- بازیافتن(مَ)
دوباره یافتن. (ناظم الاطباء). باز به دست آوردن:
که بیجان شده بازیابدروان
و یا پیرسر مرد گردد جوان.
فردوسی.
همه بوم و بربازیابیم و تخت
ببار آید آن خسروانی درخت.
فردوسی.
امیر عالم عادل محمد محمود
که روزگار بدو بازیافت عدل عمر.
فرخی.
(خواجه احمد حسن) بعد فضل اﷲ تعالی جان از خداوند بازیافته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159).
چرخ گرفته بملک او شرف و جاه
دهر بدو بازیافته سروسامان.
ناصرخسرو.
چند گوئی که نشنوندت راز
چند جوئی که می نیابی باز.
مسعودسعد (دیوان ص 65).
که بیجان شده بازیابدروان
و یا پیرسر مرد گردد جوان.
فردوسی.
همه بوم و بربازیابیم و تخت
ببار آید آن خسروانی درخت.
فردوسی.
امیر عالم عادل محمد محمود
که روزگار بدو بازیافت عدل عمر.
فرخی.
(خواجه احمد حسن) بعد فضل اﷲ تعالی جان از خداوند بازیافته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159).
چرخ گرفته بملک او شرف و جاه
دهر بدو بازیافته سروسامان.
ناصرخسرو.
چند گوئی که نشنوندت راز
چند جوئی که می نیابی باز.
مسعودسعد (دیوان ص 65).
