جدول جو
جدول جو

معنی بامداد - جستجوی لغت در جدول جو

بامداد
(پسرانه)
پگاه، سپیده دم، نام پدر مزدک، صبح، نام پدر مزدک
تصویری از بامداد
تصویر بامداد
فرهنگ نامهای ایرانی
بامداد
نزدیک طلوع آفتاب، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه
تصویری از بامداد
تصویر بامداد
فرهنگ فارسی عمید
بامداد
نام پدر مزدک است که پسرش در زمان قباد ساسانی (490- 531 میلادی) خروج کرد، (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 8)، و بهمین سبب او را مزدک بامدادان گویند: نخستین کس که اندر جهان مذهب معطله آورد مردی بود که اندر زمین عجم پدید آمد، اورا مزدک بامدادان نام بود و او را موبد موبدان گفتند، بروزگار ملک قباد که پدر نوشیروان بود خواست که کیش گبران به زیان آورد و راه نو در جهان گسترد، (سیاست نامه چ اقبال ص 237)، در گزارش یک جملۀ وندیداد (فرگرد 4 بند 49) از مزدک بامدادان که بفرمان خسرو اول کشته شد نام برده شده است، (مزدیسنا و ادب پارسی دکتر معین ص 7)، بامداد بمعنی داده و بخشیده و آفریدۀفروغ است و نام پدر مزدک بوده که در عهد قباد ساسانی ظهور کرد و ’ان’ در این کلمه بجای یاء نسبی است که در بسیاری از کلمات پهلوی آمده است مثل زرتشت سپنتمان یا آذرباد مهر اسپندان و اردشیر بابکان، (از خرده اوستا ص 99)، و رجوع به مزدک و رجوع به بامداد شود، خوش سخن، طیبت گوی، ملیح
لغت نامه دهخدا
بامداد
کوه بامداد بامداد کوه، حمداﷲ مستوفی گوید کوه بامداد به لر کوچک (لرستان) است و در زبده التواریخ آمده که بر آن سنگ که بجای هیمه بکار میدارند (= زغال سنگ)، اما از بخار و دودش جانوران میگریزند، (از نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ سوم ص 192)، در حدود بامداد کوه سنگی است که بدان نان و آش میتوان پخت و از رائحۀ آن جانوران میگریزند، (تاریخ گزیده نسخۀ چ عکسی ص 557)
لغت نامه دهخدا
بامداد
دادۀ بام، آفریدۀ فروغ، بخشیدۀ روشنائی، دادۀ صبح، فردا صبح، (ناظم الاطباء)، اما این معنی مخصوص این نسخه است
لغت نامه دهخدا
بامداد
صبح و صبحگاهان، وقت طلوع فجر، صباح، پیش از طلوع آفتاب
تصویری از بامداد
تصویر بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
بامداد
صبح، بام
تصویری از بامداد
تصویر بامداد
فرهنگ فارسی معین
بامداد
صبح
تصویری از بامداد
تصویر بامداد
فرهنگ واژه فارسی سره
بامداد
باکر، بامدادان، پگاه، سپیده دم، شفق، صباح، صبح، فجر، فلق
متضاد: شام، عشا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بامشاد
تصویر بامشاد
(پسرانه)
کسی که در سحرگاهان شاد است، نام یکی از موسیقیدانان معروف در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامداد
تصویر کامداد
(پسرانه)
نام وزیر و مشاور آبتین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امداد
تصویر امداد
مددها، یاری ها، کمک ها، یار و یاورها، فریادرس ها، جمع واژۀ مدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امداد
تصویر امداد
مدد کردن، یاری دادن، کمک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باداد
تصویر باداد
دادگر، عادل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامدادان
تصویر بامدادان
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
نام خنیاگری درزمان خسروپرویز، (یادداشت مؤلف)، نام مطربی است که او نیز مانند باربد عدیل و نظیر نداشته، (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ شعوری) (هفت قلزم) (از انجمن آرای ناصری)، مطربی است، وجه تسمیه آنکه بامداد چنان می نواخت و می خواند که همه کس را شاد میکرد، (فرهنگ رشیدی)، مطربی بوده از امثال باربد، (آنندراج)، مطربی در قدیم که در نواختن مشهور بوده، (فرهنگ نظام)، نام نوازنده ای معروف، (ناظم الاطباء)، از موسیقیدانان و مطربان زمان خسرو پرویز ساسانی بوده است اما احوال این خنیاگر چنانکه باید روشن نیست، (از فهرست اعلام دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی) :
بلبل باغی به باغ دوش نوائی بزد
خوبتر از باربد، نیکتر از بامشاد،
منوچهری،
لغت نامه دهخدا
(بامدادان)
مرکب از بامداد بعلاوۀ ’ان’که بگفتۀ شمس قیس رازی در المعجم حرف تخصیص است. رجوع به آن در این لغت نامه شود. صبح. بامداد. بام. وقت طلوع فجر راگویند. سحرگاهان. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). هنگام بامداد. گاه بامداد. وقت صبح. صبحگاهان. پگاه. منسوب به بامداد است چه الف و نون در فارسی پهلوی بمعنی نسبت است. (از فرهنگ نظام) :
پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ
با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سحر شوخ.
رودکی.
مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت.
رودکی.
چو شد بامدادان روان کندرو
برون آمد از پیش سالار نو.
فردوسی.
ببود آن شب و بامدادان پگاه
به آرام برتخت بنشست شاه.
