- باطلاق
- ترکی مرداب زمین یا آبی راکد که پای در آن فرو رود، لجنزار
معنی باطلاق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی ترکی تو روسک (گویش گیلکی) از پرندگان
ترکی مرداب آبگند ترکی مرداب
باطلاق، پهنه زمینی که به علت نداشتن راه زه کشی، رطوبت در آن اشباع شده، به حالت سست و اسفنجی در آمده، گاه تمام یا بخشی از آن را آب فراگرفته، یا گیاهانی بر آن روییده است
زمین پرگل و لای که عبور از آن دشوار است، آبگند، لجن زار، مرداب
روان کردن، گشودن رهانیدن، هلاندن (طلاق دادن)، یله کردن خان و مان یله کردم (تاریخ برامکه)، گشتن دادن رها کردن آزاد کردن: اطلاق محبوسین، استعمال کلمه ای در معنیی مخصوص، رهایی آزادی خلاص از بند و قید، حقی که بنویسنده مفاصا حساب پرداخته میشد حق الاطلاق، جمع اطلاقات
استعمال کلمه ای مخصوص خواه به طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز، گشودن، روان کردن، رها کردن، آزاد کردن
درخشیدن، درفشیدن
فریادکشیدن
کلاه فرجی، برگستوان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
ترکی باشه نام جایی است ترکی کفش، دم پایی
سردار سالار
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست
ماءمور محلی مالیات (ایلخانان مغول)
همریش
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
ترکی همریش هم داماد (گویش گیلکی) همزلف دو مرد را که دو خواهر را در ازدواج دارند نسبت بهم باجناق گویند همریش همزلف
اراضی باتلاقی، لجنزار
روان شدن روانگی، گشاده رویی گشاده زبانی گشاده شدن روان شدن رها شدن، گشاده رو شدن، گشادگی رهایی. یا انطلاق لسان. گشاده زبانی
ترکی تو گوشی سیلی توام با صدا: شاپلاق زد به گوشش
گشاده شدن، رها شدن، گشاده رو شدن
در دورۀ ایلخانان مغول، مامور محلی مالیات
برگستوان، قبای بدون آستین یا با آستین بسیار کوتاه، برای مثال بغلطاق و دستار و رختی که داشت / ز بالا به دامان او درگذاشت (سعدی۱ - ۱۳۱)
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پا افزار، پاپوش، لخا، لکا، پایدان، پایزار، پااوزار، چارق
کسی که از لشکریان نیست، آزاد از سپاهی گری
باجناغ، دو مردی که با دو خواهر ازدواج کرده باشند، هم ریش
((کِ))
فرهنگ فارسی معین
ویژگی آن که مقررات و آداب اجتماعی را به خوبی رعایت می کند، دارای کیفیت خوب یا مطلوب نسبت به مجموعه همانند خود
سردار، سالار