جدول جو
جدول جو

معنی بازخواست - جستجوی لغت در جدول جو

بازخواست
جویا شدن علت تقصیر و گناه کسی، مؤاخذه، سرزنش، در علم حقوق اعتراض به عدم پرداخت اسناد تجاری
تصویری از بازخواست
تصویر بازخواست
فرهنگ فارسی عمید
بازخواست
(لَ)
مؤاخذه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و هر که بر خلاف آن رود و بر رعیت ستمی کند در معرض گناه و بازخواست باشد. (جهانگشای جوینی). و بازخواست تقصیرات محرران دفتر دیوان با عالیجاه مشارالیه (مستوفی الممالک) است. (تذکرهالملوک ص 17).
لغت نامه دهخدا
بازخواست
((خا))
پرسش، مؤاخذه
روز بازخواست: روز قیامت، روز رستاخیز
تصویری از بازخواست
تصویر بازخواست
فرهنگ فارسی معین
بازخواست
استیضاح، مواخذه
تصویری از بازخواست
تصویر بازخواست
فرهنگ واژه فارسی سره
بازخواست
استیضاح، پرسش، مواخذه، مطالبه، اعتراض، ایراد، سرزنش، عتاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادخواست
تصویر دادخواست
داد خواستن، در علم حقوق نامه ای که دادخواه به دادگاه بنویسد و دادخواهی کند، عرض حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روز بازخواست
تصویر روز بازخواست
کنایه از روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم الجمع، روز بازپرس، یوم السبع، یوم الحشر، رستاخیز، ستخیز، نشور، رستخیز، روز رستاخیز، روز وانفسا، قارعه، یوم الدین، روز جزا، روز شمار، یوم التّناد، یوم التلاقی، طامة الکبریٰ، یوم القرار، یوم النشور، روز پسین، روز امید و بیم، روز درنگ، یوم الحساب، یوم دین، فرجام گاه برای مثال ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واخواست
تصویر واخواست
بازخواست، جویا شدن علت تقصیر و گناه کسی، مؤاخذه، سرزنش، در علم حقوق اعتراض به عدم پرداخت اسناد تجاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناخواست
تصویر ناخواست
ناخواسته
به ناخواست: بی قصد، بدون اراده، خلاف میل
فرهنگ فارسی عمید
(زِ خوا / خا)
روز قیامت. (از برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) :
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤاخذه کردن. تعزیر کردن. معاتبت کردن. عتاب کردن. توبیخ کردن. ملامت کردن. نکوهش کردن. سرزنش کردن، یاد کردن. بخاطر آوردن، بیان کردن. (ناظم الاطباء). گزارش دادن. گفتن. بازگفتن. صحبت کردن:
تهمتن یکی را بر خویش خواند
همه کار رفته بدو بازراند.
فردوسی.
برآشفت و سودابه را پیش خواند
گذشته سخنها بدو بازراند.
فردوسی.
طاهر باب باب بازمی راند و بازمینمود تا هزار هزار درم بیرون آمد که ابوسعید را هست و شانزده هزار هزار درم است که بر وی حاصل است و هیچ جای پیدا نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125). مظفر حاکم ندیم را بخواند و آنچه رفته بود باوی بازراند. (ایضاً ص 269). این سخن با وی بازرانده و مثالها بداد و گفت: البته نباید گفت که سلطان از آن آگاهی دارد. (تاریخ بیهقی). رقعت بمن انداخت و مضمون آن بازراند. (تاریخ بیهقی). و جوابی نرم و لطیف بازراند. (کلیله و دمنه).
با وحوش از نیک و بد نگشاد راز
سرّ خود با جان خود میراند باز.
مولوی.
تمامت گفته های خود بازراند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). و وکیل قصۀ صاحبش با عامل بازمیراند. (تاریخ قم ص 162). و همان حکایت که با معتمد گفته بود به حضرت معتضد بازراند. (تاریخ قم ص 146). و این اسب ابی الفضل را بنزدیک یکی ازخلفا صفت کردند و با او بازراندند. (تاریخ قم ص 228)
لغت نامه دهخدا
(لَ کا)
بازخواست. (آنندراج) (غیاث اللغات). مؤاخذه:
نانش مفرست بیش کز تو
واخواست کند به حشر یزدان.
خاقانی.
خاقانی وار خط واخواست
بر عالم بوالعجب کشیدم.
خاقانی.
جز این از منت هیچ واخواست نیست
که در یک ترازو دو من راست نیست.
نظامی.
واخواستی از تو بر دلم هست
و آن را به گره نمی توان بست.
