جدول جو
جدول جو

معنی بازگوی - جستجوی لغت در جدول جو

بازگوی
رجوع به بازگو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باژگون
تصویر باژگون
واژگون، سرنگون، وارون، برای مثال مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر / که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است (حافظ - ۱۰۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازگون
تصویر بازگون
باژگون، واژگون، سرنگون، وارون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
کار و عمل بازرس، تفتیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازگو
تصویر بازگو
تکرار سخن، بازگفتن، بازگوینده
بازگو کردن: سخنی را تکرار کردن، سخن گفته را دوباره گفتن
فرهنگ فارسی عمید
بازگوی، بازگویه، تکرار، اعادۀ چیزی که گفته شده باشد، (ناظم الاطباء)، واگویه، تکرار سخن:
غصه ها هست در دلم که زبان
زهرۀ بازگو نمیدارد،
خاقانی،
صحبت شبهای میخواران ندارد بازگو
چون ز مجلس میروی بیرون لب پیمانه باش،
صائب (از آنندراج) (ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
رجوع به بازجو شود
لغت نامه دهخدا
سرنگون، واژگونه، وارونه، برگشته، (ناظم الاطباء)، واژگون، (آنندراج) (فرهنگ ضیاء) :
بازگون است جمله کار جهان
تا بحدی که ماورای حدست،
بدرالدین چاچی (از فرهنگ ضیاء)،
و رجوع به بازگونه و واژگونه شود، مقابل برنده در قمار، قسمی از کبوتر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سخن گفته بازگفتن، (آنندراج)، تکرار سخن کردن:
سخن ار بدوست باشد، ببرم برون ز دنیا
دل پر هزار حسرت به امید بازگویی،
نظیری نیشابوری (از آنندراج)، خاموش، فرونشسته، منطفی:
شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشسته است،
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
واگو کردن. تکرار:
ز استماع کلام تو گوش گوهرچین
ز بازگویۀ نام تو نطق شکرخا.
ظهوری (از آنندراج).
و رجوع به بازگو شود، بمجاز، فرونشستن. خاموش شدن:
بر آتش عشق آب تدبیر
چندانکه زدیم بازننشست.
سعدی (خواتیم).
طمع را نه چندان دهان است باز
که بازش نشیند بیک لقمه آز.
سعدی (بوستان).
، پایان یافتن. تمام شدن:
نمیدانند کز بیمار عشقت
حرارت بازننشیند بسردی.
سعدی (طیبات).
، از خواب برخاستن. (یادداشت مؤلف). بیدار شدن: پس الیاس گفت اگر روزی که شما بازنشینید این آبهاء شما خشک شده باشد، شماچه خواهید کردن ؟ گفتند: کلنگ و تیشه را کار فرمائیم. آن شب همه بخفتند بامداد که بازنشستند همه را آب بچشم فرو آمده بود و چشمه ها خشک شده، پس آن پیمبر ایشان را گفت کلنگ و تیشه را کار فرمائید. (اسکندرنامۀنسخۀ نفیسی).
بیاض روز درآید چو ازدواج سیاه
برهنه بازنشیند یکی سپیداندام.
سعدی (طیبات).
، برخاستن. دوباره زنده شدن:
زندگان را نه عجب گر بتو میلی باشد
مردگان بازنشینند بعشقت ز قبور.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
مشرک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازگون
تصویر بازگون
وارونه، واژگونه، برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
مشغول به بازی، بازی کننده، کسی که پیوسته بفکر بازی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگویه
تصویر بازگویه
تکرار سخنی اعاده مطلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد گوی
تصویر بد گوی
کسی که زیاد دشنام دهد آنکه غالبا سخن زشت گوید بد زبان بد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتاوی
تصویر باتاوی
تو سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز جوی
تصویر باز جوی
باز جو
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه، مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازجای
تصویر بازجای
ماوی، مکان، مستقر، باقیمانده، من بعد، بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرسی
تصویر بازرسی
عمل بازرس تفتیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگشت
تصویر بازگشت
مراجعت، رجعت، ارتجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگیری
تصویر بازگیری
مصادره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامزگی
تصویر بامزگی
حالت بامزه بامزه بودن مقابل بی مزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باژگون
تصویر باژگون
مقلوب، واژگونه، وارونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشگون
تصویر باشگون
معکوس، مقلوب، واژگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگو
تصویر بازگو
تکرار سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
تفتیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازگشت
تصویر بازگشت
مراجعت، مراجعه، مرجوع، توبه، رجعت، عطف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازنگری
تصویر بازنگری
تجدید نظر، مرور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازگویی
تصویر بازگویی
نقل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازگویی
تصویر بازگویی
واگویش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازگویی دیدگاه
تصویر بازگویی دیدگاه
اظهار نظر
فرهنگ واژه فارسی سره
راوی، روایتگر، قصه گو، ناقل، واگو، بازگویه، تکرار، روایت، نقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکرار، تکریر، روایت، نقل، واگو، بیان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشمه ای در روستای یخکش بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی