جدول جو
جدول جو

معنی باع - جستجوی لغت در جدول جو

باع
اندازۀ از سرانگشت دست راست تا سرانگشت دست چپ وقتی که دست ها را افقی به دو طرف باز کنند، باز، یاز
فرهنگ فارسی عمید
باع
ارش، رش، اندازۀ گشادن هر دو دست، (اقرب الموارد)، ج، ابواع و بیعان و باعات، (از اقرب الموارد)، بوع، (اقرب الموارد)، مقدار دراز کردن هر دو دست، (غیاث اللغات) (آنندراج)، مقدار کشش هر دو دست، و آنمقداری باشد معین از سر انگشت میانۀ یکدست تا سرانگشت میانۀ دست دیگر چون کسی دستها را از هم گشاده دارد، ارش که مقداری باشد معین و آن از سرانگشت میانۀ دست راست است تا سر انگشت میانۀ دست چپ چون دستها را از هم گشاده دارند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، قدر مد الیدین، اندازۀ گشادن دو دست، (تاج العروس)، وشمار، مرّه، (یادداشت مؤلف)، قلاّج، (یادداشت مؤلف)، باز، ج، ابواع، (مهذب الاسماء)، و رجوع به باز شود: چنانک هر نیزه سه باع باشد، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 36)، از این اجناس از هر کدام که اختیارست چندانک در حوصلۀ باع او میگنجد بردارد، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
باع
پارسی تازی شده باز بازه یاز اندازه ای برابربا سر انگشت دست راست تاسر انگشت دست چپ هنگامیس که دست ها رابه دو سوی گشوده ایم واحد طول از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ آنگاه که دستها را افقی بطرفین باز کنند باز
فرهنگ لغت هوشیار
باع
اندازه دو دست که از هم گشوده باشد، فروشنده
تصویری از باع
تصویر باع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باعث
تصویر باعث
سبب، علت، انگیزه، برانگیزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باعثه
تصویر باعثه
مؤنث واژۀ باعث، سبب، علت، انگیزه، برانگیزنده
فرهنگ فارسی عمید
باعور، پدر بلعم که در زمان موسی علیه السلام بود، (ناظم الاطباء)، پدر بلعم که او زاهدی بودمستجاب الدعوات در زمان موسی علیه السلام و عاقبت ایمان برباد داد، (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
از اجداد سلیمان نبی علیه السلام. (از تاج العروس). نسبت او (سلیمان) چنین است: سلیمان بن داود بن ایشابن عوفید و بقولی ابن عوفدبن باعز. و گویند بوعزبن سلمون بن نحشون... (ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 15)
لغت نامه دهخدا
و آن غیر بق است، (یادداشت مؤلف)، بعوضه
لغت نامه دهخدا
از قراء عجلون در مشرق اردن، (الاعلام زرکلی ج 2 ص 458)
لغت نامه دهخدا
محمد بن احمد بن ناصر، ملقب به شمس الدین دمشقی شافعی، او راست: ’ینابیع الاحزان’ و ’نظم سیره مغلطای’ و ’ارجوزه فی الخلفاء العباسیین’، او بسال 871 هجری قمری در دمشق درگذشت، رجوع شود به الاعلام زرکلی ج 3 ص 856 و معجم المطبوعات
محمد بن یوسف بن احمد باعونی ملقب به بهاءالدین از فضلای دمشق بود، چند ارجوزه در تاریخ دارد که از آنجمله ارجوزه در ’سیرهالملک الاشرف قایتبای’ را میتوان نام برد، وی بسال 910 هجری قمری درگذشت، (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1007)
لغت نامه دهخدا
منسوب به باعون
لغت نامه دهخدا
(نیْ یَ)
منسوب به باعون از قرای عجلون در شرق اردن است. عائشه دختر یوسف بن احمد بن ناصر بن حلیفهالباعونیه، اصلاً از دمشق بود. صاحب دیوان الاسلام گوید: عائشه دختریوسف بن احمد، زنی دانشمند و ادیب و خردمند و صوفی ومادر عبدالوهاب دمشقی شافعی بود و مؤلفاتی دارد. او در دمشق تولد یافت و ادب و لغت در آنجا آموخت و بسال 919 هجری قمری بمصر مهاجرت کرد و چندی بعد بازگشت وسپس در سال 922 هجری قمری حلب را دید. از آثار او ’بدیعیه’ و ’الفتح الحقی من منح التلقی’ را میتوان نامبرد، کتاب اخیر در باب صوفیه است. هم چنین ’الملامح الشریفه فی الاّثار اللطیفه’ در اشارات متصوفه و ’در الغائص فی بحر الخصائص’ منظومه و ’اشارات الخفیه فی المنازل العلیه’ ارجوزۀ صوفیانه را باید نامبرد. این زن در حدود 925 هجری قمری در قاهره وفات یافت. مطلع بدیعیۀ باعونیه این است:
فی حسن مطلع اقمار بذی سلم
اصبحت فی زمره العشاق کالعلم
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام جایی است. (آنندراج). دهی است ببغداد. (منتهی الارب). دهی است بزرگ شهر مانند در بالای جزیره ابن عمر که رودخانه ای نیز از کنار آن میگذرد و به دجله میریزد. باغهای بسیار دارد و از دلگشاترین نقاط دمشق است. ابوتمام در شعر خود از آن یاد کرده گوید:
لولا اعتمادک کنت ذامندوحه
عن برقعید و ارض باعیناثا.
(از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جفر باعث، جفر باعث در سرزمین بکر بن وائل و منسوب به باعث بن حنظله بن هانی الشیبانی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جهت. شوند. (ناظم الاطباء). داعی. انگیزه. علت. جهت. غرض. موجب. (المنجد). مجازاً سبب. (آنندراج). ج، بواعث: حرام است بر من آنگه برگردد همه آن یا بعضی از آن به ملکیت من به حیلتی از حیلتها یا باعثی از باعثها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). نزدیکی میجوید بخدا به آنچه باعث نزدیکی است. (همان کتاب 212). ممکن است که سکرت سلطنت او را بر این باعث باشد. (کلیله و دمنه). و بر اتباع فرایض و سنن و اقتفاء آثار سداد و رشاد محرض و باعثی نه باز با سر الحاد و بی دیانتی رفتند. (جهانگشای جوینی).
بخت ز آغوش من انگیخته
همچو صدف باعث ویرانیم.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(عِ)
برابر قریب، دور. (آنندراج). ج، بعد.
لغت نامه دهخدا
(عِ)
شکافنده با کارد و غیر آن از مصدر بعج. (از اقرب الموارد).
- ابن باعج، نام مردی است. راعی گوید:
کان بقایا الجیش جیش ابن باعج
اطاف بر کن من عمایه فاخز.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
سخت آوازکننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عِ)
احمق. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج العروس) (مهذب الاسماء). نادان. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع بایع بمعنی فروشنده.
- باعهالعطر، بوی فروشان. (یادداشت مؤلف) : و باعهالعطر بالدیار المصر یعرفونه بکف النسر. (ابن البیطار). و باعهالعطر بالاندلس و بمصر ایضاً یعرفون ورقه (ورق اکلیل الجبل) . (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
رود باعو نام رودی بجانب شرقی آمل و مجاور دهکدۀ هند و کلا، رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 70 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
صحن سرای. (آنندراج).
- باعهالدار، صحن سرای. (منتهی الارب). ساحتها. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
تصویری از باعظمت
تصویر باعظمت
نهمار مهست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعصمت
تصویر باعصمت
نامویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعثه
تصویر باعثه
علت و انگیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعث
تصویر باعث
غرض، موجب، انگیزه، داعی، علت، جهت، مجازاً سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعد
تصویر باعد
دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعک
تصویر باعک
نابخرد بی خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعرضه
تصویر باعرضه
((عُ ض ِ))
دارای عرضه، مقابل بی عرضه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باعث
تصویر باعث
((عِ))
برانگیزنده، سبب، علت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باعث عبرت
تصویر باعث عبرت
مایه پند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باعث
تصویر باعث
انگیزاننده، مایه، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
انگیزه، سبب، علت، محرک، موجب، مورث، وسیله، بانی، مسبب، برانگیزاننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موقّر، محترم، معتبر
دیکشنری اردو به فارسی