جدول جو
جدول جو

معنی باز نشاندن

باز نشاندن
نشاندن، وادار به نشستن کردن
فرو نشاندن، خاموش کردن فتنه یا آتش
تصویری از باز نشاندن
تصویر باز نشاندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با باز نشاندن

بازنشاندن

بازنشاندن
نشاندن. جلوس دادن.
- باز جای نشاندن، بجای اول نشاندن. بحال اول باز گرداندن: و ملک الروم را بگرفت پس آزاد کرد و بازجای نشاند. (فارسنامه ابن البلخی ص 94).
لغت نامه دهخدا

باز خواندن

باز خواندن
خواندن، دوباره خواندن، قرائت کردن
فراخواندن، احضار کردن
بازگرداندن
مطابق بودن
باز خواندن
فرهنگ فارسی عمید

غبار نشاندن

غبار نشاندن
رفتن روبیدن زدودن گرد و غبار، غبار غم و اندوه را فرو نشاندن
غبار نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار

بالا نشاندن

بالا نشاندن
بالا نشانیدن. در فوق قرار دادن. بر صدر جای دادن. در بالا قرار دادن. ببالا نهادن. جای دادن در مقام برتر.
لغت نامه دهخدا

بخاک نشاندن

بخاک نشاندن
ذلیل کردن. خوار و حقیر کردن. (ناظم الاطباء).
- بخاک راه نشاندن، خوار و پست کردن:
مرا و سرو چمن را بخاک راه نشاند
زمانه تا قصب زرکش قبای تو بست.
حافظ.
- بخاک و خون نشاندن، زخم زدن و به خاک افکندن دشمن را چندانکه خونش بخاک بریزد و او در آن خاک بنشیند یا بغلطد.
-
لغت نامه دهخدا

تاک نشاندن

تاک نشاندن
کشتن تاک. غرس مو. رجوع به تاک و تاک نشان شود
لغت نامه دهخدا