جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با باز یافتن

باز یافتن

باز یافتن
دوباره یافتن چیزی را شی از دست رفته را بدست آوردن، چیزی را باسانی بدست آوردن بی زحمت بدست آوردن چیزی، پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار

باز یافتن

باز یافتن
دوباره یافتن، پیدا کردن، چیز ازدست رفته را به دست آوردن
چیزی را به آسانی و بی زحمت به دست آوردن
باز یافتن
فرهنگ فارسی عمید

باز یافتن

باز یافتن
دوباره پیدا کردن، پیدا کردن، دوباره به دست آوردن، دوباره یافتن
متضاد: گم کردن، از دست دادن، استحصال کردن، بازیابی کردن، درک کردن، فهمیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

بار یافتن

بار یافتن
اجازه ورود ببارگاه شاه یافتن، بحضور پادشاه رسیدن
بار یافتن
فرهنگ لغت هوشیار

بار یافتن

بار یافتن
اجازۀ ورود به بارگاه شاه یافتن، به حضور پادشاه رسیدن
بار یافتن
فرهنگ فارسی عمید

بار یافتن

بار یافتن
بمعنی رخصت و دستوری یافتن بحضور امرا و سلاطین. (آنندراج). اجازه یافتن. پذیرفته شدن در بارگاه. رخصت دخول یافتن. (ناظم الاطباء: بار) (دِمزن). رجوع به باریابی، باریاب شدن و باریاب گشتن شود:
ز ره چون بدرگاه شد بار یافت
دل تاجور (خسروپرویز) را بی آزار یافت.
فردوسی.
بیامد شب تیره گون بار یافت
می روشن و خوب گفتار یافت.
فردوسی.
با موکبیان یابم در موکب او جای
با مجلسیان یابم در مجلس او بار.
فرخی.
بلند حصنی دان دولت و درش محکم
بعون کوشش بر درش مرد یابد بار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
پنداشتم که خداوند بفراغتی مشغول است بگمان بودم از بار یافتن و نیافتن. (تاریخ بیهقی). بدرگاه رفتن صواب تر... اگر باریابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم. (تاریخ بیهقی).
یکسال برگذشت که زی تو نیافت بار
خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر.
ناصرخسرو.
ای شده سوی شه (و) نایافته
بر طلب دنیا و اقبال بار.
ناصرخسرو.
بی خود از هیچ آیی اندر کار
یابی اندر دوم بدین در، بار.
سنایی.
خاقانی اگر بار نیابی چه کنی صبر
کاین دولت از ایام به ایام توان یافت.
خاقانی.
هر آن موری که یابد بر درش بار
سلیمانیش باید نوبتی دار.
نظامی.
معاشران که ببزم تو بار مییابند
طراوت گل و رنگ بهار مییابند.
طالب آملی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا