موضعی است بساحل دریای یمن یا جزیره ای است در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). یاقوت گوید: جزیره ای است در دریای یمن (بحراحمر). عبداﷲ و عبیداﷲ پسران مروان بن حمار آخرین خلیفۀ اموی هنگامیکه به نوبه رفته اند از آن سخن بمیان آورده اند، زنان مردم باضع گوش خود را سوراخ میکرده اند بطوریکه گوش بعض از آنان بیش از بیست شکاف داشته است. به زبان مردم حبشه تکلم میکرده اند. از حبشه عاج و تخم شترمرغ و امثال آن باین جایگاه می آورده اند و در برابر آن شانه و امثال آن میخریده اند. یاقوت گوید که این زمان باضع خراب است. ابوالفتح نصرالله بن عبدالله بن قلاقس اسکندری در قصیده ای که درباره بنادر مابین عدن و عیذاب گفته است از آن نام میبرد و گوید: فنقا مشاتیری فصهر یجی دسا فخراب باضع، و هی کالعموره. و رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود
موضعی است بساحل دریای یمن یا جزیره ای است در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). یاقوت گوید: جزیره ای است در دریای یمن (بحراحمر). عبداﷲ و عبیداﷲ پسران مروان بن حمار آخرین خلیفۀ اموی هنگامیکه به نوبه رفته اند از آن سخن بمیان آورده اند، زنان مردم باضع گوش خود را سوراخ میکرده اند بطوریکه گوش بعض از آنان بیش از بیست شکاف داشته است. به زبان مردم حبشه تکلم میکرده اند. از حبشه عاج و تخم شترمرغ و امثال آن باین جایگاه می آورده اند و در برابر آن شانه و امثال آن میخریده اند. یاقوت گوید که این زمان باضع خراب است. ابوالفتح نصرالله بن عبدالله بن قلاقس اسکندری در قصیده ای که درباره بنادر مابین عدن و عیذاب گفته است از آن نام میبرد و گوید: فنقا مشاتیری فصهر یجی دسا فخراب باضع، و هی کالعموره. و رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود
زن تنک پوست آگنده گوشت. (منتهی الارب). زن لطیف پوست سپید اندام که خون او از پوست نمایان شود. (از تاج العروس) ، محو کردن. نابود کردن: بعد از آن آنرا دیواری ساختند و چهار دروازه و بمدتی نزدیک آنرا باطل گردانیدند و عمارت در افزودند. (مجمل التواریخ و القصص)
زن تنک پوست آگنده گوشت. (منتهی الارب). زن لطیف پوست سپید اندام که خون او از پوست نمایان شود. (از تاج العروس) ، محو کردن. نابود کردن: بعد از آن آنرا دیواری ساختند و چهار دروازه و بمدتی نزدیک آنرا باطل گردانیدند و عمارت در افزودند. (مجمل التواریخ و القصص)
کفتار. ضبع. (در این بیت از اخطل بدین معنی است یا بمعنی غراب ابلق) : کلوا الضب و ابن العیر و الباقع الذی یبیت یعس اللیل بین المقابر. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). کفتار ماده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
کفتار. ضبع. (در این بیت از اخطل بدین معنی است یا بمعنی غراب ابلق) : کلوا الضب و ابن العیر و الباقع الذی یبیت یعس اللیل بین المقابر. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). کفتار ماده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
گام فراخ نهنده. (از منتهی الارب). بچۀ آهو که گام فراخ نهد در رفتن. ج، بوع، علما و مصنفان از کلمه باب منظورشان مسائل متعدده ای از جنس واحد، یا نوع واحد، و یا صنف واحد میباشد و از کتاب مسائل متعدده ای از جنس واحد خواهند. و از فصل مسائل متعدده ای از صنف واحد. و از منشوره و شتی بابها یا از اصناف مختلفه اراده کنند، نزد علماء علم جفر، باب اطلاق میشود بر حروف هجائیه که بترتیب مخصوص مرتب باشد و آن ترتیب را بیت و سهم نیز نام گذارند میگویند باب کبیر باشد و صغیر و متصل، اما باب کبیر بیست و نه حرفست و آن این است: ا. ب. ت. ث. ج. ح. خ. د. ذ. ر. ز. س. ش. ص. ض. ط. ظ. ع. غ. ف. ق. ل. میلادی ن. و. ه. لا. ی. و اما باب صغیر مبنی است بر بیست و دو حرف و آن این است: ا. ب. ج. د. ه. و. ز. ح. ط. ی. ک. ل. میلادی ن. س. ع. ف. ص. ق. ر. ش. ت. و باب متصل نیز بیست و دو حرف و آن این است: ب. ت. ث. ج. ح. خ. س. ش. ص. ض. ط. ظ. ع. غ. ف. ق. ک. ل. میلادی ن. ه. ی. پس در باب صغیر این هفت حرف نیست: ث. خ. ذ. ض. ظ. غ. لا. و در باب متصل این هفت حرف نیست: ا. د. ذ. ر. ز. و. لا
گام فراخ نهنده. (از منتهی الارب). بچۀ آهو که گام فراخ نهد در رفتن. ج، بوع، علما و مصنفان از کلمه باب منظورشان مسائل متعدده ای از جنس واحد، یا نوع واحد، و یا صنف واحد میباشد و از کتاب مسائل متعدده ای از جنس واحد خواهند. و از فصل مسائل متعدده ای از صنف واحد. و از منشوره و شتی بابها یا از اصناف مختلفه اراده کنند، نزد علماء علم جفر، باب اطلاق میشود بر حروف هجائیه که بترتیب مخصوص مرتب باشد و آن ترتیب را بیت و سهم نیز نام گذارند میگویند باب کبیر باشد و صغیر و متصل، اما باب کبیر بیست و نه حرفست و آن این است: ا. ب. ت. ث. ج. ح. خ. د. ذ. ر. ز. س. ش. ص. ض. ط. ظ. ع. غ. ف. ق. ل. میلادی ن. و. ه. لا. ی. و اما باب صغیر مبنی است بر بیست و دو حرف و آن این است: ا. ب. ج. د. ه. و. ز. ح. ط. ی. ک. ل. میلادی ن. س. ع. ف. ص. ق. ر. ش. ت. و باب متصل نیز بیست و دو حرف و آن این است: ب. ت. ث. ج. ح. خ. س. ش. ص. ض. ط. ظ. ع. غ. ف. ق. ک. ل. میلادی ن. ه. ی. پس در باب صغیر این هفت حرف نیست: ث. خ. ذ. ض. ظ. غ. لا. و در باب متصل این هفت حرف نیست: ا. د. ذ. ر. ز. و. لا
نعت از براعت و بروع. آنکه در فضل تمام و کامل باشد و از اصحاب در دانش و مانند آن درگذرد. (از منتهی الارب). آنکه در مهتری زبر همگنان شده باشد. (مهذب الاسماء). برتری یافته بر همگنان خویش در دانش. (از اقرب الموارد). آنکه در مهتری زور همگنان شده باشد. (مهذب الاسماء). فائق و افزون از همسران. (آنندراج) : ابوالفضل در لطایف ادیب بارعی بود. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به ناظم الاطباء شود، منسوب است به بارق که جبالی است که منزلگه ازد میباشدکه بگمان من در بلاد یمن باشد. (از انساب سمعانی)
نعت از براعت و بروع. آنکه در فضل تمام و کامل باشد و از اصحاب در دانش و مانند آن درگذرد. (از منتهی الارب). آنکه در مهتری زَبَرِ همگنان شده باشد. (مهذب الاسماء). برتری یافته بر همگنان خویش در دانش. (از اقرب الموارد). آنکه در مهتری زَوَرِ همگنان شده باشد. (مهذب الاسماء). فائق و افزون از همسران. (آنندراج) : ابوالفضل در لطایف ادیب بارعی بود. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به ناظم الاطباء شود، منسوب است به بارق که جبالی است که منزلگه ازد میباشدکه بگمان من در بلاد یمن باشد. (از انساب سمعانی)
