نام پدر مزدک است که پسرش در زمان قباد ساسانی (490- 531 میلادی) خروج کرد، (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 8)، و بهمین سبب او را مزدک بامدادان گویند: نخستین کس که اندر جهان مذهب معطله آورد مردی بود که اندر زمین عجم پدید آمد، اورا مزدک بامدادان نام بود و او را موبد موبدان گفتند، بروزگار ملک قباد که پدر نوشیروان بود خواست که کیش گبران به زیان آورد و راه نو در جهان گسترد، (سیاست نامه چ اقبال ص 237)، در گزارش یک جملۀ وندیداد (فرگرد 4 بند 49) از مزدک بامدادان که بفرمان خسرو اول کشته شد نام برده شده است، (مزدیسنا و ادب پارسی دکتر معین ص 7)، بامداد بمعنی داده و بخشیده و آفریدۀفروغ است و نام پدر مزدک بوده که در عهد قباد ساسانی ظهور کرد و ’ان’ در این کلمه بجای یاء نسبی است که در بسیاری از کلمات پهلوی آمده است مثل زرتشت سپنتمان یا آذرباد مهر اسپندان و اردشیر بابکان، (از خرده اوستا ص 99)، و رجوع به مزدک و رجوع به بامداد شود، خوش سخن، طیبت گوی، ملیح
نام پدر مزدک است که پسرش در زمان قباد ساسانی (490- 531 میلادی) خروج کرد، (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 8)، و بهمین سبب او را مزدک بامدادان گویند: نخستین کس که اندر جهان مذهب معطله آورد مردی بود که اندر زمین عجم پدید آمد، اورا مزدک بامدادان نام بود و او را موبد موبدان گفتند، بروزگار ملک قباد که پدر نوشیروان بود خواست که کیش گبران به زیان آورد و راه نو در جهان گسترد، (سیاست نامه چ اقبال ص 237)، در گزارش یک جملۀ وندیداد (فرگرد 4 بند 49) از مزدک بامدادان که بفرمان خسرو اول کشته شد نام برده شده است، (مزدیسنا و ادب پارسی دکتر معین ص 7)، بامداد بمعنی داده و بخشیده و آفریدۀفروغ است و نام پدر مزدک بوده که در عهد قباد ساسانی ظهور کرد و ’ان’ در این کلمه بجای یاء نسبی است که در بسیاری از کلمات پهلوی آمده است مثل زرتشت سپنتمان یا آذرباد مهر اسپندان و اردشیر بابکان، (از خرده اوستا ص 99)، و رجوع به مزدک و رجوع به بامداد شود، خوش سخن، طیبت گوی، ملیح
کوه بامداد بامداد کوه، حمداﷲ مستوفی گوید کوه بامداد به لر کوچک (لرستان) است و در زبده التواریخ آمده که بر آن سنگ که بجای هیمه بکار میدارند (= زغال سنگ)، اما از بخار و دودش جانوران میگریزند، (از نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ سوم ص 192)، در حدود بامداد کوه سنگی است که بدان نان و آش میتوان پخت و از رائحۀ آن جانوران میگریزند، (تاریخ گزیده نسخۀ چ عکسی ص 557)
کوه بامداد بامداد کوه، حمداﷲ مستوفی گوید کوه بامداد به لر کوچک (لرستان) است و در زبده التواریخ آمده که بر آن سنگ که بجای هیمه بکار میدارند (= زغال سنگ)، اما از بخار و دودش جانوران میگریزند، (از نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ سوم ص 192)، در حدود بامداد کوه سنگی است که بدان نان و آش میتوان پخت و از رائحۀ آن جانوران میگریزند، (تاریخ گزیده نسخۀ چ عکسی ص 557)
نام خنیاگری درزمان خسروپرویز، (یادداشت مؤلف)، نام مطربی است که او نیز مانند باربد عدیل و نظیر نداشته، (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ شعوری) (هفت قلزم) (از انجمن آرای ناصری)، مطربی است، وجه تسمیه آنکه بامداد چنان می نواخت و می خواند که همه کس را شاد میکرد، (فرهنگ رشیدی)، مطربی بوده از امثال باربد، (آنندراج)، مطربی در قدیم که در نواختن مشهور بوده، (فرهنگ نظام)، نام نوازنده ای معروف، (ناظم الاطباء)، از موسیقیدانان و مطربان زمان خسرو پرویز ساسانی بوده است اما احوال این خنیاگر چنانکه باید روشن نیست، (از فهرست اعلام دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی) : بلبل باغی به باغ دوش نوائی بزد خوبتر از باربد، نیکتر از بامشاد، منوچهری،