فردوسی.
چوشب روز شد، بامدادان، پگاه
تبیره برآمد ز درگاه شاه.
فردوسی.
ببود آن شب و بامدادان پگاه
سوی بیشه رفتند شاه و سپاه.
فردوسی.
بامدادان برچکک چون چاشتگاهان برشخج
نیم روزان بر لبینان، شامگاهان بردنه.
منوچهری.
بامدادان بر هوا قوس قزح
بر مثال دامن شاهنشهی.
منوچهری.
بامدادان حرب غم را تعبیه کن لشکری
اختیارش بر طلایه افتخارش بر بنه.
منوچهری.
چو خواهد بود روز برف و باران
پدید آید نشان از بامدادان.
(ویس و رامین).
یک روز شراب میخورد (مسعود) و همه شب خورده بود، بامدادان در صفه ای بزرگ بارداد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138).
سلامی ز گیتی به سوی تو آید
پگه ز آن کند بامدادان سلامت.
انوری.
بامدادان همه شیون به سر بام برید
زآتشین آب مژه موج شرر بگشایید.
خاقانی.
بامدادان که یک سوارۀ چرخ
ساخت برپشت اشقر اندازد.
خاقانی.
بامدادان روز چون سر برزند
برهمه یکسان درآید شامگاه.
خاقانی.
بیا تا بامدادان ز اول روز
شویم از گنبد پیروزه پیروز.
نظامی.
بامدادان که روز روشن گشت
شب تاریک فرش خود بنوشت.
نظامی.
که چون بامدادان چراغ سپهر
جمال جهان را برافروخت چهر.
نظامی.
بامدادان که تفاوت نکند لیل ونهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار.
سعدی.
بامدادان نه جایگاه ستیز
که تحمل کند، نه پای گریز.
سعدی (هزلیات).
شب پراکنده خسبد آنکه به دست
نبود وجه بامدادانش.
سعدی (گلستان).
ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت
نگه بامدادان بمن کرد و گفت.
سعدی (بوستان).
بامدادان فرمود (یعقوب لیث) که منادی کنید. (تاریخ سیستان).
- نماز بامدادان، نماز صبح. دوگانه. رجوع به نماز بامداد شود:
نماز بامدادان کرد باید
سه جام یک منی خوردن حرامست.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
منسوب به بامداد پدر مزدک،
- مزدک بامدادان، مزدک پسر بامداد، و رجوع به بامداد شود
لغت نامه دهخدا
بامدادی، منسوب به بامداد،
- صبح بامدادین، صبح نخستین:
چون گوئیش که حجت تا نیمشب نخسبد
وندر نماز باشد تا صبح بامدادین،
ناصرخسرو،
- نماز بامدادین، نماز صبح: و وقت نماز بامدادین از اوست (از صبح دوم)، (التفهیم بیرونی)، رجوع به نماز بامداد و نماز بامدادان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مهلت خواستن. (ناظم الاطباء). مهلت و زمان دادن و درنگ کردن از اجل معین.
لغت نامه دهخدا
منسوب به بامداد، (ناظم الاطباء)،
- باد بامدادی، باد صبح، نسیم صبح:
ای باد بامدادی خوش میروی به شادی
پیوند روح کردی پیغام دوست دادی،
سعدی (طیبات)،
- خواب بامدادی، فخه، صبحه، (منتهی الارب)، آن خواب که تا برآمدن آفتاب کشد،
- شراب بامدادی، صبوح، (منتهی الارب)،
- گلهای بامدادی، گلهای صبحگاهی، گلها که صبح بشکفند، گلها که صبحگاهان بخندند:
خواهم که بامدادی بیرون روی به صحرا
تا بوستان بریزد گلهای بامدادی،
سعدی (طیبات)،
- نسیم بامدادی، نسیم صبحگاه، باد صبح
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مدت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ لَ)
صبح زود برخاستن. شبگیرکردن. بکور. (تاج المصادر بیهقی). ابتکار. (تاج المصادربیهقی). فکع. (منتهی الارب). ابکار. (تاج المصادر بیهقی). تصبیح. (دهار). غدوّ. (تاج المصادر بیهقی). تبکیر. (تاج المصادر بیهقی). اغتداء. (منتهی الارب).
- شب را بامداد کردن، شب را سحر کردن. بصبح رسانیدن شب. شب را بپایان بردن:
شبها که بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
لوئی، نام خنیاگری اصلاً فرانسوی مولدناپل، (1794-1858 میلادی)، وی را آواز زیری دلکش بود
لغت نامه دهخدا
تصویری از امداد
تصویر امداد
مهلت خواستن، مدد کردن، کمک کردن، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمداد
تصویر ارمداد
درد چشم، بدرد آمدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامدادان
تصویر بامدادان
هنگام بامداد بامگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداد
تصویر امداد
((اَ))
جمع مدد، یاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امداد
تصویر امداد
((اِ))
یاری کردن، کمک رساندن، یاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بامدادان
تصویر بامدادان
هنگام بامداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امداد
تصویر امداد
یاری رسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بامداد نیک
تصویر بامداد نیک
صبح بخیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بام شاد
تصویر بام شاد
صبح به خیر
فرهنگ واژه فارسی سره
سپیده دم، سحر، شفق، صبحگاه، فجر
متضاد: شامگاه، شامگاهان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعانت، غوث، کمک، کمک رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد