جدول جو
جدول جو

معنی بالمآل - جستجوی لغت در جدول جو

بالمآل
(پَ نَ وَ تَ)
مرکّب از: ب + ال + مآل، به آخر. عاقبت. عاقبت کار. بپایان. سرانجام. بفرجام. و رجوع به مآل شود، کنایه از مردم تنبل و بیکار و هیچکاره باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، کنایه از شخص بیکار و پرخواب باشد. (انجمن آرای ناصری)، شخص تنبل و بیکار و آرام دوست که سر از بالین نتواند برداشت. (آنندراج)، شخص شل و بیکار و آرام دوست. (غیاث اللغات)، آرام طلب. (هفت قلزم)، کسی که همیشه بر بستر دراز می کشد و کاهل و تنبل است. (فرهنگ نظام) ، کنایه از خدمتکار که هیچگاه از بالین جدا نشود و بدین معنی پایین پرست نیز بیاید. (آنندراج)، نوکر و خادم که کارش پهن کردن و برچیدن رختخواب هم هست. (فرهنگ نظام) :
ز چین تا قیروان بالین پرستش
ز مشرق تا بمغرب زیر دستش.
میرخسرو.
چو تو خدمت پای و نیروی دست
حواله کنی سوی بالین پرست
چو بالین پرستت بماند بجای
بمانی تو آنگاه بی دست و پای.
نظامی.
شده بالین پرست بخت من هوش
سراپا چشم و نظاره فراموش.
حکیم ریالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالفعل
تصویر بالفعل
در حال حاضر، درحال، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، کنون، الآن، فعلاً، اینک، ایمه، الحال، حالا، حالیا، ایدر، ایدون، عجالتاً، فی الحال، نون، همیدون، همینک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالکل
تصویر بالکل
تماماً، کلاً، همگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکمال
تصویر باکمال
دارای فضل و کمال
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
دهی است از دهستان کزاز علیا بخش سربند شهرستان اراک که در 3 هزارگزی باختر آستانه و 3 هزارگزی راه مالروی عمومی واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 495 تن سکنه، آب آنجا از قنات و رود خانه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و بن شن و انگور و شغل مردمش زراعت و گله داری و قالیبافی است. از شازند بدانجا میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، خوابگاه، بستر خواب
لغت نامه دهخدا
آب اندک، (ناظم الاطباء)، کمی از آب، (از اقرب الموارد)، ما فی البئر بالول، ای شی ٔ من الماء، قطرۀ آبی در چاه نیست، (از اقرب الموارد)، بیگانه، در الجزایر ’برانی ها’ اقوام عرب و قبایلی هستند که به شهرها آیند و برای صنایع خود تمرین های فوری و کوتاه مدت کنند، بیگانه، نفی بلد شده، کسانی که خارج از قصر پذیرایی میشوند، خارجی: امورالبرانیه، امور خارجی، در تداول، صاحب منصبی که خارج از دربار جای دارد و به شخص پادشاه یا فرمانروا بستگی ندارد، دورافتاده: ارض برانیه، سرزمینی که از قسمت مسکونی دور افتاده باشد، (از دزی ج 1 ص 62)
لغت نامه دهخدا
(پَ نِ شَ تَ)
مرکّب از: ب + ال + کل، تماماً. سراسر. یکسره. همگی. (فرهنگ رازی)، از همه جهت. بطور کلی. (ناظم الاطباء) : روزبروز آن آب کمتر میشود و هوا میگردد تا آنگاه که بالکل خشک شود. (رسالۀ کائنات جو ابوحاتم اسفزاری)، و رجوع به کل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: بی + مآل، بی انجام، و در کاری گویند که عاقبت آن محمود نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جَمْ ما)
عمر بن عبدالله بن ابراهیم باجمال. یکی از فقهای شجاع صوفیه از مردم شبام به یمن. او راست: ’تحفهالزاهد و غنیهالعابد’ و ’نوازع القلوب الی لقاء المحبوب’ در حدیث و ’الکتاب الجامع’ در حدیث که ناقص مانده است. آل باجمال قبیله ای مشهور به حضرموت هستند و حکام شهر بوربوده اند و سپس آل بانجار حکومت از ایشان بستدند و ایشان بشهر شبام منتقل شدند. نسبت ایشان به کنده میرسد. (از السناالباهر خطی از الاعلام زرکلی ج 2 ص 717)
لغت نامه دهخدا
(بُلْ مَ ثَ)
ابوالمثل بخاری:
همی حسد برم و سال و ماه رشک برم
بمرگ بوالمثل و مرگ شاکر و جلاب.
ابوطاهر خسروانی.
رجوع به ابوالمثل شود، اصل. (آنندراج) : هو بؤبوءالکرم، او اصل کرم است. و کذلک هو بؤبوءالمجد، او اصل مجد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اصل مردم و جز او. (مهذب الاسماء) ، مهتر زیرک. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بدن ملخ. (آنندراج) ، مردم چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، میانۀ چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دانشمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرکّب از: با + کمال، کامل. دارای کمال. فاضل. (ناظم الاطباء) :
قدر فلک را کمال و معرفتی نیست
در نظر قدر باکمال محمد.
سعدی (طیبات)،
- باکمال میل، (در محاوره) بطیب خاطر. از روی میل. مرادف اطاعت می شود. بچشم. از صمیم قلب
لغت نامه دهخدا
نام خانواده ای معروف در انگلستان از نواحی نرماند و از قریه ای بنام بایول، این خاندان در تاریخ دو قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی کشور انگلستان تأثیر فراوان داشته است و معروفترین افراد آن خانواده ’گی دوبایول، برنارددوبایول، و ژان دوبایول’ بودند، سرمایه دار، پولدار، توانگر، مایه ور:
مرد بامایه را گر آگاه است
شحنه باید که دزد در راه است،
نظامی،
و رجوع به مایه شود
لغت نامه دهخدا
نام قلعه ایست در مازندران، رابینو گوید: بعد از مرگ سلطان تکش بسال 596 هجری قمری شاه اردشیر در مازندران قلعه های بالمان و جهینه وتمام حدود از گرگان تا ری و دژ فیروزکوه را تسخیر کرد، (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 175)، بستر، خوابگاه، و رجوع به بالینگاه شود:
هیون رونده ز ره ماند باز
به بالینگه آمد سرم را به ناز،
نظامی،
یکی بالینگهش رفتی یکی جای
یکی دامنش بوسیدی یکی پای،
نظامی،
به بالینگه خسته آمد فراز
ز درع کیانی گره کرد باز،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: ب + ال + مره، اصلاً. ابداً. هرگز.
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ تَ)
مرکّب از: ب + ال + فعل، فعلاً. اکنون. کنون. نقداً. در حال حاضر. هم اکنون. الحال. درین زمان. در این وقت. حالا. مقابل بالمآل. درین ساعت. فی الحال. (ناظم الاطباء)، در وقت: بالفعل ادای این مال میسر من نیست.
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
مرکّب از: ب + ال + مثل، فی المثل. مثلاً. اینطور. بطور مثال. و رجوع به مثل شود
لغت نامه دهخدا
بالار، (جهانگیری)، ستون و چوب پوشش عمارت، (برهان قاطع)، شاه تیر بزرگ خانه، (آنندراج)، تیر سقف، (فرهنگ شعوری)، تیر خانه، (اوبهی)، بالاگر، گذاشتن مویها را تابروید، (ناظم الاطباء)، جنبانیدن، حرکت دادن، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، جنبان ساختن، بجنبانی داشتن، ستودن، توصیف کردن، (ناظم الاطباء)، (اما در مآخذ دیگر دیده نشد)،
- بربالانیدن، به افزونی و رویش داشتن، گوالاندن، اشباب، (منتهی الارب)،
- ببالانیدن، گوالانیدن، پروردن، پرورش دادن، تنشئه، (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالمال
تصویر بالمال
به فرجام مالا سرانجام عاقبت درنتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالفعل
تصویر بالفعل
در حال حاضر، حصول یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالکل
تصویر بالکل
بطور کلی، یکسره، تماماً
فرهنگ لغت هوشیار
تیر ستبر که در پوشش خانه ها بکار برند چوب بزرگ و ضخیم که دو سر آنرا بر بالای دو دیوار ساختمان گذارند و سر تیره های سقف را روی آن قرار دهند حمال سرانداز شاه تیر بالا گر، ستون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالمره
تصویر بالمره
یکبارگی یکبار ه یکبارگی بیکبار: (چه لازم که رای خود را در رای نوکر و چاکر مستهلک سازی و خود بالمره عاطل و مستدرک باشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالفعل
تصویر بالفعل
((بِ لْ فِ))
فعلاً، اکنون
فرهنگ فارسی معین
درعمل، عملاً
متضاد: بالقوه، در حال حاضر، اکنون، فعلا، حالا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آخرالامر، بالاخره، بالنتیجه، درنتیجه، سرانجام، عاقبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دقیقاً، کاملاً
دیکشنری اردو به فارسی