آمد که بنام ف تنه باروت معروف است درتاریخ انگلستان عواقبی وخیم بیادگار گذاشت و تصور اجرای این خیال که ممکن بود خلقی بسیار را نیست و نابود سازد وحشتی عظیم ایجاد کرد، آنگاه جنایت چندین تن از کاتولیک ها را بمذهب کاتولیکی منسوب نمودند و مدتی دراز انگلیس ها دشمن آن بودند و ایشان را بیشتر از دو قرن یعنی تا سال 1839 میلادی از مشاغل عمومی محروم کردند و مانند پروتستانهای فرانسه بعد از الغای فرمان نانت، کاتولیکهای انگلیسی نیز در پرورش فرزندان خویش مختار و آزاد نبودند و اولادشان به آداب پروتستانها تربیت می یافتند، مذهب انگلیکانی هم که بعضی از ظواهرمذهب کاتولیکی را حفظ کرده بود از آسیب برکنار نماند و جمعی انگلیکانی به پوری تنیها پیوستند و همچنین فکر اتحاد با دول کاتولیکی و علی الخصوص با فرانسه در نظر انگلیسها ناپسند آمد و یکی از علل منفور شدن استوارت ها آن بود که خواهان اتفاق با مملکت فرانسه گشتند، (ترجمه تاریخ قرون جدید آلبرماله صص 346 - 347)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باذروج
تصویر باذروج
بادروج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادروم
تصویر بادروم
بادرنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادروگ
تصویر بادروگ
بادروج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروتی
تصویر باروتی
ترکی پارسی گندکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا مروت
تصویر لا مروت
نا مرد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه خار داری است از تیره مرکبان که شبیه کنگراست. توضیح در بعضی کتب تافروت را مرادف با کنگر و انواع آن دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافروغ
تصویر بافروغ
روشن، تابناک، نورانی
فرهنگ لغت هوشیار
عجب و تکبر و غرور مردان (چنانکه (باد گیسو) نخوت و غرور زنانست) لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادروج
تصویر بادروج
ریحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامبول
تصویر بامبول
حیله و مکر در کاری، حقه، نادرستی، دوز و کلک، تزویر، تقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانکروت
تصویر بانکروت
فرانسوی ور شکستگی ورشکستگی، نقض عهد تخلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
نا مرد ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امروت
تصویر امروت
گلابی
فرهنگ لغت هوشیار
گردی سیاه رنگ که از شوره و گوگرد زغال چوب درست کنند و در ساختن گلوله توپ و تفنگ بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامروت
تصویر لامروت
کسی که مردانگی ندارد نامرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروت
تصویر باروت
مخلوطی از نیترات پتاسیم، گرد زغال و گوگرد که آن را در لوله تفنگ، توپ و دیگر سلاح های آتشین می گذارند و نیز در آتش بازی به کار می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لامروت
تصویر لامروت
((مُ رُ وَّ))
نامرد، ناجوانمرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بابرکت
تصویر بابرکت
((بَ رَ کَ))
دارای برکت، هر چیز که بیش از تصور افزون آید مانند، غذا، پارچه و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایکوت
تصویر بایکوت
طرد کردن، تحریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بامبول
تصویر بامبول
حقه، تزویر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از با روح
تصویر با روح
Soulfully
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی مروت
تصویر بی مروت
Dishonorable
دیکشنری فارسی به انگلیسی