- بالش
- بلوغ
معنی بالش - جستجوی لغت در جدول جو
- بالش
- بالشت، تکیه که زیر سر نهند، تکیه گاه
- بالش
- کیسه ای پارچه ای که هنگام خواب زیر سر می گذارند،
برای مثال تا که بنشست خواجه در «بالش» / «بالش» آمد ز ناز در بالش ، تکیه گاه، مسند(سنائی۱ - ۶۶۰)
رشد، نمو، به خود نازیدن، فخر کردن،برای مثال تا که بنشست خواجه در بالش / بالش آمد ز ناز در «بالش» (سنائی۱ - ۶۶۰)
در دورۀ مغول، واحد اندازه گیری وزن زر و سیم، درحدود هشت مثقال
- بالش
- بالشت، وسیله ای به شکل کیسه چهارگوش که آن را با ماده نرمی مثل پر، پنبه، پشم شیشه یا اسفنج پر کرده و در هنگام خواب یا استراحت سر را روی آن می گذارند، متکا، مسند
- بالش ((لِ))
- نمو، بالیدن
- بالش
- واحد مقیاس برای زر و سیم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بالش کوچک. بالشتک
بالش، کیسه ای پارچه ای که هنگام خواب زیر سر می گذارند
بالش کوچک، بالشچه
اصطکاک
بی جهت، بی سبب
کهن، کهنه، پوسیده
بال کوچک
کافور مغشوش
آزخ ازخ زگیل
محفظه کروی شکل تو خالی از پارچه یا چرم، بال
رسا، کافی، بسنده، رسنده، بحد بلوغ رسیده
زمین مرده چور (گویش گیلکی)
فرانسوی پروشت وشتن (رقص) نرم چون پرواز یکی از هنرهای ترکیبی و آن تجسم و نمایش یک موضوع است بوسیله نوعی رقص علمی و حرکات مشکل همراه با موزیک
فراز، زبر، فوق، مقابل زیر
باران نرم و سست
هوشمند، خردمند، عاقل
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
استخوان کتف، نام کوهی در کردستان، نام منطقه ایی در کردستان، نام قبیله ایی در کردستان، نام روستایی در کردستان (نگارش کردی: بالک)
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند کوچک یزگرد دوم پادشاه ساسانی و نوزدهمین پادشاه ساسانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
بحران، مشکل، مبارزه، مسئله
باریدن (باران و مانند آن)، باران مطر
رفتاری که از روی ناز و تکبر و عجب کنند
دستمالی، کنایه از تنبیه، مجازات
مالش دادن: مالیدن، مشت مال دادن، کنایه از تنبیه کردن،برای مثال چنانت دهم مالش از تیغ تیز / که یا مرگ خواهی ز من یا گریز (نظامی۵ - ۸۲۸)
مالش دادن: مالیدن، مشت مال دادن، کنایه از تنبیه کردن،
تفحص، جستجو، کاوش، تصفیه
کهنه، مندرس، فرسوده، پوسیده
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد، سگیل، وردان، واروک، واژو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول، برای مثال ای عشق ز من دور که بر من همه رنجی / همچون ز بر چشم یکی محکم بالو (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۸)
ریختن برف یا باران از آسمان، باران، برف
کسی که به حد بلوغ رسیده، رسنده، رسا، رسیده
پستاندار عظیم الجثۀ دریازی با وزنی حدود سی تن، شبیه ماهی که به جای دندان تیغه های استخوانی دراز در دهان دارد و برای تنفس به روی آب می آید