نام خنیاگری درزمان خسروپرویز، (یادداشت مؤلف)، نام مطربی است که او نیز مانند باربد عدیل و نظیر نداشته، (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ شعوری) (هفت قلزم) (از انجمن آرای ناصری)، مطربی است، وجه تسمیه آنکه بامداد چنان می نواخت و می خواند که همه کس را شاد میکرد، (فرهنگ رشیدی)، مطربی بوده از امثال باربد، (آنندراج)، مطربی در قدیم که در نواختن مشهور بوده، (فرهنگ نظام)، نام نوازنده ای معروف، (ناظم الاطباء)، از موسیقیدانان و مطربان زمان خسرو پرویز ساسانی بوده است اما احوال این خنیاگر چنانکه باید روشن نیست، (از فهرست اعلام دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی) : بلبل باغی به باغ دوش نوائی بزد خوبتر از باربد، نیکتر از بامشاد، منوچهری،
مرکب از بامداد بعلاوۀ ’ان’که بگفتۀ شمس قیس رازی در المعجم حرف تخصیص است. رجوع به آن در این لغت نامه شود. صبح. بامداد. بام. وقت طلوع فجر راگویند. سحرگاهان. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). هنگام بامداد. گاه بامداد. وقت صبح. صبحگاهان. پگاه. منسوب به بامداد است چه الف و نون در فارسی پهلوی بمعنی نسبت است. (از فرهنگ نظام) : پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ. رودکی. مهر دیدم بامدادان چون بتافت از خراسان سوی خاور می شتافت. رودکی. چو شد بامدادان روان کندرو برون آمد از پیش سالار نو. فردوسی. ببود آن شب و بامدادان پگاه به آرام برتخت بنشست شاه. فردوسی. چوشب روز شد، بامدادان، پگاه تبیره برآمد ز درگاه شاه. فردوسی. ببود آن شب و بامدادان پگاه سوی بیشه رفتند شاه و سپاه. فردوسی. بامدادان برچکک چون چاشتگاهان برشخج نیم روزان بر لبینان، شامگاهان بردنه. منوچهری. بامدادان بر هوا قوس قزح بر مثال دامن شاهنشهی. منوچهری. بامدادان حرب غم را تعبیه کن لشکری اختیارش بر طلایه افتخارش بر بنه. منوچهری. چو خواهد بود روز برف و باران پدید آید نشان از بامدادان. (ویس و رامین). یک روز شراب میخورد (مسعود) و همه شب خورده بود، بامدادان در صفه ای بزرگ بارداد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138). سلامی ز گیتی به سوی تو آید پگه ز آن کند بامدادان سلامت. انوری. بامدادان همه شیون به سر بام برید زآتشین آب مژه موج شرر بگشایید. خاقانی. بامدادان که یک سوارۀ چرخ ساخت برپشت اشقر اندازد. خاقانی. بامدادان روز چون سر برزند برهمه یکسان درآید شامگاه. خاقانی. بیا تا بامدادان ز اول روز شویم از گنبد پیروزه پیروز. نظامی. بامدادان که روز روشن گشت شب تاریک فرش خود بنوشت. نظامی. که چون بامدادان چراغ سپهر جمال جهان را برافروخت چهر. نظامی. بامدادان که تفاوت نکند لیل ونهار خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار. سعدی. بامدادان نه جایگاه ستیز که تحمل کند، نه پای گریز. سعدی (هزلیات). شب پراکنده خسبد آنکه به دست نبود وجه بامدادانش. سعدی (گلستان). ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت نگه بامدادان بمن کرد و گفت. سعدی (بوستان). بامدادان فرمود (یعقوب لیث) که منادی کنید. (تاریخ سیستان). - نماز بامدادان، نماز صبح. دوگانه. رجوع به نماز بامداد شود: نماز بامدادان کرد باید سه جام یک منی خوردن حرامست. منوچهری
