مؤاخذه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و هر که بر خلاف آن رود و بر رعیت ستمی کند در معرض گناه و بازخواست باشد. (جهانگشای جوینی). و بازخواست تقصیرات محرران دفتر دیوان با عالیجاه مشارالیه (مستوفی الممالک) است. (تذکرهالملوک ص 17).
مؤاخذه. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و هر که بر خلاف آن رود و بر رعیت ستمی کند در معرض گناه و بازخواست باشد. (جهانگشای جوینی). و بازخواست تقصیرات محرران دفتر دیوان با عالیجاه مشارالیه (مستوفی الممالک) است. (تذکرهالملوک ص 17).
کنایه از روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم الجمع، روز بازپرس، یوم السبع، یوم الحشر، رستاخیز، ستخیز، نشور، رستخیز، روز رستاخیز، روز وانفسا، قارعه، یوم الدین، روز جزا، روز شمار، یوم التّناد، یوم التلاقی، طامة الکبریٰ، یوم القرار، یوم النشور، روز پسین، روز امید و بیم، روز درنگ، یوم الحساب، یوم دین، فرجام گاه برای مثال ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸)
کنایه از روزِ قیامَت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یومُ الجَمع، روزِ بازپُرس، یومُ السَبع، یومُ الحَشر، رَستاخیز، سَتخیز، نُشور، رَستَخیز، روزِ رَستاخیز، روزِ وانَفسا، قارِعَه، یومُ الدین، روزِ جَزا، روزِ شُمار، یومُ التَّناد، یومُ التَلاقی، طامة الکُبریٰ، یومُ القَرار، یومُ النُشور، روزِ پَسین، روزِ اُمید و بیم، روزِ دِرَنگ، یومُ الحِساب، یومُ دین، فَرجام گاه برای مِثال ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ - ۳۸)
مؤاخذه کردن. تعزیر کردن. معاتبت کردن. عتاب کردن. توبیخ کردن. ملامت کردن. نکوهش کردن. سرزنش کردن، یاد کردن. بخاطر آوردن، بیان کردن. (ناظم الاطباء). گزارش دادن. گفتن. بازگفتن. صحبت کردن: تهمتن یکی را بر خویش خواند همه کار رفته بدو بازراند. فردوسی. برآشفت و سودابه را پیش خواند گذشته سخنها بدو بازراند. فردوسی. طاهر باب باب بازمی راند و بازمینمود تا هزار هزار درم بیرون آمد که ابوسعید را هست و شانزده هزار هزار درم است که بر وی حاصل است و هیچ جای پیدا نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125). مظفر حاکم ندیم را بخواند و آنچه رفته بود باوی بازراند. (ایضاً ص 269). این سخن با وی بازرانده و مثالها بداد و گفت: البته نباید گفت که سلطان از آن آگاهی دارد. (تاریخ بیهقی). رقعت بمن انداخت و مضمون آن بازراند. (تاریخ بیهقی). و جوابی نرم و لطیف بازراند. (کلیله و دمنه). با وحوش از نیک و بد نگشاد راز سرّ خود با جان خود میراند باز. مولوی. تمامت گفته های خود بازراند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). و وکیل قصۀ صاحبش با عامل بازمیراند. (تاریخ قم ص 162). و همان حکایت که با معتمد گفته بود به حضرت معتضد بازراند. (تاریخ قم ص 146). و این اسب ابی الفضل را بنزدیک یکی ازخلفا صفت کردند و با او بازراندند. (تاریخ قم ص 228)
مؤاخذه کردن. تعزیر کردن. معاتبت کردن. عتاب کردن. توبیخ کردن. ملامت کردن. نکوهش کردن. سرزنش کردن، یاد کردن. بخاطر آوردن، بیان کردن. (ناظم الاطباء). گزارش دادن. گفتن. بازگفتن. صحبت کردن: تهمتن یکی را بر خویش خواند همه کار رفته بدو بازراند. فردوسی. برآشفت و سودابه را پیش خواند گذشته سخنها بدو بازراند. فردوسی. طاهر باب باب بازمی راند و بازمینمود تا هزار هزار درم بیرون آمد که ابوسعید را هست و شانزده هزار هزار درم است که بر وی حاصل است و هیچ جای پیدا نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 125). مظفر حاکم ندیم را بخواند و آنچه رفته بود باوی بازراند. (ایضاً ص 269). این سخن با وی بازرانده و مثالها بداد و گفت: البته نباید گفت که سلطان از آن آگاهی دارد. (تاریخ بیهقی). رقعت بمن انداخت و مضمون آن بازراند. (تاریخ بیهقی). و جوابی نرم و لطیف بازراند. (کلیله و دمنه). با وحوش از نیک و بد نگشاد راز سرّ خود با جان خود میراند باز. مولوی. تمامت گفته های خود بازراند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). و وکیل قصۀ صاحبش با عامل بازمیراند. (تاریخ قم ص 162). و همان حکایت که با معتمد گفته بود به حضرت معتضد بازراند. (تاریخ قم ص 146). و این اسب ابی الفضل را بنزدیک یکی ازخلفا صفت کردند و با او بازراندند. (تاریخ قم ص 228)
