مؤسس یکی از مکاتب فلسفی و مذهبی اسکندریه معروف بهمین نام، این مسلک توسط اولیای گنوستیکی نشو ونما گرفت، رجوع به ایران در زمان ساسانیان، تألیف کریستنسن، ترجمه رشید یاسمی ص 57 شود
مؤسس یکی از مکاتب فلسفی و مذهبی اسکندریه معروف بهمین نام، این مسلک توسط اولیای گنوستیکی نشو ونما گرفت، رجوع به ایران در زمان ساسانیان، تألیف کریستنسن، ترجمه رشید یاسمی ص 57 شود
عنوان اشراف شهر اریتره یکی از شهرهای یونان قدیم. (تمدن قدیم ص 459) ، منحوس. (ناظم الاطباء). نحس. نامبارک. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). - باژگونه تیم، کنایه از خانه خراب و دنیا: ترس تو بس نجات تو و درد تو شفاست ناجی راستی شوی ای باژگونه تیم. خاقانی. - باژگونه رفتن، از سوی مخالف رفتن: باژگونه رفت و بیزاری گرفت با چنین دلدار کین داری گرفت. مولوی. پس همی گفتند با خود در جواب باژگونه می روی ای کج خطاب. مولوی. - باژگونه شدن، وارونه شدن. - ، منقلب شدن. برگردانیده شدن. برگردیدن. - باژگونه نورد، معکوس و وارونه نوردنده. و کاخ باژگونه نورد کنایه از دنیا نیز هست: تا بدین کاخ باژگونه نورد نفریبی چوزن، که مردی مرد. نظامی (هفت پیکر ص 51). تو زان ره که شد باژگونه نورد بخواه از خدا حاجت و باز گرد. نظامی. - خواب باژگونه دیدن، خواب بد که تعبیر آن معکوس باشد و در مثل گویند خواب زن معکوس است: دروغی نگوییم در هیچ باب بشب باژگونه نبینیم خواب. نظامی. - نعل باژگونه، نعل وارونه. و نعل وارونه زدن کنایه از رد گم کردن و فریب دادن حریف است: همه نعل مرکب زنم باژگونه بوقتی کز این تنگ جا می گریزم. خاقانی. باژگونه نعل از ده تا رباط چشمها را چارکن در احتیاط. مولوی. لیک نعل باژگونه بود سخت پیش پای هر شقی و نیکبخت. مولوی
عنوان اشراف شهر اریتره یکی از شهرهای یونان قدیم. (تمدن قدیم ص 459) ، منحوس. (ناظم الاطباء). نحس. نامبارک. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). - باژگونه تیم، کنایه از خانه خراب و دنیا: ترس تو بس نجات تو و درد تو شفاست ناجی راستی شوی ای باژگونه تیم. خاقانی. - باژگونه رفتن، از سوی مخالف رفتن: باژگونه رفت و بیزاری گرفت با چنین دلدار کین داری گرفت. مولوی. پس همی گفتند با خود در جواب باژگونه می روی ای کج خطاب. مولوی. - باژگونه شدن، وارونه شدن. - ، منقلب شدن. برگردانیده شدن. برگردیدن. - باژگونه نورد، معکوس و وارونه نوردنده. و کاخ باژگونه نورد کنایه از دنیا نیز هست: تا بدین کاخ باژگونه نورد نفریبی چوزن، که مردی مرد. نظامی (هفت پیکر ص 51). تو زان ره که شد باژگونه نورد بخواه از خدا حاجت و باز گرد. نظامی. - خواب باژگونه دیدن، خواب بد که تعبیر آن معکوس باشد و در مثل گویند خواب زن معکوس است: دروغی نگوییم در هیچ باب بشب باژگونه نبینیم خواب. نظامی. - نعل باژگونه، نعل وارونه. و نعل وارونه زدن کنایه از رد گم کردن و فریب دادن حریف است: همه نعل مرکب زنم باژگونه بوقتی کز این تنگ جا می گریزم. خاقانی. باژگونه نعل از ده تا رباط چشمها را چارکن در احتیاط. مولوی. لیک نعل باژگونه بود سخت پیش پای هر شقی و نیکبخت. مولوی
شاعر معروف غنایی یونان قدیم، وی در اواخر ششمین قرن قبل از میلاد تولد یافت، از آثار او جز قطعات معدودی در دسترس نیست و این قطعات نیز بوسیلۀ نویسندگان و مورخان قدیم حفظ شده است، در سال 1897 میلادی قطعاتی از او بر پاپیروسی که در مصر توسط کنیون کشف شد انتشار یافت، و رجوع به باقخیلید شود، بپرواز درآمدن، پرواز کردن، پر درآوردن، سخت شتافتن چنانکه حالت پرواز گرفتن، سخت بتک خاستن چنانکه همانند مرغان بپرواز شدن: وگر بازگردانم از پیش زال برآرد بکردار سیمرغ بال، فردوسی
شاعر معروف غنایی یونان قدیم، وی در اواخر ششمین قرن قبل از میلاد تولد یافت، از آثار او جز قطعات معدودی در دسترس نیست و این قطعات نیز بوسیلۀ نویسندگان و مورخان قدیم حفظ شده است، در سال 1897 میلادی قطعاتی از او بر پاپیروسی که در مصر توسط کنیون کشف شد انتشار یافت، و رجوع به باقخیلید شود، بپرواز درآمدن، پرواز کردن، پر درآوردن، سخت شتافتن چنانکه حالت پرواز گرفتن، سخت بتک خاستن چنانکه همانند مرغان بپرواز شدن: وگر بازگردانم از پیش زال برآرد بکردار سیمرغ بال، فردوسی
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست