پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک، برای مثال آب و آتش به هم نیامیزد / بالوایه ز خاک بگریزد (عنصری - ۳۶۶)
پَرَستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد چِلچِله، پَرَستوک، بالوایه، بَلَسک، خَطّاف، باسیج، پَرَستُک، فَرَشتو، اَبابیل، فَرَستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک، برای مِثال آب و آتش به هم نیامیزد / بالوایه ز خاک بگریزد (عنصری - ۳۶۶)
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنگان، ترنجان، بادرونه، بادرنجبویه
بادرَنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، تُرُنگان، تُرُنجان، بادرونه، بادرَنجبویه
گیاهی است دوایی که نامهای دیگرش بالنگو و بادرنجبویه است. لفظ مذکور مخفف بالنگبویه است چه دوای مذکور بوی بالنگ که قسمی از مرکبات است میدهد. (از فرهنگ نظام). و رجوع به بالنگو شود
گیاهی است دوایی که نامهای دیگرش بالنگو و بادرنجبویه است. لفظ مذکور مخفف بالنگبویه است چه دوای مذکور بوی بالنگ که قسمی از مرکبات است میدهد. (از فرهنگ نظام). و رجوع به بالنگو شود
ابن محمد بن بالویه بیهقی. ابوالعباس بالویه. از رواه بود. در تاریخ بیهق آمده است: در این ناحیت (بیهق) وقفی است منسوب به بالویه، مولد او از مزینان بوده است و او را از محمد بن اسحاق بن خزیمه روایت باشد. او از ابوالعباس محمد بن شاذان و او از عمر بن زراره و او از اسماعیل بن ابراهیم بن علی بن کیسان و او از ابی ملیکه و او از ابن عباس روایت کرد که: ’کل صلوه لایقراء فیها فاتحه الکتاب فلاصلوه الا صلوه وراء الامام’ هر نمازی که در آن سورۀفاتحه خوانده نشود نماز نیست، مگر نمازی که پشت سر امام خوانده شود. (از تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 160)
ابن محمد بن بالویه بیهقی. ابوالعباس بالویه. از رواه بود. در تاریخ بیهق آمده است: در این ناحیت (بیهق) وقفی است منسوب به بالویه، مولد او از مزینان بوده است و او را از محمد بن اسحاق بن خزیمه روایت باشد. او از ابوالعباس محمد بن شاذان و او از عمر بن زراره و او از اسماعیل بن ابراهیم بن علی بن کیسان و او از ابی ملیکه و او از ابن عباس روایت کرد که: ’کل صلوه لایقراء فیها فاتحه الکتاب فلاصلوه الا صلوه وراء الامام’ هر نمازی که در آن سورۀفاتحه خوانده نشود نماز نیست، مگر نمازی که پشت سر امام خوانده شود. (از تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 160)
ده کوچکی است از دهستان ای تیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 82هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4هزارگزی باختر شوسۀ مسجد سلیمان به هفتگل واقع است. و50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان ای تیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 82هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4هزارگزی باختر شوسۀ مسجد سلیمان به هفتگل واقع است. و50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
عباس بن یزید بحرانی بصری، مکنی به ابوالفضل. قاضی و از حفاظ حدیث بود و او را تألیفاتی است در حدیث. مدتی قضاوت همدان یافت و در همدان و بغداد و اصفهان حدیث میکرد. به سال 258 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
