جدول جو
جدول جو

معنی بازگستردن - جستجوی لغت در جدول جو

بازگستردن
(مَ مَ ضَ)
گستردن. پهن کردن:
چو آمد بدان روزگار دراز
همی گسترد چادر داد باز.
فردوسی.
بفرمان اویست گردان سپهر
وز و بازگسترده هرجای مهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازستدن
تصویر بازستدن
پس گرفتن، بازستاندن، بازگرفتن، واپس گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
رها کردن. واگذاردن. بحال خود گذاشتن. و رجوع به بازگذاشتن شود: اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم... مرا بازگذارد بقدرت و قوه خودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بازگذاریم او را بدانچه اختیار کرد. نوله ما تولی. (ترجمان القرآن).
لغت نامه دهخدا
(مَطْءْ)
تکرار کردن سخنی را.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باز استادن از. عقب ماندن. توقف کردن. دست کشیدن. ترک کردن. بازداشته شدن. منع کرده شدن. برطرف کردن. (ناظم الاطباء) : آن ماهی چهل روز از خوردن بازایستادتا یونس را آسیبی نرسد. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ بَ)
پهن کردن. گستردن. رجوع به گستردن شود، وکیل کردن. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). توکیل. (ترجمان القرآن جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ حَ)
رد کردن. تسلیم کردن. سپردن:
به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز.
نظامی، مطلق پهن کردن. گستردن:
تیغ چون بر سری فرازکشند
ریگ ریزند و نطع بازکشند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ عَ)
واستدن. بازگرفتن.واپس گرفتن. مسترد داشتن. گرفتن. ستدن:
دل بمهر امیر دادستم
کس نگوید که داده بازستان.
فرخی.
و احتیاط مال بکردند آنچه سالار بدیشان داده بود بازستده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 236). و وی [بونصر] جملۀ آنرا بداد و در حال به خزانه فرستادند و خط خازنان بازستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). و در حال چیزی بیشتر نگفتم [احمد حسن] که امیر را سخت حریص دیدم در بازستدن مال. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259). و بدیشان [سیمجوریان] امیران خود و پیلان را که در جنگ رخنه گرفته بودند بازستدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). ترسیدند کرمان بازستدندی که لشکرهای ما بر آن جانب بهمدان نیرو میکردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438).
تا جای پدر بازستانند ز دیوان
آنها که سزای صلواتند و ثنااند.
ناصرخسرو.
کرا داد چیزی کزو بازنستد
کرا برگرفت اونیفکند بازش.
ناصرخسرو.
ستاننده چابک ربائی است [دنیا] زود
که نتوان ستد باز، هرچ آن ربود.
اسدی.
گفت وسکاره کش تیان خوانی
آنچنان ده که بازبستانی.
(از حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی).
اسفندیار مصاف ایشان بشکست و درفش کابیان بازستد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 52).
برد آن برات و بازگرفت، این غرامت است
داد آن غلام و بازستد، این تحکم است.
خاقانی.
هدایت را زمن پرواز مستان
چو اول دادی آخر بازمستان.
نظامی.
چه بخشد مرد را این سفله ایام
که یکیک بازنستاند سرانجام
بصد نوبت دهد جانی به آغاز
به یک نوبت ستاند عاقبت باز.
نظامی.
باﷲ که دل از تو بازنستانم
ور در سر کار خود رود جانم.
سعدی (طیبات).
چون مرا عشق تو از هر دو جهان بازستد
چه غم از سرزنش هر دو جهانم باشد.
سعدی (بدایع).
وز انعامت همیدون چشم داریم
که دیگر بازنستانی عطا را.
سعدی (خواتیم).
او را از عبداﷲ حکیم بازستدند، زیرا که او کفو او نبود. (تاریخ قم ص 196)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برگستردن
تصویر برگستردن
پهن کردن، گستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازستدن
تصویر بازستدن
پس گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگوکردن
تصویر بازگوکردن
نقل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره