جدول جو
جدول جو

معنی باقره - جستجوی لغت در جدول جو

باقره
(قِ رَ)
تأنیث باقر. شکافنده.
- رجل باقره، آنکه درعلوم جستجو کند و ژرف نگرد. (از تاج العروس).
- فتنه باقره، ف تنه عظیم ووسیع. (از تاج العروس) و در حدیث آمده است: ستأتی علی الناس فتنه باقره تدع الحلیم حیران. فتنه ای تفرقه انداز و مزیل الفت. (ناظم الاطباء) (آنندراج). یعنی شکافندۀ الفت و شق کننده عصا. (از اقرب الموارد). ورجوع به باقر شود.
لغت نامه دهخدا
باقره
(قِرَ)
از قرای یمامه است و دو قریه بدین نام است. (از تاج العروس) (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باتره
تصویر باتره
نوعی ساز از خانوادۀ سازهای کوبه ای و شبیه دف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باصره
تصویر باصره
بینایی مثلاً قوۀ باصره، کنایه از چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغره
تصویر باغره
ورم غده، برآمدگی کوچک در بدن، هر یک از غده های متورم زیر پوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باقیه
تصویر باقیه
مؤنث واژۀ باقی، پایدار، پاینده، جاوید، بازمانده، به جامانده، باقی ماندۀ خراج یا مالیات که بر عهدۀ کسی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامره
تصویر بامره
بام راه، راه بام، راهی که به پشت بام می رود، پلکان، نردبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادره
تصویر بادره
تیزی خشم، شتاب زدگی، خطا در فعل یا قول که از خشم پدید آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارقه
تصویر بارقه
روشنایی، پرتو مثلاً بارقه ای از ایمان در او وجود دارد، برق زننده،، درخشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسره
تصویر باسره
زمینی آماده شده برای کشت و زرع، کشتزار، باسرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باقعه
تصویر باقعه
زیرک، تیزهوشی که کسی نتواند او را فریب بدهد، ویژگی مرغ زیرک که به دام نیفتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکره
تصویر باکره
دختری که هنوز شوهر نکرده، دوشیزه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رَ / رِ)
کشتزار. (فرهنگ اوبهی). کشت و زراعت. (برهان قاطع). باسرم. (از انجمن آرای ناصری). زمین کشتزار. (شرفنامۀ منیری). کشت. زراعت. (ناظم الاطباء). کشتزار. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192) :
پیوسته کشتزار امیدش ز آب کام
سیراب باد تا که بود نام باسره.
شمس فخری. (از شعوری و جهانگیری).
و رجوع به باسرم شود.
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
آبی است متعلق به بنی ابی بکر بن کلاب در نواحی علیای نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
تأنیث باسر. روی ترش و بدهیأت و غمگین. (منتهی الارب) (آنندراج). تیره. کریه اللقاء شدیدالعبوس: و وجوه یومئذ باسره، رویهاست درآن روز تیره. (قرآن 24/75). و رجوع به باسر شود، سرزمین باسک ها، نام ناحیه ای از کشور فرانسه که شامل حوزۀ لابورد و ناوار سفلی وسول میشود و دردامنۀ پیرنه واقع است و محل سکونت قوم باسک است
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
باصره. چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء). دیده. عین. بصر.
لغت نامه دهخدا
(مُرْ رَ)
صورتی از ابومره. و آن کنیۀ ابلیس است. (آنندراج). شیطان. ابوخلاف:
نیست اندر جهان نکونفسی
نا کسی مانده چرخ را نه کسی
اندرین کارگاه بامره
تو به لاحولشان مشو غره.
سنائی (از شرح حدیقه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاقره
تصویر فاقره
پتیار سختی گژند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکره
تصویر باکره
تانیث باکر، دوشیزه، زن نارسیده، زن مرد ندیده، پاک
فرهنگ لغت هوشیار
مادینه باقی باز مانده، ماندنی مونث باقی: آثار باقیه، جمع باقیات بواقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقله
تصویر باقله
یونانی کالوسک با سمر غول کوشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسره
تصویر باسره
کشتزار، کشت و زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارقه
تصویر بارقه
روشنی و درخشنگدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقعه
تصویر باقعه
مرد زیرک و باهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقچه
تصویر باقچه
کلمه ترکی، بمعنی خرقه و پوشاک می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغره
تصویر باغره
ورم غده ای در بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باصره
تصویر باصره
دیده، عین، بصر، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائره
تصویر بائره
مونث بائر: ناکشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهره
تصویر باهره
مونث باهر و کشتی، گوش خر گیاه مو نث باهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارقه
تصویر بارقه
((ر ِ ق ِ))
برق زننده، درخشنده، ابر با برق و درخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکره
تصویر باکره
((کِ رِ))
دختر، دوشیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باصره
تصویر باصره
((ص ِ))
بینایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باسره
تصویر باسره
((سَ رَ))
زمینی که برای کشت و زرع آماده کرده باشند، کشتزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باتره
تصویر باتره
((تَ رَ))
دف، دایره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکره
تصویر باکره
پوپک، دوشیزه
فرهنگ واژه فارسی سره