جدول جو
جدول جو

معنی بازیلید - جستجوی لغت در جدول جو

بازیلید
مؤسس یکی از مکاتب فلسفی و مذهبی اسکندریه معروف بهمین نام، این مسلک توسط اولیای گنوستیکی نشو ونما گرفت، رجوع به ایران در زمان ساسانیان، تألیف کریستنسن، ترجمه رشید یاسمی ص 57 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بایزید
تصویر بایزید
(پسرانه)
با ایمان، مومن، نام شهری درکردستان، نام عارفی مشهور کرد (زبان کردی: بایزید)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
دیدار کردن، دیدار دوباره، به دیدن کسی رفتن که قبلاً به ملاقات آمده، رسیدگی به کاری
فرهنگ فارسی عمید
(برْا / بِ)
پایتخت جدید برزیل، در نجدهای داخلی که از سال 1955 میلادی بساختن آن شروع کرده اند و 141000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ فارسی معین) (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
عنوان اشراف شهر اریتره یکی از شهرهای یونان قدیم. (تمدن قدیم ص 459) ، منحوس. (ناظم الاطباء). نحس. نامبارک. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری).
- باژگونه تیم، کنایه از خانه خراب و دنیا:
ترس تو بس نجات تو و درد تو شفاست
ناجی راستی شوی ای باژگونه تیم.
خاقانی.
- باژگونه رفتن، از سوی مخالف رفتن:
باژگونه رفت و بیزاری گرفت
با چنین دلدار کین داری گرفت.
مولوی.
پس همی گفتند با خود در جواب
باژگونه می روی ای کج خطاب.
مولوی.
- باژگونه شدن، وارونه شدن.
- ، منقلب شدن. برگردانیده شدن. برگردیدن.
- باژگونه نورد، معکوس و وارونه نوردنده. و کاخ باژگونه نورد کنایه از دنیا نیز هست:
تا بدین کاخ باژگونه نورد
نفریبی چوزن، که مردی مرد.
نظامی (هفت پیکر ص 51).
تو زان ره که شد باژگونه نورد
بخواه از خدا حاجت و باز گرد.
نظامی.
- خواب باژگونه دیدن، خواب بد که تعبیر آن معکوس باشد و در مثل گویند خواب زن معکوس است:
دروغی نگوییم در هیچ باب
بشب باژگونه نبینیم خواب.
نظامی.
- نعل باژگونه، نعل وارونه. و نعل وارونه زدن کنایه از رد گم کردن و فریب دادن حریف است:
همه نعل مرکب زنم باژگونه
بوقتی کز این تنگ جا می گریزم.
خاقانی.
باژگونه نعل از ده تا رباط
چشمها را چارکن در احتیاط.
مولوی.
لیک نعل باژگونه بود سخت
پیش پای هر شقی و نیکبخت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام ناحیه و ولایتی در ترکیه، نزدیک مرز قفقازیه و ایران و وان، و سرچشمه های فرات در آن است. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1234 شود
لغت نامه دهخدا
شاعر معروف غنایی یونان قدیم، وی در اواخر ششمین قرن قبل از میلاد تولد یافت، از آثار او جز قطعات معدودی در دسترس نیست و این قطعات نیز بوسیلۀ نویسندگان و مورخان قدیم حفظ شده است، در سال 1897 میلادی قطعاتی از او بر پاپیروسی که در مصر توسط کنیون کشف شد انتشار یافت، و رجوع به باقخیلید شود، بپرواز درآمدن، پرواز کردن، پر درآوردن، سخت شتافتن چنانکه حالت پرواز گرفتن، سخت بتک خاستن چنانکه همانند مرغان بپرواز شدن:
وگر بازگردانم از پیش زال
برآرد بکردار سیمرغ بال،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نوعی از سوسمار امریکای مرکزی که مشابه به ایگوان است و دارای یک ستیغپشتی فلس دار میباشدو نیمه آبزی است
لغت نامه دهخدا
دیدار مجدد دوباره دیدن، ملاقات شخصی از دیگری که وی قبلا بملاقات آمده باشد، رویت مکانی و ناحیه ای، رسیدگی بامری
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست
فرهنگ لغت هوشیار
((خَ))
مزایای قانونی ای که یک کارگر یا کارمند پس از مدتی خدمت در یک سازمان یا شرکت دریافت می کند و از ادامه کار در آن سازمان دست می کشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
دیدار کردن، دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازسپید
تصویر بازسپید
آق سنقر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
يزور
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
Visitation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
visite
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
방문
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
訪問
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
পরিদর্শন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
ziyaret
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
ziara
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
आगमन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
ملاقات
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
בִּקוּר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
visita
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
kunjungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
การเยี่ยมเยียน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
bezoek
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
visita
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
visita
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
wizyta
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
візит
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
Besuch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
визит
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازدید
تصویر بازدید
访问
دیکشنری فارسی به چینی