نشاندن. جلوس دادن. - باز جای نشاندن، بجای اول نشاندن. بحال اول باز گرداندن: و ملک الروم را بگرفت پس آزاد کرد و بازجای نشاند. (فارسنامه ابن البلخی ص 94).
ذلیل کردن. خوار و حقیر کردن. (ناظم الاطباء). - بخاک راه نشاندن، خوار و پست کردن: مرا و سرو چمن را بخاک راه نشاند زمانه تا قصب زرکش قبای تو بست. حافظ. - بخاک و خون نشاندن، زخم زدن و به خاک افکندن دشمن را چندانکه خونش بخاک بریزد و او در آن خاک بنشیند یا بغلطد. -