جدول جو
جدول جو

معنی باعثه

باعثه
مؤنث واژۀ باعث، سبب، علت، انگیزه، برانگیزنده
تصویری از باعثه
تصویر باعثه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با باعثه

باعثه

باعثه
مؤنث باعث، رجوع به باعث شود: چه کلی داعیۀ همت و باعثۀ ضمیر بر آن مقصورست. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا

باعجه

باعجه
جای فراخ از وادی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متسع الوادی الذی ینبعج فیه السیل، جایی گشاده که در آنجا آب و سیل راه افتد. ج، بَواعِج. (از اقرب الموارد). آنجا که وادی گشاده شود. و گفته شده است که باعجه پایان ریگ باشد و بواعج اماکنی است در ریگزار. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

باعجه

باعجه
موضعی معروف است و باعجه القِردان نیز گویند. (معجم البلدان) (آنندراج). نام جایی است. (از اقرب الموارد). نام موضعی است. (ناظم الاطباء). اوس بن حجر گوید:
و بعد لیالینا بنعف سویقه
فباعجه القردان فالمتثلم.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

بلعثه

بلعثه
سست گوشت گردیدن با فربهی. (از ناظم الاطباء). سستی گوشت از فربهی و سطبری. (منتهی الارب) ، أحمق بلغ، به معنای احمق بَلغ است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بَلغ شود، رجل بلغ مِلغ، مرد خبیث فرومایۀ بدزبان. (منتهی الارب). خبیث. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

باثعه

باثعه
تأنیث باثع: شفه باثعه، لب سرخ و سطبر از غلبۀ خون نزدیک به انشقاق رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا