جدول جو
جدول جو

معنی بالش

بالش
(لِ)
اسم مصدر از بالیدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). اسم از بالیدگی. نمو. بالیدگی. افزایش. ترعرع. رشد. گوالیدن. بالیدن. (ناظم الاطباء). نمو کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). نمو و افزایش نباتات و درختان. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 129). نما. افزونی. ترقی. روئیدگی. (ناظم الاطباء) :
به مالش پدران است بالش پسران
به سر بریدن شمع است سرفرازی نار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
از آفتاب و هوا دان که تخم یابد بالش
ز برزگر چه برآید جز آنکه تخم فشاند.
خاقانی.
بالش کودکان ز خفتن دان
بالش مرد سایۀ خفتان.
سنائی.
دگر گفت از خورشها تن چو سیرست
در آن بالش ز بالا باز زیرست.
امیرخسرو.
، رسیدن. منتهی شدن:
تا به چهل سال که بالغ شود
خرج سفرهاش مبالغ شود.
نظامی
لغت نامه دهخدا