نظامی.
هرچه رضای تو بجز راست نیست
با تو کسی را سر واخواست نیست.
نظامی.
حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد.
حافظ.
، محاسبه، مطالبه. (آنندراج) (غیاث) ، اعتراض. (از واژه های نو فرهنگستان) ، اصطلاحی بانکی است. و آن وصول نشدن چک سفته است به علت عدم پرداخت وجه مورد تعهد در چک و سفته از جانب متعهد
لغت نامه دهخدا
(شِ /شَ بَ دَ / دِ)
مؤاخذه کننده
لغت نامه دهخدا
(جَ)
قریۀ بزرگیست از قریه های مرو در دوفرسخی آن، و منسوب بدان باجخوستی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی است که در بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری واقع است و 425 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
زادخوست. (ناظم الاطباء). رجوع به زادخوست شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
شوق و اشتیاق. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
عمل بازخواه، برگرداندن: چون خواجه به خانه نبود جامه هم آنجا رها کردم تا بها بازرساند. (سندبادنامه ص 244). گوشت بستدم و بخانه باز میرفتم، بادم درربود، آوازی شنیدم که ای باد او را ب خانه خود بازرسان. (تذکرهالاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
درخواست باج. تقاضای خراج. مالیات طلبیدن:
مرا گفت شو باژ مرزش بخواه
وگر دیر مانی بیارم سپاه.
فردوسی، همچنین نام بندری از بنادر آنتیل انگلستان که قریب 8500 تن جمعیت دارد
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
بی طلب. بدون آنکه خواهند. بی نیت و اراده و قصد قبلی.
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ نِ / نَ دَ)
بازخیز، قیامت، رستخیز، حشر، (آنندراج)، قیامت، روز رستخیز، (ناظم الاطباء)، نشر، محشر، مقدار کاری که از یک دستگاه فنی گرفته میشود، ضریب انتفاع
لغت نامه دهخدا
(مَ)
استرداد. مطالبه کردن:
یکی نامه بنویس نزدیک شاه
گو پیلتن را از او بازخواه.
فردوسی.
ز تو بازخواهم همه باژ و ساو
که بردی توهر سال ده چرم گاو.
فردوسی.
سپردی مرا دختر اردوان
که تا بازخواهی تنی بی روان.
فردوسی.
در اسلام خوانده نیامده است که خلفاء و امیران خراسان و عراق مال صلاه به تعیین بازخواستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259).
و آن زر از تو بازخواهد آنکه تا اکنون از او
چو غری خوردی همی و طائفی و لیولنگ.
(از فرهنگ اسدی).
جان وام خدایست در تن تو
یک روز ز تو بازخواهد این وام.
ناصرخسرو.
هر چه داد امروز فردا بازخواهد بی گمان
گر نخواهی رنج پس با خیراویت کار نیست.
ناصرخسرو.
هر یک ثنا که بر تو فروخوانم
بنیوش و بازخواه مثنا کن.
سوزنی.
عمال خراسان را بحضرت خواند و محاسبات بازخواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 364).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناخواست
تصویر ناخواست
طلب نشده، بلا اراده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز خواست
تصویر باز خواست
مواخذه، نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخواستن
تصویر بارخواستن
اجازه، اذن، دستوری، رخصت دخول و ورود طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا خواست
تصویر بنا خواست
بدون اراده بدون میل مقابل بخواست: (بنده معصیت بنا خواست خدای کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازخاست
تصویر بازخاست
قیامت، رستخیز، حشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا خواست
تصویر وا خواست
باز خواست اعتراض: (جز این با منت هیچ وا خواست نیست که دیک ترازو دو من راست نیست) (نظامی)، اعتراض صاحب سند یا برات کش بهنگامی که برات نکول شود و یا از پرداخت آن خود داری گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخواست
تصویر واخواست
موخذه، بازخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روز بازخواست
تصویر روز بازخواست
روز قیامت، روز رستاخیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادخواست
تصویر دادخواست
((خا))
عرضحال، نوشته ای که به موجب آن از دادگاه تقاضای رسیدگی به امری می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واخواست
تصویر واخواست
((خا))
بازخواست، اعتراض، برگشت، اعتراض دارنده چک یا برات هنگامی که با عدم وصول روبرو شود، پرتست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازخوانی
تصویر بازخوانی
تجدیدی (درس)
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادخواست
تصویر دادخواست
عرض حال، مطالبه، شکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
دادنامه، شکایت، شکوائیه، عرضحال
فرهنگ واژه مترادف متضاد