بازخواست. (آنندراج) (غیاث اللغات). مؤاخذه: نانش مفرست بیش کز تو واخواست کند به حشر یزدان. خاقانی. خاقانی وار خط واخواست بر عالم بوالعجب کشیدم. خاقانی. جز این از منت هیچ واخواست نیست که در یک ترازو دو من راست نیست. نظامی. واخواستی از تو بر دلم هست و آن را به گره نمی توان بست. نظامی. هرچه رضای تو بجز راست نیست با تو کسی را سر واخواست نیست. نظامی. حافظ به ادب باش که واخواست نباشد گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد. حافظ. ، محاسبه، مطالبه. (آنندراج) (غیاث) ، اعتراض. (از واژه های نو فرهنگستان) ، اصطلاحی بانکی است. و آن وصول نشدن چک سفته است به علت عدم پرداخت وجه مورد تعهد در چک و سفته از جانب متعهد
بازخواست. (آنندراج) (غیاث اللغات). مؤاخذه: نانش مفرست بیش کز تو واخواست کند به حشر یزدان. خاقانی. خاقانی وار خط واخواست بر عالم بوالعجب کشیدم. خاقانی. جز این از منت هیچ واخواست نیست که در یک ترازو دو من راست نیست. نظامی. واخواستی از تو بر دلم هست و آن را به گره نمی توان بست. نظامی. هرچه رضای تو بجز راست نیست با تو کسی را سر واخواست نیست. نظامی. حافظ به ادب باش که واخواست نباشد گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد. حافظ. ، محاسبه، مطالبه. (آنندراج) (غیاث) ، اعتراض. (از واژه های نو فرهنگستان) ، اصطلاحی بانکی است. و آن وصول نشدن چک سفته است به علت عدم پرداخت وجه مورد تعهد در چک و سفته از جانب متعهد
عمل بازخواه، برگرداندن: چون خواجه به خانه نبود جامه هم آنجا رها کردم تا بها بازرساند. (سندبادنامه ص 244). گوشت بستدم و بخانه باز میرفتم، بادم درربود، آوازی شنیدم که ای باد او را ب خانه خود بازرسان. (تذکرهالاولیاء عطار)
عمل بازخواه، برگرداندن: چون خواجه به خانه نبود جامه هم آنجا رها کردم تا بها بازرساند. (سندبادنامه ص 244). گوشت بستدم و بخانه باز میرفتم، بادم درربود، آوازی شنیدم که ای باد او را ب خانه خود بازرسان. (تذکرهالاولیاء عطار)
استرداد. مطالبه کردن: یکی نامه بنویس نزدیک شاه گو پیلتن را از او بازخواه. فردوسی. ز تو بازخواهم همه باژ و ساو که بردی توهر سال ده چرم گاو. فردوسی. سپردی مرا دختر اردوان که تا بازخواهی تنی بی روان. فردوسی. در اسلام خوانده نیامده است که خلفاء و امیران خراسان و عراق مال صلاه به تعیین بازخواستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259). و آن زر از تو بازخواهد آنکه تا اکنون از او چو غری خوردی همی و طائفی و لیولنگ. (از فرهنگ اسدی). جان وام خدایست در تن تو یک روز ز تو بازخواهد این وام. ناصرخسرو. هر چه داد امروز فردا بازخواهد بی گمان گر نخواهی رنج پس با خیراویت کار نیست. ناصرخسرو. هر یک ثنا که بر تو فروخوانم بنیوش و بازخواه مثنا کن. سوزنی. عمال خراسان را بحضرت خواند و محاسبات بازخواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 364).
استرداد. مطالبه کردن: یکی نامه بنویس نزدیک شاه گو پیلتن را از او بازخواه. فردوسی. ز تو بازخواهم همه باژ و ساو که بردی توهر سال ده چرم گاو. فردوسی. سپردی مرا دختر اردوان که تا بازخواهی تنی بی روان. فردوسی. در اسلام خوانده نیامده است که خلفاء و امیران خراسان و عراق مال صلاه به تعیین بازخواستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 259). و آن زر از تو بازخواهد آنکه تا اکنون از او چو غری خوردی همی و طائفی و لیولنگ. (از فرهنگ اسدی). جان وام خدایست در تن تو یک روز ز تو بازخواهد این وام. ناصرخسرو. هر چه داد امروز فردا بازخواهد بی گمان گر نخواهی رنج پس با خیراویت کار نیست. ناصرخسرو. هر یک ثنا که بر تو فروخوانم بنیوش و بازخواه مثنا کن. سوزنی. عمال خراسان را بحضرت خواند و محاسبات بازخواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 364).
باز خواست اعتراض: (جز این با منت هیچ وا خواست نیست که دیک ترازو دو من راست نیست) (نظامی)، اعتراض صاحب سند یا برات کش بهنگامی که برات نکول شود و یا از پرداخت آن خود داری گردد
باز خواست اعتراض: (جز این با منت هیچ وا خواست نیست که دیک ترازو دو من راست نیست) (نظامی)، اعتراض صاحب سند یا برات کش بهنگامی که برات نکول شود و یا از پرداخت آن خود داری گردد