جدول جو
جدول جو

معنی باغکی - جستجوی لغت در جدول جو

باغکی
(غَ)
منسوب به باغک از محال نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
باغکی
(غَ)
ابوعلی حسین بن عبدالله بن محمد بن مخلد باغکی حافظ نیشابوری. وی از اباسعید اشج سماع دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باغی
تصویر باغی
سرکش، نافرمان، گردنکش، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکی
تصویر بازکی
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، سیچغنه، بازک، باشق، قوش، باشه، واشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باکی
تصویر باکی
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک فشان، گریه ناک، اشک باران، اشک ریز، گریه گر، گرینده، گریه مند، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغک
تصویر باغک
باغ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
یکی از رنگ ها است. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 18) :
قد صوف زاغکی بین بر صوف سبزطاقین
سر همپری طوطی عجب اینکه زاغ دارد.
نظام قاری (دیوان البسه ص 66)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
باغ خرد. باغچه. باغ کوچک
لغت نامه دهخدا
نام سرهنگی از عیاران و پیروان مقنع: امیر بخارا حسین بن معاذ بود و از مهتران پیروان مقنع مردی بود از مردم بخارا نام او حکیم احمدو باوی سه سرهنگ دیگر بودند نام یکی حشری و دوم باغی و این هر دو از کوشک فضیل بودند ... و این هر سه مرد مبارز بودند و عیار و دونده و طرار، (تاریخ بخارا ص 80)، و کردک بنزدیک مقنعرفت و باغی که هم از ایشان بود در جنگ کشته شد و جبرئیل سرهای ایشان را به سغد برد، (همان کتاب ص 84)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 24 هزارگزی جنوب خاور اسفراین واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای 258 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پنبه و بنشن و میوه و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است، اهالی آنجا در تابستان به کوه سارلی و سیاه میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر که در 36 هزارگزی باختر برازجان و 5 هزارگزی راه فرعی برازجان به ریگ واقع است و 40 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
اسماعیل باغی از روات و از مردم باغ است از دهات مرو، و از فضل بن موسی روایت دارد، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب به باغ. متعلق بباغ. که در باغ باشد. غیر صحرائی:
بلبل باغی بباغ دوش نوایی بزد
خوبتر از باربد خوبتر از بامشاد.
منوچهری.
، پیچیده شده. تابیده شده. (ناظم الاطباء). تاب داده. تابیده. (آنندراج). ملفوف. (زمخشری). تارهای جدا شده از مو دسته کرده و هر دسته از رستنگاه تا نوک موی بهم تافته و بصورت لاغ در آمده:
مسلسل یک اندر دگر بافته (موی
گره برزده سرش برتافته.
فردوسی.
ای جوجگک بسال و ببالا بلندزه
ای با دو زلف بافتۀ چون کمند زه.
طاهر فضل.
، یک قسم پارچه ای از پنبه. (از ناظم الاطباء). نوعی از پارچه. (آنندراج) ، طناب. رسن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رنگی از کبوتر. (ناظم الاطباء). رنگی است مر کبوتران را. (آنندراج) ، تکمه هایی که از پشم گوسفند ساخته باشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منسوب به باغ از دهات مرو، (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
راغب، (تاج العروس)، از مصدر بغی ̍ و بغیه، (اقرب الموارد)، طالب، (تاج العروس) (اقرب الموارد)، ج، بغاه و بغیان: و خرجوا بغیانا لضوالهم، ای طلابالها، (از اقرب الموارد)، جوینده، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، خواهنده
لغت نامه دهخدا
باک، نعت فاعلی از بکی و بکاء، گرینده از اندوه چنانکه اشک جاری شود، ج، بکاه، (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)، گریه کننده، (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج)، گرینده، (مهذب الاسماء)، آنکه بر کسی ستایش گویان گریه کند، (ناظم الاطباء)، گریان باآواز، (یادداشت مؤلف)، ج، بکّی، (ناظم الاطباء)، و نیز رجوع به بکا و باک شود، به هندی نام شعر است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش اهرم شهرستان بوشهر که شمال باختری و مرکز بخش را فراگرفته حد باختری آن ارتفاعات مند وحد خاوری دهستان حومه اهرم و حد شمالی دهستان حومه و چاه کوتاه و حد جنوبی بخش خورموج است. هوای دهستان گرم و بالنسبه مرطوب و آب مشروب آن از چاه و آب باران تأمین میشود اما زراعت آن بطور کلی دیمی است. محصولات عمده آن عبارتند از: غلات و خرما و تنباکو و شغل اهالی زراعت و باغداری و صنعت دستی آنان حصیربافی است. این دهستان از 13 آبادی تشکیل شده و نفوس آن در حدود 5800 نفر است و قراء مهم آن عبارتند از کلکی، شورکی، خیاری، قباکلکی، بنه گز، چغادک. مرکز دهستان قریۀ باغک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی. در ده هزاروپانصدگزی باختر قره ضیاءالدین و یک هزارگزی خاور شوسۀ قره ضیاءالدین بخوی در جلگه واقعست. هوایش معتدل و دارای 310 تن سکنه میباشد. آبش از آغ چای و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی است. راهش ارابه رو است که در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
باغلی تونس، دزی در ذیل قوامیس العرب (ج 1 ص 101) این کلمه را در برابر لغت بورراش فرانسه آورده و بورراش معنی گاو زبان، لسان الثور، بوغلص و بوغلس دارد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
قسمی از باز شکاری. (ناظم الاطباء). و به فرهنگ شعوری ج 1 ص 198 رجوع شود، دیگرگونی:
یکی از بازگونگیش (جهان) همانک
گل در و پنجه است و نیم صداست
چپ نهادند عقد نهصد را
راست گیریش نه صد و نه نود است.
