نام ناحیه ایست در هندوستان در شمال فلات دکن، سرزمینی است حاصلخیز و دارای جنگلهای پهناور و معادن الماس و مس، پس از انقراض سلاطین تیموری هند، این ناحیه توسط حیدرشاه تصرف شد و سپس به نظام حیدرآباد رسید و اکنون جزء حکومت مدرس اداره میشود، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
نام ناحیه ایست در هندوستان در شمال فلات دکن، سرزمینی است حاصلخیز و دارای جنگلهای پهناور و معادن الماس و مس، پس از انقراض سلاطین تیموری هند، این ناحیه توسط حیدرشاه تصرف شد و سپس به نظام حیدرآباد رسید و اکنون جزء حکومت مدرس اداره میشود، رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
نوعی ساز بادی آذربایجانی به شکل نی، از جنس چوب، دارای هشت سوراخ در یک طرف و یک سوراخ در طرف دیگر و زبانه ای که به وسیلۀ آن کوک می شود. دامنۀ صوت آن به اندازۀ سورنای است
تحفه ها، سوقات، ره آورد، ارمغان، (یادداشت مؤلف) : امیرچوپان ایلچی را عزت داشت نمود و انعام فرمود و از بهر قاآن بیلاکات و سوقات پادشاهانه روانه گردانید، (ذیل جامعالتواریخ رشیدی حافظ ابرو)، پیش مهد چگل بعرض رسانید که میباید نوشت بوالده و اخوات که آنچه خواجه احمد بتاجر داده بطریق بیلاکات باشد هر یک نامزد گردانید، (اندرزنامۀ منسوب به خواجه نظام الملک)، مکاتیب مهد را بمهر او نمود و بیلاکات که مخصوص خواتین بودچون مقنعه و حمایل و امثال او در این حال مهد چگل عتاب آغاز نهاد که بعد از مدتی من بجهت اقارب و عشایرخود از بارگاه چون تو پادشاهی این محقرات که به رسم تحفه و هدیه بفرستم این همه خجالت و ملالت بفرستادۀمن رسد، (اندرزنامۀ منسوب به خواجه نظام الملک)
تحفه ها، سوقات، ره آورد، ارمغان، (یادداشت مؤلف) : امیرچوپان ایلچی را عزت داشت نمود و انعام فرمود و از بهر قاآن بیلاکات و سوقات پادشاهانه روانه گردانید، (ذیل جامعالتواریخ رشیدی حافظ ابرو)، پیش مهد چگل بعرض رسانید که میباید نوشت بوالده و اخوات که آنچه خواجه احمد بتاجر داده بطریق بیلاکات باشد هر یک نامزد گردانید، (اندرزنامۀ منسوب به خواجه نظام الملک)، مکاتیب مهد را بمهر او نمود و بیلاکات که مخصوص خواتین بودچون مقنعه و حمایل و امثال او در این حال مهد چگل عتاب آغاز نهاد که بعد از مدتی من بجهت اقارب و عشایرخود از بارگاه چون تو پادشاهی این محقرات که به رسم تحفه و هدیه بفرستم این همه خجالت و ملالت بفرستادۀمن رسد، (اندرزنامۀ منسوب به خواجه نظام الملک)
نام سرداری افسانه ای در تاریخ ارمنستان، ارامنه گویند: هایک دوم متحد بخت النصر دوم بود و با او بیت المقدس را در محاصره داشت، در میان اسرایی که از یهود آوردند خانوادۀ شامبات بود و پسر شامبات را باگارات مینامیدند، افراد این خانواده از جهت عقل و زرنگی بمقامات عالی و بعدها در قرن نهم میلادی بسلطنت ارمنستان و گرجستان رسیدند، در گرجستان هنوز هم کسانی هستند که خودرا اعقاب با گارات (باگرات) میدانند و باگراتیون خوانده میشوند، (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2268)
نام سرداری افسانه ای در تاریخ ارمنستان، ارامنه گویند: هایک دوم متحد بخت النصر دوم بود و با او بیت المقدس را در محاصره داشت، در میان اسرایی که از یهود آوردند خانوادۀ شامبات بود و پسر شامبات را باگارات مینامیدند، افراد این خانواده از جهت عقل و زرنگی بمقامات عالی و بعدها در قرن نهم میلادی بسلطنت ارمنستان و گرجستان رسیدند، در گرجستان هنوز هم کسانی هستند که خودرا اعقاب با گارات (باگرات) میدانند و باگراتیون خوانده میشوند، (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2268)
سخنی که فهمیده نشود، بلبله: مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت ز لفظ معنی باید همی نه بالابال، عنصری، مراد این است که گنگ نیز با اشارت و سخن نامفهوم مراد خویش فهماند و سخن غضائری تنها بلبله و بی معنی است، و در فرهنگ اسدی این شعر به نام دقیقی و به شاهد پالاپال آمده بدین صورت: مباش کم ز کسی کو سخن بداند گفت ز لفظ و معنی باهم همیشه پالاپال، و بمعنی سیان عربی و برابر سخت پایندۀ فارسی گرفته و البته غلط است، (یادداشت مؤلف)
