- باع
- پارسی تازی شده باز بازه یاز اندازه ای برابربا سر انگشت دست راست تاسر انگشت دست چپ هنگامیس که دست ها رابه دو سوی گشوده ایم واحد طول از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ آنگاه که دستها را افقی بطرفین باز کنند باز
معنی باع - جستجوی لغت در جدول جو
- باع
- اندازه دو دست که از هم گشوده باشد، فروشنده
- باع
- اندازۀ از سرانگشت دست راست تا سرانگشت دست چپ وقتی که دست ها را افقی به دو طرف باز کنند، باز، یاز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نابخرد بی خرد
دور
غرض، موجب، انگیزه، داعی، علت، جهت، مجازاً سبب
انگیزاننده، مایه، انگیزه
سبب، علت، انگیزه، برانگیزنده
چهار تائی
فخر کردن، فخر نمودن
کوته بالا، زشت رفتار زن
در پی یکدیگر رفتن
ربع ها، یک چهارم چیزی، جمع واژۀ ربع
سبع ها، جانوران درنده، ددها، جمع واژۀ سبع
پیروی کردن، دنبال کسی رفتن، از پی کسی رفتن
تابع
تابع
نهمار مهست
نامویه
علت و انگیزه
مایه پند
مؤنث واژۀ باعث، سبب، علت، انگیزه، برانگیزنده
جناح
خراج، جزیه
محموله، دفعه، اکل
غرور
مالیات
نشتر زدن نیش زدن: دندان
باران گران، کالا مانه، سنگینی
چرب زبان
قسمتی از چیزی