بدرالدین چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ابومعمر احمد بن عبدالواحد بالکی هروی فقیه بود. (از لباب الانساب ج 1 ص 91) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به بالک که ظاهراً از قرای هرات یا نواحی آن بوده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از دهستان سیلاخوربخش الیگودرز بروجرد واقع در جنوب باختری الیگودرز. سکنۀ آن 896 تن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَکْ کا)
ناحیتی است به موصل از نواحی نینوی نزدیک خازر، که از مجموعۀ چند قریه بهمین نام تشکیل شده است. تل عیسی و بیت رثم و قادسیه و زارعه و سعدیه نیز جزء این قریه محسوب میشوند. (از معجم البلدان) و (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نسبت به بابکیه و ایشان طایفه ای از پیروان بابک بن مردس (مرداس) اند و هم اکنون از فرقۀ بابکیه جماعتی بجبال بذین زندگی میکنند و تابع مقررات ناحیۀ آذربایجانند و موسوم به خرمیه میباشند و آنها در هر سال شب خاصی دارند که در آن شب زنان و مردان گرد هم آیند و چراغ ها را خاموش کنند و در هم آویزند و هر مردی بر هر زنی ظفر یابد با او آرام گیرد و با این تبه کاری مدعی نبوت مردی شروین نام از پادشاهان خویش اند که پیش از اسلام میزیسته و معتقدند که وی از محمد مصطفی (ص) و دیگر پیغمبران برتر بوده است و تا هم اکنون در محافل و خلوت و مناجات نام او را بر زبان میآورند. رجوع به بابکیه شود. (از انساب سمعانی برگ 59 الف)
منسوب ببابک جدّ مادری اردشیر مؤسس سلسلۀ ساسانی:
هر آنکس که بد بابکی در ستخر
بآگاهی شاه (اردشیر) کردند فخر.
فردوسی.
تخت کیان بابک است سعد فلک بابکی
من ز پی فال سعد بابکیم بابکی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
محلی در 220 هزارگزی طهران میان ساقه و سوریان. و آنجا ایستگاه ترن است. (یادداشت مولف).
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به باغش از قرای گرگان. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابوالعباس احمد بن موسی بن عمران المستملی باغشی جرجانی. از روات است که از ابی نعیم استرآبادی روایت کرده است. (از الانساب سمعانی ج 1 ورق 60) (معجم البلدان). این نسبت را تاج العروس بدینصورت ضبط کرده است: ابوالعباس احمد بن موسی بن باغیش الجرجانی. روات در علم حدیث به کسانی گفته می شود که در جمع آوری و نقل احادیث از دیگران فعالیت کرده اند. این افراد می توانند صحابه پیامبر، تابعین و حتی نسل های بعدی باشند. در تاریخ اسلام، روات نه تنها مسئول انتقال روایت ها بلکه در تفسیر و تحلیل دقیق این احادیث نیز نقش داشته اند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از باغک
تصویر باغک
باغ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغی
تصویر باغی
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکی
تصویر باکی
گریه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغکی
تصویر زاغکی
برنگ زاغک سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغی
تصویر باغی
سرکش، نافرمان، جمع بغاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکی
تصویر باکی
گریه کننده، جمع بکاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغکی
تصویر زاغکی
((غَ))
به رنگ زاغک، سیاه
فرهنگ فارسی معین
مربوط به بانک، کارمند بانک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شورشی
دیکشنری اردو به فارسی