جدول جو
جدول جو

معنی بازکاویدن - جستجوی لغت در جدول جو

بازکاویدن(مُ هََ بَ)
پژوهش. جستجو. فحص. تفحص. واپژوهیدن. استفحاص. طلب کردن. پیجویی. پی جوری (در تداول عامه). کاویدن. کاوش. بحث کردن. تفتیش کردن. تنقیر. استقراء. ندش. نجث. افتحاص. افتحاث. تسنﱡح. (منتهی الارب) :
اگر زهره شوی، چون بازکاوی
درین خرپشته هم بر پشت گاوی.
نظامی.
و رجوع به کاویدن شود
لغت نامه دهخدا
بازکاویدن
جستجو کردن
تصویری از بازکاویدن
تصویر بازکاویدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز کاویدن
تصویر باز کاویدن
کاویدن، کاوش کردن، جستجو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازکوشیدن
تصویر بازکوشیدن
جنگیدن، کوشیدن، کوشش کردن، سعی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازمالیدن
تصویر بازمالیدن
تنبیه کردن، درهم کوفتن دشمن و او را مغلوب ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
درودن. درویدن. دوباره درو کردن. دیگر بار درویدن کشته را:
کآرد دو سه تخم را به آغاز
چون کشته رسیدبدرود باز.
نظامی.
و رجوع به درویدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
از هم پراکندن. از هم جدا شدن اجزای چیزی. پریشان و پریش شدن. و رجوع به بازپاشیده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغلوب کردن. درهم کوفتن دشمن. منکوب کردن. به حجت و سخن بر طرف غالب آمدن: چنان شد که زوبین به مهد پیل ما رسید و غلامان ایشان را بازمالیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466). هیچ خوش نیامد سخن تو آن قوم را که پیش ما بودنداکنون تو ایشان را بازمالیدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412). دست رد بر پیشانی او نهاد و نقش کعبتین او بازمالید. (سندبادنامه ص 61). و رجوع به مالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طابْ بَ)
باقی ماندن.
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ دَ / دِ)
جوینده. تحقیق کننده. محقق. نجث. نجّاث. (منتهی الارب). و رجوع به بازکاویدن شود، منصرف گشتن. (ناظم الاطباء). انصراف. (تاج المصادر بیهقی). عدول. پیچیدن. روی برتافتن. فروگذاشتن طریقه و عقیده ای:
بدیدند بادافره ایزدی
چو گشتند باز از ره بخردی.
فردوسی.
بدان تخت سیمین و آن مهر شاه
سرت مست شد بازگشتی ز راه.
فردوسی.
ز من بازگشتند یکسر سپاه
ندیدند گفتی مرا جز براه
فردوسی.
مهتر دین است و ز دین بازگشتن شرط نیست
هرکسی از دین بگشت اندر جهان کافر شود.
فرخی.
و تو نیز از آن حکیمان نیستی که از راه راست بازگردی. (تاریخ بیهقی).
بازگرد از بد و بر نیک فرازآر سرت
به خرد کوش چو دیوان چه دوی باز بر آز.
ناصرخسرو.
لیکن ننمایمت راه هارون
تا بازنگردی ز راه هامان.
ناصرخسرو.
راه غلط کردستی بازگرد
روی بنه بر پی آثار خویش.
ناصرخسرو.
گر نخواهی دل از ندامت پر
ببدی از قرین نیک مبر
گر چه صدبار بازگردد یار
سوی او بازگرد چون طومار.
سنائی.
، توبه کردن. پشیمان شدن. (ناظم الاطباء). بسوی خدا رفتن. توبه از گناه. بازگشتن. به حق بازگشتن. استغفار:
گرفتنش بهتر ز کشتن بود
مگرش از گنه بازگشتن بود.
فردوسی.
کسی کو ببیند سرانجام بد
ز کردار بد بازگشتن سزد.
فردوسی.
گفتند بخدا بازگشتیم چندان که با فرعون بودند و زنان و نعمت، چون ایمان آوردند بر دارشان کردند. (قصص الانبیاءص 104) بعد از آن گفتند که ای لوط بگو تا چشمهای ما را بینا کنند تا بازگردیم و توبه کنیم. (قصص الانبیاء ص 56). دین حق درپذیر و از این همه بیداد بازگرد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی)، بازگشت. برگردیدن بحالت اول:
به دو هفته گردد تمام و درست
بدان بازگردد که بود از نخست.
فردوسی.
- امثال:
بازگرددبه اصل خود هر چیز. (امثال و حکم دهخدا).
، عاید شدن. راجع شدن. منتهی شدن:
بتو بازگردد غم عاشقی
نگارا مکن این همه زشت یاد.
رودکی.
بدان تابدو بازگردد بدی
نگردد تبه فرۀ ایزدی.
فردوسی.
با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد بتو هر آینه بد.
عنصری.
و آنچه درخواست اوست و بفراغ دل وی بازگردد بتمامی درخواهد. (تاریخ بیهقی). آنچه مصالح ایشان بازگشت بازنمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 597). مدتی است دراز که این شغلها راند و عیبی بدوباز نگشت [خواجه اسماعیل] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255). و اگر العیاذ باﷲ میان ما مکاشفتی بپای شود وناچار خونها ریزند و وزر و وبال حاصل شود و بدو بازگردد. (تاریخ بیهقی)، اعراض. بی اعتنایی کردن. روی برتافتن:
بسی پند بشنید [کاوس] و سودی نکرد
از او بازگشتم [زال] پر از داغ و درد.
فردوسی.
، روی کردن. متوجه شدن. گرویدن دیگربار: مهتران آن قوم گفتند ما تو را از شهر بیرون می کنیم تا آن قوم که بتو ایمان آورده اند بدین ما بازگردند. (قصص الانبیاء ص 94). شعیب گفت ما بدین شما بازنگردیم اگر بدین شما بازگردیم بخدای عز و جل دروغ گفته باشیم. (قصص الانبیاء ص 94)، مرجع. مآب:
بجد او و پدر جمله باز باید گشت
بروز حشر همه مؤمن و مسلمان را.
ناصرخسرو.
سوی او تاب کز گناه بدوست
خلق را پاک بازگشت و مآب.
ناصرخسرو.
، معاد. زنده شدن پس از مرگ:
وگر بگذری زین سرای سپنج
گه بازگشتن نباشی به رنج.
فردوسی.
، ترک کردن. (ناظم الاطباء)، تجدید مطلع. دوباه بمطلبی پرداختن. بقصه یا مطلب ناتمام رجوع کردن:
کنون ای سخنگوی بیدار مرد
یکی سوی گفتار خود بازگرد.
فردوسی.
بگفتار دهقان کنون بازگرد
نگر تا چه گوید سراینده مرد.
فردوسی.
کنون بازگردم به آغاز کار
که چون بود کردار آن شهریار [کیخسرو] .
فردوسی.
چون از این فارغ گشتم بسر راندن تاریخ بازگشتم. (تاریخ بیهقی). اکنون بذکر نوروزنامه که مقصود از این کتابست بازگردیم. (نوروزنامه)، انکار کردن. سخن و کردار خود را منکر شدن:
زدن مرد را تیغ بر تار خویش
به از بازگشتن ز گفتار خویش.
بوشکور.
، مراجعه کردن. تفحص کردن: سبب بعض معجونها... که در قرافادین آرند در این کتاب هر یک در آن که بکار باید بست آورده شده است تا خوانندۀ این کتاب را از بهر علاج بیماری که بدان مشغول باشد... بکتابی دیگر باز نباید گشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، اعادت بیماری از بدپرهیزی یا هوازدگی. (ارمغان آصفی)، گشوده شدن. باز شدن. (آنندراج) (انجمن آرا). مفتوح شدن:
ای خداوندی که تا تو از عدم پیدا شدی
بسته شد درهای بد، درهای نیکی گشت باز.
منوچهری (از انجمن آرا) (از آنندراج).
، انعکاس صوت. بازگشت صدا:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
بازگردد این نداها را صدا.
مولوی.
، باز پس آمدن. بعقب آمدن، جزر، بازگشتن آب دریا. (منتهی الارب)، اصطلاح نجومی، انصراف کوکب، مقابل اتصال یاپیوستگی: و اما انصراف و بازگشتن را حد نیست جز آن که درجه های سفلی بیشتر شوند از درجه های علوی وگر یکی دقیقه بود آن زیادت. (التفهیم بیرونی چ همائی ص 477). اتصال پیوستن است و انصراف بازگشتن، و این هر دو با نگریستن باشد. (ایضاً ص 475)، حالت رجوع در کواکب متحیره. رجعت در متحیره: و اگر از حرکت تدویر بیشتر باشد فضل میان هر دو بازگشتن شود. (التفهیم بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کوشیدن. سعی کردن. مجاهدت. ایستادگی کردن. تحمل مصائب:
برفتن بازمیکوشم چه سود است
نیابم ره که پیشاهنگ دود است.
نظامی.
خوش آن باشد که امشب باده نوشیم
امان باشد که فردا بازکوشیم.
نظامی.
رنجها دیده بازکوشیده
وز تظلم سیاه پوشیده.
نظامی.
، معکوس. عکس. برعکس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازمالیدن
تصویر بازمالیدن
منکوب کردن، مغلوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازکوشیدن
تصویر بازکوشیدن
سعی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
للتّفكير
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
Reflect, Reverberate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
refléter, réverbérer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
odbijać, rozbrzmiewać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
yansımak, yankı yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
отражать , отголоски
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
widerspiegeln, widerhallen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
عکاسی کرنا , گونجنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
প্রতিফলিত করা , প্রতিধ্বনিত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
kutafakari, kuepelea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
반영하다 , 울려 퍼지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
反射 , 回响
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
反射する , 反響する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
לשקף , להדהד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
परावर्तित करना , गूंजना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
memantulkan, bergema
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
สะท้อน , สะท้อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
відображати , відлунювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
reflejar, reverberar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
riflettere, riverberare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
refletir, reverberar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازتابیدن
تصویر بازتابیدن
reflecteren, weerklinken
دیکشنری فارسی به هلندی