سخنی که فهمیده نشود، بلبله: مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت ز لفظ معنی باید همی نه بالابال، عنصری، مراد این است که گنگ نیز با اشارت و سخن نامفهوم مراد خویش فهماند و سخن غضائری تنها بلبله و بی معنی است، و در فرهنگ اسدی این شعر به نام دقیقی و به شاهد پالاپال آمده بدین صورت: مباش کم ز کسی کو سخن بداند گفت ز لفظ و معنی باهم همیشه پالاپال، و بمعنی سیان عربی و برابر سخت پایندۀ فارسی گرفته و البته غلط است، (یادداشت مؤلف)
قسمی مرغ شکاری است، (فرهنگ نظام)، مرغی شکاری، شاید وارغن اوستایی باشد، مرغی است حرام گوشت و از جهت طیور وحشی میباشد، قسمی مرغ، (یادداشت مؤلف) قسمی از سرنا و کرنا، قسمی سرنای بزرگ، قسمی ساز روستایی، نام یکی از ذوات النفخ، قسمی شیپور بزرگ، (یادداشت مؤلف)
قسمی مرغ شکاری است، (فرهنگ نظام)، مرغی شکاری، شاید وارغن اوستایی باشد، مرغی است حرام گوشت و از جهت طیور وحشی میباشد، قسمی مرغ، (یادداشت مؤلف) قسمی از سرنا و کرنا، قسمی سرنای بزرگ، قسمی ساز روستایی، نام یکی از ذوات النفخ، قسمی شیپور بزرگ، (یادداشت مؤلف)
حاکم و غالب، (فرهنگ نظام)، غالب، زبردست، مقابل زیرچاق که بمعنی مغلوب و محکوم و فرمانبردار باشد، (غیاث اللغات) (آنندراج) : همدمان تو همه چابک و رند و تبچاق همه چون سرو بگلهای چمن بالاچاق، میرنجات (از آنندراج)
حاکم و غالب، (فرهنگ نظام)، غالب، زبردست، مقابل زیرچاق که بمعنی مغلوب و محکوم و فرمانبردار باشد، (غیاث اللغات) (آنندراج) : همدمان تو همه چابک و رند و تبچاق همه چون سرو بگلهای چمن بالاچاق، میرنجات (از آنندراج)
از اتراک سلطانی در سمرقند در زمان حملۀ چنگیز: چندان مرد از مغول و حشری مجتمع شده بودند که عدد آن بر عدد ریگ بیابان و قطار باران فزون بود بر محیط شهر ایستاده از شهر البارخان و شیخ خان و بالاخان و بعضی خانان دیگر بصحرا رفتند، رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 ص 92 شود، این کلمه بجای ’آسانسور’ پذیرفته شده است، دستگاهی که درون آن جای گیرند و به طبقات ساختمان برروند و فرود آیند، (لغت مصوبۀ فرهنگستان)، برشو
از اتراک سلطانی در سمرقند در زمان حملۀ چنگیز: چندان مرد از مغول و حشری مجتمع شده بودند که عدد آن بر عدد ریگ بیابان و قطار باران فزون بود بر محیط شهر ایستاده از شهر البارخان و شیخ خان و بالاخان و بعضی خانان دیگر بصحرا رفتند، رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 ص 92 شود، این کلمه بجای ’آسانسور’ پذیرفته شده است، دستگاهی که درون آن جای گیرند و به طبقات ساختمان برروند و فرود آیند، (لغت مصوبۀ فرهنگستان)، برشو
دارای بالا، بلند، متعالی، باعلو، قدسنج، قامت سنج، آلت و وسیله ای که بدان اندازۀ قامت اشخاص را به دست آرند و معمولاً عبارت است از عمودی مدرج بدرجاتی که میزان ارتفاع را نشان میدهد و برپایه ای مسطح نهاده شده و آن کس را که خواهند ارتفاع قامتش را اندازه گیرند بر آن سطح قرار دهند و تخته ای را که بر میلۀ عمود نصب و متحرک است تا به انتهای میله بالا برند و پس از قرار گرفتن شخص مورد آزمایش فرود آرند بدان حد که درست بر فرق سر او مماس شود و درجۀ محاذی آن ارتفاع قامت وی را بنماید، رجوع به روان شناسی پرورشی دکتر سیاسی فصل اندازه گیری قد شود
دارای بالا، بلند، متعالی، باعلو، قدسنج، قامت سنج، آلت و وسیله ای که بدان اندازۀ قامت اشخاص را به دست آرند و معمولاً عبارت است از عمودی مدرج بدرجاتی که میزان ارتفاع را نشان میدهد و برپایه ای مسطح نهاده شده و آن کس را که خواهند ارتفاع قامتش را اندازه گیرند بر آن سطح قرار دهند و تخته ای را که بر میلۀ عمود نصب و متحرک است تا به انتهای میله بالا برند و پس از قرار گرفتن شخص مورد آزمایش فرود آرند بدان حد که درست بر فرق سر او مماس شود و درجۀ محاذی آن ارتفاع قامت وی را بنماید، رجوع به روان شناسی پرورشی دکتر سیاسی فصل اندازه گیری قد شود
نام محلی است در ایالت ویکتوریا از محال استرالیا که معادن طلای آن معروف است و بیش از 30000 تن سکنه دارد که اکثر کارگران معدن هستند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206)
نام محلی است در ایالت ویکتوریا از محال استرالیا که معادن طلای آن معروف است و بیش از 30000 تن سکنه دارد که اکثر کارگران معدن هستند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206)
جمع واژۀ بلاغ. (ذیل اقرب الموارد). رجوع به بلاغ شود، تری و نمناکی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : بفرش وجامه توانگر شدم همی پس از آنک بحبس جامۀ من شال بود و فرش بلال نگاه کن که چگونه زید کسی در حبس که فرش و جامۀ او از بلال باشد و شال. مسعودسعد. ، هرچه که حلق را تر گرداند از آب وشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیر. (دهار) (منتهی الارب). و از آنست: انضحوا الرحم ببلالها، أی صلوها بصلتها و ندوها. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ بلّه. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ بله و آن نادر است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به بله شود
جَمعِ واژۀ بَلاغ. (ذیل اقرب الموارد). رجوع به بلاغ شود، تری و نمناکی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : بفرش وجامه توانگر شدم همی پس از آنک بحبس جامۀ من شال بود و فرش بلال نگاه کن که چگونه زید کسی در حبس که فرش و جامۀ او از بلال باشد و شال. مسعودسعد. ، هرچه که حلق را تر گرداند از آب وشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیر. (دهار) (منتهی الارب). و از آنست: انضحوا الرحم ببلالها، أی صلوها بصلتها و ندوها. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ بُلّه. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ بله و آن نادر است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). رجوع به بله شود
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی بلیغ شدن شیوا سخن گردیدن، چیره زبانی زبان آوری شیوا سخنی: (در بلاغت او را عدیل و نظیر نیست)، بلوغ: (پرورش که مردم ببلاغت جسمی رسیده را همی باید) (جامع الحمتین)، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام بشرط فصاحت. مطابق بودن کلام با مقتضای مقام با فصاحت آن مثلا اگر مقام مقتضی تاکید است کلام موکد باشد و اگر مقتضی خلو از تاکید است خالی از تاکید باشد و اگر مقتضی بسط است مبسوط باشد و اگر مقتضی ایجاز (اختصار) است مختصر باشد، یا بلاغت متکلم. عبارتست از قوه توانایی متکلم برتالیف کلام بلیغ. یا رشته بلاغت. سلک بلاغت. فصاحت، شیوا سخنی
شیوایش شیوا سخنی زبان آوری کشگویی، بالندگی، رسایی (کمال) ابر کانی بلیغ شدن شیوا سخن گردیدن، چیره زبانی زبان آوری شیوا سخنی: (در بلاغت او را عدیل و نظیر نیست)، بلوغ: (پرورش که مردم ببلاغت جسمی رسیده را همی باید) (جامع الحمتین)، آوردن کلام مطابق اقتضای مقام بشرط فصاحت. مطابق بودن کلام با مقتضای مقام با فصاحت آن مثلا اگر مقام مقتضی تاکید است کلام موکد باشد و اگر مقتضی خلو از تاکید است خالی از تاکید باشد و اگر مقتضی بسط است مبسوط باشد و اگر مقتضی ایجاز (اختصار) است مختصر باشد، یا بلاغت متکلم. عبارتست از قوه توانایی متکلم برتالیف کلام بلیغ. یا رشته بلاغت. سلک بلاغت. فصاحت، شیوا سخنی
به زاد به خود به خود بذات ذاتا بخودی خود بگوهر مقابل باعرض بالغیر: (حرکت بالذات)، داتی اصلی: (و یتحمل که بعضی فقرات طفیلی آنچه مقصود بالذات بود در این کتاب عالم آرا در رشته تحریر در آمده باشد که محل اعتراض معترضان بوالفضل تواند بود)
به زاد به خود به خود بذات ذاتا بخودی خود بگوهر مقابل باعرض بالغیر: (حرکت بالذات)، داتی اصلی: (و یتحمل که بعضی فقرات طفیلی آنچه مقصود بالذات بود در این کتاب عالم آرا در رشته تحریر در آمده باشد که محل اعتراض معترضان بوالفضل تواند بود)
رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی
رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی