جدول جو
جدول جو

معنی بازمالیدن

بازمالیدن
تنبیه کردن، درهم کوفتن دشمن و او را مغلوب ساختن
تصویری از بازمالیدن
تصویر بازمالیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بازمالیدن

بازمالیدن

بازمالیدن
مغلوب کردن. درهم کوفتن دشمن. منکوب کردن. به حجت و سخن بر طرف غالب آمدن: چنان شد که زوبین به مهد پیل ما رسید و غلامان ایشان را بازمالیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466). هیچ خوش نیامد سخن تو آن قوم را که پیش ما بودنداکنون تو ایشان را بازمالیدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412). دست رد بر پیشانی او نهاد و نقش کعبتین او بازمالید. (سندبادنامه ص 61). و رجوع به مالیدن شود
لغت نامه دهخدا

باز مانیدن

باز مانیدن
عقب ماندن عقب افتادن واپس افتادن، از کار ماندن و بهدف نرسیدن خسته شدن، بجا گذاشتن بجا ماندن
فرهنگ لغت هوشیار