عباس بن یزید بحرانی بصری، مکنی به ابوالفضل. قاضی و از حفاظ حدیث بود و او را تألیفاتی است در حدیث. مدتی قضاوت همدان یافت و در همدان و بغداد و اصفهان حدیث میکرد. به سال 258 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
صاحب مرآت البلدان نویسد: ’نام محلی است در عراق عرب که در چهار فرسخی خان نجّار در سمت راست آثار مخروبه ای از قلعه و باره و عمارت این محل بنظر میرسد. این ابنیه از بناهای خلیفه هرون الرشید است ودر نزدیکی خرابه های این قلعه بر روی شط آثار پل قدیمی پیداست و این قبیل آثار که غالباً از عهد بنی عباس مانده بفاصله های مختلف چالوسیه (یا چالسیه) را به سامره متصل مینماید’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 84)
صاحب مرآت البلدان نویسد: ’نام محلی است در عراق عرب که در چهار فرسخی خان نجّار در سمت راست آثار مخروبه ای از قلعه و باره و عمارت این محل بنظر میرسد. این ابنیه از بناهای خلیفه هرون الرشید است ودر نزدیکی خرابه های این قلعه بر روی شط آثار پل قدیمی پیداست و این قبیل آثار که غالباً از عهد بنی عباس مانده بفاصله های مختلف چالوسیه (یا چالسیه) را به سامره متصل مینماید’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 84)
بگفتۀ جوینی در جهانگشای نام چشمه ای است ظاهراً در نواحی واقع میان جنوب دریاچۀ بایکال تا دیوار چین: چشمه ایست که آنرا بالجونه گویند آنجائی که میان چنگیز و خان قبیلۀ کرائیت بنام اونگ خان جنگ در گرفته است و چنگیزخان با لشکر اندک اونگ خان را با گروه انبوه منهزم گردانیده. و این حال در شهور سنۀ تسع و تسعین و خمسمائه (599 هجری قمری) واقع شده است. (از جهانگشای جوینی ص 27). در حبیب السیر (چ خیام ج 3 ص 20) این نام بصورت بالجویه آمده و آنرا در حدود ختا دانسته است
بگفتۀ جوینی در جهانگشای نام چشمه ای است ظاهراً در نواحی واقع میان جنوب دریاچۀ بایکال تا دیوار چین: چشمه ایست که آنرا بالجونه گویند آنجائی که میان چنگیز و خان قبیلۀ کرائیت بنام اونگ خان جنگ در گرفته است و چنگیزخان با لشکر اندک اونگ خان را با گروه انبوه منهزم گردانیده. و این حال در شهور سنۀ تسع و تسعین و خمسمائه (599 هجری قمری) واقع شده است. (از جهانگشای جوینی ص 27). در حبیب السیر (چ خیام ج 3 ص 20) این نام بصورت بالجویه آمده و آنرا در حدود ختا دانسته است
دهی است از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر که در 6 هزارگزی جنوب خاوری مشکین شهر و 5 هزارگزی راه شوسۀ مشکین شهر به اردبیل. در جلگه واقع است و ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 686 تن سکنه، آب آنجا از چشمه و خیاوچای تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر که در 6 هزارگزی جنوب خاوری مشکین شهر و 5 هزارگزی راه شوسۀ مشکین شهر به اردبیل. در جلگه واقع است و ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و 686 تن سکنه، آب آنجا از چشمه و خیاوچای تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 41 هزار و پانصدگزی جنوب باختری قره آغاج و 23 هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به میانه واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 258 تن سکنه. آب آنجا از چشمه سارها تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و نخود و بزرک و زردآلو وشغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 41 هزار و پانصدگزی جنوب باختری قره آغاج و 23 هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به میانه واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 258 تن سکنه. آب آنجا از چشمه سارها تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و نخود و بزرک و زردآلو وشغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
بعضی گویند پرنده ایست کوچک و سیاه و کوتاه پا که شب و روز در پرواز می باشد مگر در هنگام بچه کردن که به سوراخی رود، و اگر بر زمین افتد نتواند برخاست، و آنرا به عربی ابابیل گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). مرغکیست چون گنجشک سیاه و سفید باشد و کوتاه پای بود و چون بر زمین نشیند دشوار تواند برخاست و بدین سبب بیشتر بر دیوار و درخت نشیند. (صحاح الفرس) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). پرنده ایست که در سقف خانه ها آشیان کند. (برهان قاطع). مرغکی است سیاه و سپید چون گنجشک و اگر بر زمین نشیند برنتواند خاست. (لغت فرس اسدی). پرستوک باشد و آنرا بالوانه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). مرغکی است سیاه و سپید چون گنجشک و اگر بر زمین نشیند برنتواند خاستن. کوتاه پای، بر درخت نشیند و بر دیوار که پایهایش پهن بود. (فرهنگ اسدی). در نسخه ای از لغت فرس بالوایه ودر نسخۀ دیگر پالوانه آمده و در برهان جامع بالوایه بر وزن خاگیانه است که شاید مؤلف آن بالوانه را صحیح میدانسته است. (حاشیۀ برهان چ معین). مرغ کوچکی است ابلق رنگ که نامهای دیگرش چلچله و پرستوک است، شاید وجه این باشد که مرغ مذکور همیشه بر بلندی می نشیند و اگر اتفاقاً بخواهد بر زمین نشیند باید بالش را قدری باز نگاهدارد تا در پریدن آسان باشد، پس بالوایه (بال باز) است وقتی که برزمین نشیند. بلوایه مخفف آن است. (فرهنگ نظام). پرستوک. ابابیل. (ناظم الاطباء). در تداول خراسان هم بلوایه گویند: آب و آتش بهم نیامیزد بالوایه ز خاد بگریزد. عنصری (از لغت فرس اسدی). شاید تصحیف بادوایه است. (یادداشت مؤلف). پالوایه. رجوع به پالوایه و نیز رجوع به پادوایه شود
بعضی گویند پرنده ایست کوچک و سیاه و کوتاه پا که شب و روز در پرواز می باشد مگر در هنگام بچه کردن که به سوراخی رود، و اگر بر زمین افتد نتواند برخاست، و آنرا به عربی ابابیل گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). مرغکیست چون گنجشک سیاه و سفید باشد و کوتاه پای بود و چون بر زمین نشیند دشوار تواند برخاست و بدین سبب بیشتر بر دیوار و درخت نشیند. (صحاح الفرس) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). پرنده ایست که در سقف خانه ها آشیان کند. (برهان قاطع). مرغکی است سیاه و سپید چون گنجشک و اگر بر زمین نشیند برنتواند خاست. (لغت فرس اسدی). پرستوک باشد و آنرا بالوانه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). مرغکی است سیاه و سپید چون گنجشک و اگر بر زمین نشیند برنتواند خاستن. کوتاه پای، بر درخت نشیند و بر دیوار که پایهایش پهن بود. (فرهنگ اسدی). در نسخه ای از لغت فرس بالوایه ودر نسخۀ دیگر پالوانه آمده و در برهان جامع بالوایه بر وزن خاگیانه است که شاید مؤلف آن بالوانه را صحیح میدانسته است. (حاشیۀ برهان چ معین). مرغ کوچکی است ابلق رنگ که نامهای دیگرش چلچله و پرستوک است، شاید وجه این باشد که مرغ مذکور همیشه بر بلندی می نشیند و اگر اتفاقاً بخواهد بر زمین نشیند باید بالش را قدری باز نگاهدارد تا در پریدن آسان باشد، پس بالوایه (بال باز) است وقتی که برزمین نشیند. بلوایه مخفف آن است. (فرهنگ نظام). پرستوک. ابابیل. (ناظم الاطباء). در تداول خراسان هم بُلوایَه گویند: آب و آتش بهم نیامیزد بالوایه ز خاد بگریزد. عنصری (از لغت فرس اسدی). شاید تصحیف بادوایه است. (یادداشت مؤلف). پالوایه. رجوع به پالوایه و نیز رجوع به پادوایه شود
پرستو. ابابیل. بالوایه. (آنندراج). چلچله. مرغ بهشتی. (ناظم الاطباء). رجوع به بالوایه شود، آراسته، خوبی. نیکوئی. (برهان) (آنندراج) ، زیبا. گویند مردی براه است. (فرهنگ اسدی) ، آراستگی، برازش، برازیدن. (برهان) (آنندراج). بر راه کسی که در راه (مستقیم) است. (فرهنگ فارسی معین). - سربراه، مطیع. بی سرکشی و طغیان، بجا. مناسب. بموقع، نیکو. شایسته. (فرهنگ فارسی معین)
پرستو. ابابیل. بالوایه. (آنندراج). چلچله. مرغ بهشتی. (ناظم الاطباء). رجوع به بالوایه شود، آراسته، خوبی. نیکوئی. (برهان) (آنندراج) ، زیبا. گویند مردی براه است. (فرهنگ اسدی) ، آراستگی، برازش، برازیدن. (برهان) (آنندراج). بر راه کسی که در راه (مستقیم) است. (فرهنگ فارسی معین). - سربراه، مطیع. بی سرکشی و طغیان، بجا. مناسب. بموقع، نیکو. شایسته. (فرهنگ فارسی معین)
واگو کردن. تکرار: ز استماع کلام تو گوش گوهرچین ز بازگویۀ نام تو نطق شکرخا. ظهوری (از آنندراج). و رجوع به بازگو شود، بمجاز، فرونشستن. خاموش شدن: بر آتش عشق آب تدبیر چندانکه زدیم بازننشست. سعدی (خواتیم). طمع را نه چندان دهان است باز که بازش نشیند بیک لقمه آز. سعدی (بوستان). ، پایان یافتن. تمام شدن: نمیدانند کز بیمار عشقت حرارت بازننشیند بسردی. سعدی (طیبات). ، از خواب برخاستن. (یادداشت مؤلف). بیدار شدن: پس الیاس گفت اگر روزی که شما بازنشینید این آبهاء شما خشک شده باشد، شماچه خواهید کردن ؟ گفتند: کلنگ و تیشه را کار فرمائیم. آن شب همه بخفتند بامداد که بازنشستند همه را آب بچشم فرو آمده بود و چشمه ها خشک شده، پس آن پیمبر ایشان را گفت کلنگ و تیشه را کار فرمائید. (اسکندرنامۀنسخۀ نفیسی). بیاض روز درآید چو ازدواج سیاه برهنه بازنشیند یکی سپیداندام. سعدی (طیبات). ، برخاستن. دوباره زنده شدن: زندگان را نه عجب گر بتو میلی باشد مردگان بازنشینند بعشقت ز قبور. سعدی (طیبات)
واگو کردن. تکرار: ز استماع کلام تو گوش گوهرچین ز بازگویۀ نام تو نطق شکرخا. ظهوری (از آنندراج). و رجوع به بازگو شود، بمجاز، فرونشستن. خاموش شدن: بر آتش عشق آب تدبیر چندانکه زدیم بازننشست. سعدی (خواتیم). طمع را نه چندان دهان است باز که بازش نشیند بیک لقمه آز. سعدی (بوستان). ، پایان یافتن. تمام شدن: نمیدانند کز بیمار عشقت حرارت بازننشیند بسردی. سعدی (طیبات). ، از خواب برخاستن. (یادداشت مؤلف). بیدار شدن: پس الیاس گفت اگر روزی که شما بازنشینید این آبهاء شما خشک شده باشد، شماچه خواهید کردن ؟ گفتند: کلنگ و تیشه را کار فرمائیم. آن شب همه بخفتند بامداد که بازنشستند همه را آب بچشم فرو آمده بود و چشمه ها خشک شده، پس آن پیمبر ایشان را گفت کلنگ و تیشه را کار فرمائید. (اسکندرنامۀنسخۀ نفیسی). بیاض روز درآید چو ازدواج سیاه برهنه بازنشیند یکی سپیداندام. سعدی (طیبات). ، برخاستن. دوباره زنده شدن: زندگان را نه عجب گر بتو میلی باشد مردگان بازنشینند بعشقت ز قبور. سعدی (طیبات)