جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بافروغ

بافروغ

بافروغ
مُرَکَّب اَز: با + فروغ، روشن. تابناک. نورانی:
گوش سر بربند از هزل و دروغ
تا ببینی شهر جان با فروغ.
مولوی.
همچو وعده مکر و گفتار دروغ
آخرش رسوا و اول با فروغ.
مولوی
لغت نامه دهخدا

بافرغ

بافرغ
نام مغان مغ آتشکدۀ آذرگشسب. در کتاب خانه ملی پاریس مهری هست که روی آن تصویر بافرغ نام مغان مغ آتشکدۀ آذر گشسب حک شده است. (از حاشیۀمزدیسنا و ادب پارسی ص 205). و رجوع به بافرگ شود
لغت نامه دهخدا

افروغ

افروغ
یکی از شارحان اوستا است. (از مزدیسنا ص 150). نام یکی از مفسران و علمائی که در اواخر عهد ساسانیان بوده اند و در روایات پهلوی از آنان نام برده شده است. (سبک شناسی ج 1 ص 53). و رجوع به ایران در زمان ساسانیان شود
لغت نامه دهخدا

افروغ

افروغ
بمعنی فروغ تابش و روشنی بود. و نیز شعاع آفتاب و تابش ماه و روشنی چراغ و امثال آن. (آنندراج). فروغ و روشنی و پرتو باشد اعم از روشنی و پرتو آفتاب و ماه و آتش و امثال آن. (برهان) (هفت قلزم) (از ناظم الاطباء). پرتو تابش است خواه از آفتاب و ماه و خواه از آتش. (اوبهی). بمعنی پرتو آفتاب است و ضیاء قمر و ضوء شمع و چراغ. پرتو و تابش خواه از آفتاب و خواه از ماه و آتش و غیره هم. مثال هر دو لغت ابوشکور فرماید:
چو بر رویت از پیری افتاد انجوغ
نه بینی دگر در دل خویش افروغ.
(مجمعالفرس)
لغت نامه دهخدا