نشاندن. جلوس دادن. - باز جای نشاندن، بجای اول نشاندن. بحال اول باز گرداندن: و ملک الروم را بگرفت پس آزاد کرد و بازجای نشاند. (فارسنامه ابن البلخی ص 94).
نشاندن. جلوس دادن. - باز جای نشاندن، بجای اول نشاندن. بحال اول باز گرداندن: و ملک الروم را بگرفت پس آزاد کرد و بازجای نشاند. (فارسنامه ابن البلخی ص 94).
وارث. باقی ماندۀ پس از مرگ کسی. (ناظم الاطباء). خلف. ج، بازماندگان، اخلاف. اولاد. ورثه: یا ملک من شوددر بازماندۀ عمرم... از ملک من بیرون است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). من از عمر نصیب برداشتم بازماندگان مرا نیکو دار تا من جان فدا کنم و این کار برآورم. (مجمل التواریخ و القصص). نعمت حق سبحانه و بحمده در بازماندۀ امیرماضی سایغ و ضافیه للناس است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 460).
وارث. باقی ماندۀ پس از مرگ کسی. (ناظم الاطباء). خلف. ج، بازماندگان، اخلاف. اولاد. ورثه: یا ملک من شوددر بازماندۀ عمرم... از ملک من بیرون است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). من از عمر نصیب برداشتم بازماندگان مرا نیکو دار تا من جان فدا کنم و این کار برآورم. (مجمل التواریخ و القصص). نعمت حق سبحانه و بحمده در بازماندۀ امیرماضی سایغ و ضافیه للناس است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 460).