ابوعبدالله حسین بن محمد بدری بغدادی (443-524 هجری قمری) (1051-1130 میلادی). یکی از مشاهیر شعر است که در سال 443 در محلۀ بدریۀ بغداد متولد شد و در سال 524 هجری قمری درگذشت و در اواخر عمر نابینا شد. در ادبیات و نحو و لغت دانشی بسزا داشت و به تدریس و افاضه مشغول بود. از معاصرینش ابن الرومی و ابن الهباریه با وی مداعبه و ملاطفه داشته اند. وی آثاری از خود بجای گذاشته و دیوان مرتبی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). حسین بن محمد بن عبدالوهاب از بنی حارث بن کعب و ادیبی از علمای لغت و نحو بود. خاندان وی غالباً شغل وزارت داشتند. برخی از نیاکان وی به وزارت معتضد و مکتفی عباسی نایل آمدند. او راست دیوان شعر و کتبی در ادب. وی در پایان زندگی کور شد. مولد و وفات او در بغداد بود. وی به بارع دباس نیز معروف است. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 258). مؤلف تاج العروس آرد: ابن الندیم نام وی را در ’تاریخ حلب’ آورده است. رجوع به روضات الجنات ص 248 شود
ابوعبدالله حسین بن محمد بدری بغدادی (443-524 هجری قمری) (1051-1130 میلادی). یکی از مشاهیر شعر است که در سال 443 در محلۀ بدریۀ بغداد متولد شد و در سال 524 هجری قمری درگذشت و در اواخر عمر نابینا شد. در ادبیات و نحو و لغت دانشی بسزا داشت و به تدریس و افاضه مشغول بود. از معاصرینش ابن الرومی و ابن الهباریه با وی مداعبه و ملاطفه داشته اند. وی آثاری از خود بجای گذاشته و دیوان مرتبی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). حسین بن محمد بن عبدالوهاب از بنی حارث بن کعب و ادیبی از علمای لغت و نحو بود. خاندان وی غالباً شغل وزارت داشتند. برخی از نیاکان وی به وزارت معتضد و مکتفی عباسی نایل آمدند. او راست دیوان شعر و کتبی در ادب. وی در پایان زندگی کور شد. مولد و وفات او در بغداد بود. وی به بارع دباس نیز معروف است. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 258). مؤلف تاج العروس آرد: ابن الندیم نام وی را در ’تاریخ حلب’ آورده است. رجوع به روضات الجنات ص 248 شود
بمعنی بعید، جوانی بود که در ترواس از طبقۀ فوقانی خانه ای که پولس آنجا بود، بزیر افتاد زیرا که پولس موعظۀ خود را طولانی ساخت و افتیخوس نزدیک پنجره نشسته بود و خواب او را درربود و از آنجا بزیر افتاد و بر جای خود سرد شد. پس از آن او را بنزد پولس آوردند و وی را حیات بخشید. (از قاموس کتاب مقدس) ، توابل در دیگ کردن. (المصادر زوزنی)
بمعنی بعید، جوانی بود که در ترواس از طبقۀ فوقانی خانه ای که پولس آنجا بود، بزیر افتاد زیرا که پولس موعظۀ خود را طولانی ساخت و افتیخوس نزدیک پنجره نشسته بود و خواب او را درربود و از آنجا بزیر افتاد و بر جای خود سرد شد. پس از آن او را بنزد پولس آوردند و وی را حیات بخشید. (از قاموس کتاب مقدس) ، توابل در دیگ کردن. (المصادر زوزنی)
شکستگی سر که پوست و گوشت کفته باشد و خون نرود از وی. (منتهی الارب) (آنندراج). شکافی که گوشت را پاره کند ولی به استخوان نرسد و خون از آن نیاید، در صورت آمدن خون آنرا دامیه گویند: الشجه الباضعه، والشجهالدامیه. (از اقرب الموارد). شکستگی سر که گوشت بشکافد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آن جراحت سر که گوشت بشکافد. (مهذب الاسماء)
شکستگی سر که پوست و گوشت کفته باشد و خون نرود از وی. (منتهی الارب) (آنندراج). شکافی که گوشت را پاره کند ولی به استخوان نرسد و خون از آن نیاید، در صورت آمدن خون آنرا دامیه گویند: الشجه الباضعه، والشجهالدامیه. (از اقرب الموارد). شکستگی سر که گوشت بشکافد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آن جراحت سر که گوشت بشکافد. (مهذب الاسماء)