دور کردن. دفع کردن. طرد کردن. (ناظم الاطباء). راندن: چندانکه او بمرو رسید کدخدای اورا بازراندند و وزارت بعبدالله بن عزیز تفویض کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 56).
دور کردن. دفع کردن. طرد کردن. (ناظم الاطباء). راندن: چندانکه او بمرو رسید کدخدای اورا بازراندند و وزارت بعبدالله بن عزیز تفویض کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 56).
باقی ماندن. (ناظم الاطباء). بجای ماندن. به یادگار ماندن: بمرد او و آن تخت از او بازماند از آن پس که کام بزرگی براند. فردوسی. من و مادرم ایدرو چند زن نیای کهن بازمانده بمن. فردوسی. چو او بگذرد زین سرای سپنج از او بازماند بگفتار گنج. فردوسی. و چون بکشتندش (ابومسلم را) سی و هفت ساله بود و هیچ چیز از املاک و عقار وبنده و غیره از وی بازنماند مگر پنج کنیزک خدمت کننده. (مجمل التواریخ و القصص). این جهان بر مثال مردار است کرکسان اندر و هزار هزار این مر انرا همی زند مخلب وان مر اینرا همی زند منقار آخرالامر بگذرند همه وزهمه بازماند این مردار. سنایی (از فرهنگ ضیاء). غرض نقشی است کز ما بازماند که هستی را نمی بینم بقایی. سعدی (گلستان). گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست بس حکایت های شیرین بازمی ماند ز من. حافظ. از پس وفات او بریهه و ام کلثوم او بازماندند. (تاریخ قم ص 218). و از او چهار پسر... و چهار دختر بازمانده اند. (تاریخ قم ص 219). آنچه از مائدۀ اشعریان بازماند ما که زنان رسول بودیم بر یکدیگر قسمت نمودیم. (تاریخ قم ص 275). ، شاه تیر. (رشیدی). شاه تیر به اعتبار اینکه بازۀ اشجار است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، شاخ درخت، چه گویا بازوی آن است. (انجمن آرای ناصری)، چوب کنده که از آن قپان و ترازو آویزند. (برهان قاطع)، چوب کنده فلک را گویند. (فرهنگ جهانگیری)، باز باشد بمعنی باع عربی. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری). بهمان معنی باز است که از سر این انگشت تا انگشت دیگر هنگام گشادگی دستها فاصله بوده باشد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). مقدار گشادگی میان هر دو دست را گویند چون دستها را از هم بگشایند و آنرا به عربی باع و به ترکی قلاج خوانند. (برهان قاطع) (جهانگیری). باع یعنی مقدار دو دست گشاده و بدین معنی یازه (بیای حطی) نیز گفته اند. و منوچهری گوید: آفرین زان مرکبی کو بشنود در نیم شب بانگ پای مورچه در زیر چاه شست باز. (از رشیدی). اسدی گوید: چهی ژرف دیدند صدبازه راه یکی چرخ گردنده بالای چاه. مقدار باز کردن دست است. (شعوری ج 1 ص 192)، در جهانگیری فضای بین جدارین و خلأ بین جبلین که عبارت از کوی (کذا) و دره باشد. و بدین معنی لغتی است در باز بمعنی گشاده. (رشیدی). فاصله میان دو دیوار و دو کوه. (شعوری ج 1ص 192) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). فاصله میان دو دیوار و دو کوه را نیز گویند که عبارت از کوچه و دره باشد. (برهان قاطع) (جهانگیری). در تداول محلی خراسان، فاصله وسیع میان دو کوه، در تداول کرمان، فاصله بین دو کرت زراعتی، جنس مرغ باز را گویند. (رشیدی ج 1 ص 192)، فاصله میان دو بال پرندگان یا هواپیما. (لغات مصوبۀ فرهنگستان)
باقی ماندن. (ناظم الاطباء). بجای ماندن. به یادگار ماندن: بمرد او و آن تخت از او بازماند از آن پس که کام بزرگی براند. فردوسی. من و مادرم ایدرو چند زن نیای کهن بازمانده بمن. فردوسی. چو او بگذرد زین سرای سپنج از او بازماند بگفتار گنج. فردوسی. و چون بکشتندش (ابومسلم را) سی و هفت ساله بود و هیچ چیز از املاک و عقار وبنده و غیره از وی بازنماند مگر پنج کنیزک خدمت کننده. (مجمل التواریخ و القصص). این جهان بر مثال مردار است کرکسان اندر و هزار هزار این مر انرا همی زند مخلب وان مر اینرا همی زند منقار آخرالامر بگذرند همه وزهمه بازماند این مردار. سنایی (از فرهنگ ضیاء). غرض نقشی است کز ما بازماند که هستی را نمی بینم بقایی. سعدی (گلستان). گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست بس حکایت های شیرین بازمی ماند ز من. حافظ. از پس وفات او بریهه و ام کلثوم او بازماندند. (تاریخ قم ص 218). و از او چهار پسر... و چهار دختر بازمانده اند. (تاریخ قم ص 219). آنچه از مائدۀ اشعریان بازماند ما که زنان رسول بودیم بر یکدیگر قسمت نمودیم. (تاریخ قم ص 275). ، شاه تیر. (رشیدی). شاه تیر به اعتبار اینکه بازۀ اشجار است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، شاخ درخت، چه گویا بازوی آن است. (انجمن آرای ناصری)، چوب کنده که از آن قپان و ترازو آویزند. (برهان قاطع)، چوب کنده فلک را گویند. (فرهنگ جهانگیری)، باز باشد بمعنی باع عربی. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری). بهمان معنی باز است که از سر این انگشت تا انگشت دیگر هنگام گشادگی دستها فاصله بوده باشد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). مقدار گشادگی میان هر دو دست را گویند چون دستها را از هم بگشایند و آنرا به عربی باع و به ترکی قلاج خوانند. (برهان قاطع) (جهانگیری). باع یعنی مقدار دو دست گشاده و بدین معنی یازه (بیای حطی) نیز گفته اند. و منوچهری گوید: آفرین زان مرکبی کو بشنود در نیم شب بانگ پای مورچه در زیر چاه شست باز. (از رشیدی). اسدی گوید: چهی ژرف دیدند صدبازه راه یکی چرخ گردنده بالای چاه. مقدار باز کردن دست است. (شعوری ج 1 ص 192)، در جهانگیری فضای بین جدارین و خلأ بین جبلین که عبارت از کوی (کذا) و دره باشد. و بدین معنی لغتی است در باز بمعنی گشاده. (رشیدی). فاصله میان دو دیوار و دو کوه. (شعوری ج 1ص 192) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). فاصله میان دو دیوار و دو کوه را نیز گویند که عبارت از کوچه و دره باشد. (برهان قاطع) (جهانگیری). در تداول محلی خراسان، فاصله وسیع میان دو کوه، در تداول کرمان، فاصله بین دو کرت زراعتی، جنس مرغ باز را گویند. (رشیدی ج 1 ص 192)، فاصله میان دو بال پرندگان یا هواپیما. (لغات مصوبۀ فرهنگستان)
ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقب ماندن، واپس ماندن، ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن، خسته شدن، کوفته شدن، به جا گذاشتن، به جای ماندن، پس ماندن
ازکار ماندن، جداماندن، دنبال افتادن، عقب افتادن، عقب ماندن، واپس ماندن، ایستادن، توقف کردن، متوقف شدن، خسته شدن، کوفته شدن، به جا گذاشتن، به جای ماندن، پس ماندن