مرکب از بامداد بعلاوۀ ’ان’که بگفتۀ شمس قیس رازی در المعجم حرف تخصیص است. رجوع به آن در این لغت نامه شود. صبح. بامداد. بام. وقت طلوع فجر راگویند. سحرگاهان. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). هنگام بامداد. گاه بامداد. وقت صبح. صبحگاهان. پگاه. منسوب به بامداد است چه الف و نون در فارسی پهلوی بمعنی نسبت است. (از فرهنگ نظام) : پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ. رودکی. مهر دیدم بامدادان چون بتافت از خراسان سوی خاور می شتافت. رودکی. چو شد بامدادان روان کندرو برون آمد از پیش سالار نو. فردوسی. ببود آن شب و بامدادان پگاه به آرام برتخت بنشست شاه. فردوسی. چوشب روز شد، بامدادان، پگاه تبیره برآمد ز درگاه شاه. فردوسی. ببود آن شب و بامدادان پگاه سوی بیشه رفتند شاه و سپاه. فردوسی. بامدادان برچکک چون چاشتگاهان برشخج نیم روزان بر لبینان، شامگاهان بردنه. منوچهری. بامدادان بر هوا قوس قزح بر مثال دامن شاهنشهی. منوچهری. بامدادان حرب غم را تعبیه کن لشکری اختیارش بر طلایه افتخارش بر بنه. منوچهری. چو خواهد بود روز برف و باران پدید آید نشان از بامدادان. (ویس و رامین). یک روز شراب میخورد (مسعود) و همه شب خورده بود، بامدادان در صفه ای بزرگ بارداد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138). سلامی ز گیتی به سوی تو آید پگه ز آن کند بامدادان سلامت. انوری. بامدادان همه شیون به سر بام برید زآتشین آب مژه موج شرر بگشایید. خاقانی. بامدادان که یک سوارۀ چرخ ساخت برپشت اشقر اندازد. خاقانی. بامدادان روز چون سر برزند برهمه یکسان درآید شامگاه. خاقانی. بیا تا بامدادان ز اول روز شویم از گنبد پیروزه پیروز. نظامی. بامدادان که روز روشن گشت شب تاریک فرش خود بنوشت. نظامی. که چون بامدادان چراغ سپهر جمال جهان را برافروخت چهر. نظامی. بامدادان که تفاوت نکند لیل ونهار خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار. سعدی. بامدادان نه جایگاه ستیز که تحمل کند، نه پای گریز. سعدی (هزلیات). شب پراکنده خسبد آنکه به دست نبود وجه بامدادانش. سعدی (گلستان). ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت نگه بامدادان بمن کرد و گفت. سعدی (بوستان). بامدادان فرمود (یعقوب لیث) که منادی کنید. (تاریخ سیستان). - نماز بامدادان، نماز صبح. دوگانه. رجوع به نماز بامداد شود: نماز بامدادان کرد باید سه جام یک منی خوردن حرامست. منوچهری
بامدادی، منسوب به بامداد، - صبح بامدادین، صبح نخستین: چون گوئیش که حجت تا نیمشب نخسبد وندر نماز باشد تا صبح بامدادین، ناصرخسرو، - نماز بامدادین، نماز صبح: و وقت نماز بامدادین از اوست (از صبح دوم)، (التفهیم بیرونی)، رجوع به نماز بامداد و نماز بامدادان شود
بامدادی، منسوب به بامداد، - صبح بامدادین، صبح نخستین: چون گوئیش که حجت تا نیمشب نخسبد وندر نماز باشد تا صبح بامدادین، ناصرخسرو، - نماز بامدادین، نماز صبح: و وقت نماز بامدادین از اوست (از صبح دوم)، (التفهیم بیرونی)، رجوع به نماز بامداد و نماز بامدادان شود
صبح زود برخاستن. شبگیرکردن. بکور. (تاج المصادر بیهقی). ابتکار. (تاج المصادربیهقی). فکع. (منتهی الارب). ابکار. (تاج المصادر بیهقی). تصبیح. (دهار). غدوّ. (تاج المصادر بیهقی). تبکیر. (تاج المصادر بیهقی). اغتداء. (منتهی الارب). - شب را بامداد کردن، شب را سحر کردن. بصبح رسانیدن شب. شب را بپایان بردن: شبها که بی توام شب گور است در خیال ور بی تو بامداد کنم روز محشر است. سعدی
صبح زود برخاستن. شبگیرکردن. بُکور. (تاج المصادر بیهقی). ابتکار. (تاج المصادربیهقی). فکع. (منتهی الارب). ابکار. (تاج المصادر بیهقی). تصبیح. (دهار). غُدوّ. (تاج المصادر بیهقی). تبکیر. (تاج المصادر بیهقی). اغتداء. (منتهی الارب). - شب را بامداد کردن، شب را سحر کردن. بصبح رسانیدن شب. شب را بپایان بردن: شبها که بی توام شب گور است در خیال ور بی تو بامداد کنم روز محشر است. سعدی