جدول جو
جدول جو

معنی باطلاق - جستجوی لغت در جدول جو

باطلاق
باتلاق، زمینی با آبی راکد که پای درآن فرو رود، (یادداشت مؤلف)، گلزار، لجن زار، خلاب، زمینی یا شوره زاری سخت گلناک و سست بسبب ایستادن آب در آن که اجسام بر آن قرار نتوانند گرفت و فروروند، ناودان بام خانه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
باطلاق
دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه که در 20 هزارگزی خاوربخش و 16 هزارگزی شوسۀ میانه به خلخال واقع است، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 81 تن سکنه و آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و نخود و عدس و بزرک و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
باطلاق
ترکی مرداب زمین یا آبی راکد که پای در آن فرو رود، لجنزار
تصویری از باطلاق
تصویر باطلاق
فرهنگ لغت هوشیار
باطلاق
باتلاق، گنداب، مرداب، منجلاب، سیاه آب
متضاد: دریاچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انطلاق
تصویر انطلاق
گشاده شدن، رها شدن، گشاده رو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باتلاق
تصویر باتلاق
زمین پرگل و لای که عبور از آن دشوار است، آبگند، لجن زار، مرداب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطلاق
تصویر اطلاق
استعمال کلمه ای مخصوص خواه به طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز، گشودن، روان کردن، رها کردن، آزاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
منشرح شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اطلاق نفس، انشراح آن. (از متن اللغه). اطلاق مرد، انشراح آن، گویند: ماتطلق نفسه لهذا الامر، ای ماتنشرح له. (از اقرب الموارد)
اطلاق عدو، زهر خورانیدن دشمن را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نوشاندن زهر دشمن را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
بالاق غارتگر و او پادشاه بود در زمانی که اسرائیلیان رو بزمین موعود میرفتند و چون خبر ایشان بگوش وی رسید، بسیار ترسان گردید مبادا او را نیز مثل سیحون و عوج کنند لهذا با مدیان هم عهد شد که با ایشان جنگ کند و بلعام را طلبیده که آمده آنها را لعن کند، (از قاموس کتاب مقدس)، مرادف بالانه، (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، دهلیز، (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی) (برهان) (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) :
چو خوان اندر آمد به بالان شاه
بدو کرد زروان حاجب نگاه،
فردوسی،
به قالینیوس اندرون خان من
یکی تود بد پیش بالان من،
فردوسی،
یکی را سد یأجوج است باره
یکی را روضۀ خلد است بالان،
عنصری،
اگر تورا گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی در آن بالان چاه است یا سگ زهرۀ تو آب شود از هول، (کیمیای سعادت)،
- بالان اندرونی، دهلیز، (یادداشت مؤلف)،
- بالان بیرونی، سقیفه، (یادداشت مؤلف)، فضای مابین دو در، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کلمه ترکیست، بمعنی زمینی که آب بسیار همیشه آنرا گلناک دارد بدان حد که پای یا تن آدمی و ستور در آن فروشود، لجن زار، مرداب، زمین پر گل و لای که عبور کاروان از آن مشکل بود، (ناظم الاطباء)، رجوع به باطلاق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طلق. (اقرب الموارد). جمع واژۀ طلق. آهوان. (از منتهی الارب). جمع واژۀ طلق و طلق و طلق و طلق. (ناظم الاطباء). رجوع به کلمه های مذکور شود. ج طلق و طلق. (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
منسوب به باطلاق، باطلاق بودن زمینی که بصورت باطلاق در آمده باشد، رجوع به باطلاق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باکلان
تصویر باکلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاپلاق
تصویر شاپلاق
ترکی تو گوشی سیلی توام با صدا: شاپلاق زد به گوشش
فرهنگ لغت هوشیار
روان شدن روانگی، گشاده رویی گشاده زبانی گشاده شدن روان شدن رها شدن، گشاده رو شدن، گشادگی رهایی. یا انطلاق لسان. گشاده زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتلاقی
تصویر باتلاقی
اراضی باتلاقی، لجنزار
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی همریش هم داماد (گویش گیلکی) همزلف دو مرد را که دو خواهر را در ازدواج دارند نسبت بهم باجناق گویند همریش همزلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخلان
تصویر باخلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسقاق
تصویر باسقاق
ماءمور محلی مالیات (ایلخانان مغول)
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشماق
تصویر باشماق
ترکی باشه نام جایی است ترکی کفش، دم پایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغلطاق
تصویر بغلطاق
کلاه فرجی، برگستوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطلاق
تصویر اصطلاق
فریادکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطلاقی
تصویر باطلاقی
پارسی ترکی تو روسک (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
روان کردن، گشودن رهانیدن، هلاندن (طلاق دادن)، یله کردن خان و مان یله کردم (تاریخ برامکه)، گشتن دادن رها کردن آزاد کردن: اطلاق محبوسین، استعمال کلمه ای در معنیی مخصوص، رهایی آزادی خلاص از بند و قید، حقی که بنویسنده مفاصا حساب پرداخته میشد حق الاطلاق، جمع اطلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتلاق
تصویر باتلاق
ترکی مرداب آبگند ترکی مرداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتلاق
تصویر باتلاق
باطلاق، پهنه زمینی که به علت نداشتن راه زه کشی، رطوبت در آن اشباع شده، به حالت سست و اسفنجی در آمده، گاه تمام یا بخشی از آن را آب فراگرفته، یا گیاهانی بر آن روییده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاق
تصویر اطلاق
((اِ))
رها کردن، آزاد کردن، به کار بردن واژه هایی در معنای مخصوص، رهایی، آزادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براطلاق
تصویر براطلاق
((بَ. اِ))
کلاً، به تمامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بداخلاق
تصویر بداخلاق
دژخو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باجناق
تصویر باجناق
همریش
فرهنگ واژه فارسی سره
انتساب، آزادی، رهایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باطلاق، گنداب، مرداب، منجلاب
متضاد: دریاچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد