کاخ و دربار پادشاه، برای مثال جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب می نکند بارگاه کسری را (ظهیرالدین فاریابی - ۳۴)، خیمۀ پادشاهی، جای رخصت و اجازه، جایی که پادشاهان مردم را بار بدهند و به حضور بپذیرند
کاخ و دربار پادشاه، برای مِثال جزای حُسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب می نکند بارگاه کسری را (ظهیرالدین فاریابی - ۳۴)، خیمۀ پادشاهی، جای رخصت و اجازه، جایی که پادشاهان مردم را بار بدهند و به حضور بپذیرند
باجگاه، جای گرفتن باج، محل وصول عوارض، محل وصول عوارض گمرکی، باجگاه، باج خانه در آیین زردشتی جایی که مراسم باج برگزار می شد، برای مثال به برسم شتابید و آمد به راه / به جایی که بود اندر او باژگاه (فردوسی - ۸/۴۵۶ حاشیه)
باجگاه، جای گرفتن باج، محل وصول عوارض، محل وصول عوارض گمرکی، باجگاه، باج خانه در آیین زردشتی جایی که مراسم باج برگزار می شد، برای مِثال به برسم شتابید و آمد به راه / به جایی که بود اندر او باژگاه (فردوسی - ۸/۴۵۶ حاشیه)
دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان درگز که در 95 هزارگزی جنوب خاور کلات در دره واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 118 تن سکنه، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و کنجد و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان درگز که در 95 هزارگزی جنوب خاور کلات در دره واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 118 تن سکنه، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و کنجد و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
بارگه، خیمۀپادشاهان و سلاطین را گویند، (برهان)، خانه و خیمۀ پادشاهان است که لشکر و سپاه و غیره بسلام آیند، (آنندراج)، نوعی از خیام مراتب ملوک و سلاطین، (شرفنامۀ منیری)، خیمۀ سخت بزرگ که بر در خرگاه ملوک و سلاطین زنند، (صحاح الفرس)، در زبان عرف بمعنی اطاق پادشاهان است، (شعوری ج 1 ورق 191)، خانه و خیمۀ پادشاهان است که لشکر و سپاه و غیره بسلام آیند و آن معروف است، رجوع به بارگه شود: پس در خیمۀ بارگاه بنشست و عمش را بر دست راست بنشاند، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 46)، پیش سقف بارگاهش خانه موری است چرخ کز شبستان سلیمانیش منظر ساختند، خاقانی،
بارگه، خیمۀپادشاهان و سلاطین را گویند، (برهان)، خانه و خیمۀ پادشاهان است که لشکر و سپاه و غیره بسلام آیند، (آنندراج)، نوعی از خیام مراتب ملوک و سلاطین، (شرفنامۀ منیری)، خیمۀ سخت بزرگ که بر در خرگاه ملوک و سلاطین زنند، (صحاح الفرس)، در زبان عرف بمعنی اطاق پادشاهان است، (شعوری ج 1 ورق 191)، خانه و خیمۀ پادشاهان است که لشکر و سپاه و غیره بسلام آیند و آن معروف است، رجوع به بارگه شود: پس در خیمۀ بارگاه بنشست و عمش را بر دست راست بنشاند، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 46)، پیش سقف بارگاهش خانه موری است چرخ کز شبستان سلیمانیش منظر ساختند، خاقانی،
گاه بام، هنگام صبح صبحگاه، (فرهنگ نظام)، بامداد، (آنندراج)، صبح، علی الصباح، (ناظم الاطباء) : به من شراب مپیمای بامگاه مبادا که مست گردم و از دیدن تو بی خبر افتم، سنجرکاشی، ، چیزی است که به باروت پرکرده بمدد آتش بر فوج مخالف اندازند و آن بشکل هوائی باشد که آتشبازی معروف است، ظاهراً نامش اگن بان است، چه بان در هندی تیر را گویند و اگن بمعنی آتش، (آنندراج) (غیاث اللغات)، تیر هوایی آهنی که در جنگ بکار می برند، (ناظم الاطباء)، احتمال میتوان داد که بان اسم صوت باشد، صوتی که از خالی شدن تیر یا آتش گرفتن باروت حاصل میشود و اگر چنین باشد بان مخفف بانگ فارسی است که نزد هندوان متداول شده است: چهکرهایی که مملو از بان بود از رسیدن شرار اخگر به یکبار آتش گرفته چندین هزار بان در آن مکان به جولان درآمده از آتش او باروت توپخانه هم شعله ور گشته هزار نفر از غازیان ایرانی و افغان را سوخته، (از مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه)، - بان انداز، تیرانداز: میان زاغان و بوتیماران جنگ شد چنانچه زاغان بوتیماران را تا یک بان انداز زده می بردند، (از جامع مفیدی ص 860)
گاه بام، هنگام صبح صبحگاه، (فرهنگ نظام)، بامداد، (آنندراج)، صبح، علی الصباح، (ناظم الاطباء) : به من شراب مپیمای بامگاه مبادا که مست گردم و از دیدن تو بی خبر افتم، سنجرکاشی، ، چیزی است که به باروت پرکرده بمدد آتش بر فوج مخالف اندازند و آن بشکل هوائی باشد که آتشبازی معروف است، ظاهراً نامش اگن بان است، چه بان در هندی تیر را گویند و اگن بمعنی آتش، (آنندراج) (غیاث اللغات)، تیر هوایی آهنی که در جنگ بکار می برند، (ناظم الاطباء)، احتمال میتوان داد که بان اسم صوت باشد، صوتی که از خالی شدن تیر یا آتش گرفتن باروت حاصل میشود و اگر چنین باشد بان مخفف بانگ فارسی است که نزد هندوان متداول شده است: چهکرهایی که مملو از بان بود از رسیدن شرار اخگر به یکبار آتش گرفته چندین هزار بان در آن مکان به جولان درآمده از آتش او باروت توپخانه هم شعله ور گشته هزار نفر از غازیان ایرانی و افغان را سوخته، (از مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه)، - بان انداز، تیرانداز: میان زاغان و بوتیماران جنگ شد چنانچه زاغان بوتیماران را تا یک بان انداز زده می بردند، (از جامع مفیدی ص 860)
دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 54 هزارگزی جنوب کهنوج سر راه فرعی کهنوج به میناب در کوهستان قرار گرفته است. هوایش گرم و دارای 50 تن سکنه میباشد. آبش از چشمه و محصولش خرما است، شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 54 هزارگزی جنوب کهنوج سر راه فرعی کهنوج به میناب در کوهستان قرار گرفته است. هوایش گرم و دارای 50 تن سکنه میباشد. آبش از چشمه و محصولش خرما است، شغل مردمش زراعت و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی از دهستان حومه بخش بافق شهرستان یزد در 67هزارگزی خاور بافق و 9هزارگزی خاور راه کوشک به خبرستان. کوهستانی، سرد معتدل. سکنۀآن 38 تن و آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی کرباس بافی و گیوه چینی. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز در 38هزارگزی شمال شیراز، کنار شوسۀ شیراز باصفهان، سکنۀ آن 38 تن است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) نام محلی کنار راه کازرون به بهبهان میان نوبندگان و فهلیان در 66650گزی کازرون
دهی از دهستان حومه بخش بافق شهرستان یزد در 67هزارگزی خاور بافق و 9هزارگزی خاور راه کوشک به خبرستان. کوهستانی، سرد معتدل. سکنۀآن 38 تن و آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی کرباس بافی و گیوه چینی. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز در 38هزارگزی شمال شیراز، کنار شوسۀ شیراز باصفهان، سکنۀ آن 38 تن است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) نام محلی کنار راه کازرون به بهبهان میان نوبندگان و فهلیان در 66650گزی کازرون
گمرک خانه، راهدارخانه، رصدگاه، رجوع به رصدگاه شود: ... اینک رفتم بسر تاریخ سلطان مسعود رضی اﷲعنه پس از فروگرفتن امیر یوسف و فرستادن سوی قلعت سکاوند دیگر روز از بلخ برداشت و بکشید و بباجگاه رسید، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255)
گمرک خانه، راهدارخانه، رصدگاه، رجوع به رصدگاه شود: ... اینک رفتم بسر تاریخ سلطان مسعود رضی اﷲعنه پس از فروگرفتن امیر یوسف و فرستادن سوی قلعت سکاوند دیگر روز از بلخ برداشت و بکشید و بباجگاه رسید، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255)