جدول جو
جدول جو

معنی باریکایی - جستجوی لغت در جدول جو

باریکایی
دهی است از دهستان گورک سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 175 هزارگزی خاورسردشت و ده هزارگزی خاور شوسۀ سردشت به مهاباد واقع است، منطقه ای است کوهستانی و جنگلی با هوایی معتدل، دارای 129 تن سکنه از نژاد کرد می باشد، آبش از رود خانه سردشت و محصولش غلات، توتون و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالیش جاجیم بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باریکان
تصویر باریکان
(پسرانه)
دماغه کوه (نگارش کردی: باریکان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باریکی
تصویر باریکی
باریک بودن، کنایه از نازکی و لطافت، کنایه از لاغری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکیایی
تصویر کارکیایی
سروری، پادشاهی، برای مثال طاقت آن کارکیایی نداشت / کز غم کار تو رهایی نداشت (نظامی۷ - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باریابی
تصویر باریابی
باریافتن، شرفیابی به حضور پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
عمل و شغل مهتری. سروری و سلطنت:
سر فروبردیم تا بر سروران سرور شویم
چاکری کردیم تا کار کیایی یافتیم.
سنائی
لغت نامه دهخدا
بوریاباف، بوریافروش، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رْ)
اذن دخول. (ناظم الاطباء). تشرف بحضور: پس از باریابی بمحل خدمت خود بازگشت. شرف حضور. (دمزن). رجوع به بار یافتن. باریاب شدن. باریاب گشتن. باریابی حاصل کردن شود، دقت. دقه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). دقیق. به چیزی توجه تام کردن و در کاری دقیق شدن: در هر کاری باید شخص باریک بشود. این معنی مجاز است. (از فرهنگ نظام) :
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خورده بین دارم.
صائب.
، مخفی و دزدانه دور رفتن: تا شما وارد شدید فلان باریک شده رفت. (فرهنگ نظام). پنهان از جای بدر زدن. (ارمغان آصفی). پنهان جمع نمودن خود را به آهستگی تمام که صدای پا بلند نشود در گریختن از جای بدر زدن. وحید در تعریف مفتول کش گوید:
حدید آفت دور و نزدیک شد
چون آن شوخ را دیده باریک شدن.
وحید قزوینی (از ارمغان آصفی) (آنندراج).
و رجوع به باریک گردیدن شود، باریک شدن گردن، کنایه از ملایمت و همواری بهم رساندن. (آنندراج) :
در زمان خط مدار چشم او بر مردمی است
گردن عامل شود باریک در پای حساب.
صائب (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 66 هزارگزی شمال خاور کنگان کنارراه عمومی کنگان به پشتکوه در جلگه واقع است، هوایش معتدل و دارای 485 تن سکنه میباشد، آبش از قنات و محصولش غلات، خرما و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان طهران که در 3 هزارگزی جنوب مرکز بخش و یک هزارگزی جنوب راه فرعی شهرک به صمغآباد قرار دارد، منطقه ای است سردسیر با 286 تن سکنه، صنایع دستی اهالیش قالیچه و گلیم، و کرباس بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دقت و نازکی، (ناظم الاطباء)، نازکی و لطافت و دقت، (آنندراج)، ظرافت، نازکی، (دمزن)،
چو از باریک بینی موی میسفت
بباریکی سخن چون موی میگفت،
نظامی،
سنانش از موی باریکی سترده
ز چشم موی بینان موی برده،
نظامی،
لغت نامه دهخدا
کارکیائی، امیری و پادشاهی و کارفرمائی، (آنندراج) :
ورنه سر کارکیایی نداشت
وز غم کار تو رهایی نداشت،
نظامی (ص 71)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
پادشاهی. بزرگی. مولایی. امیری. سروری:
حقشناسی است که از بارخدایی نکند
در حق هیچکسی تا بتواند تقصیر.
فرخی.
اینت آزادگی و بارخدایی و کرم
اینت احسانی کآن را نه کنار است نه مر.
فرخی.
شاه ملکان پیشرو بارخدایان
زایزد ملکی یافته و بارخدایی.
منوچهری.
گفتم (احمد بن ابی دواد) یا امیر، خدا مرا فدای تو کناد من از بهر قاسم عیسی را آمده ام تا بارخدایی کنی و وی را (افشین را) بمن بخشی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 172)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از افغانیها که رقیب ابدالیها بودند و همیشه سلطان از طایفۀ ابدالی و وزیر از طایفۀ بارکزایی تعیین میشد و در 1257 هجری قمری دوست محمدخان از طایفۀ بارکزایی بر تخت سلطنت دست یافت و حکومت سلسلۀ ابدالی یا درانی منقرض شد و تا امروز خاندان او در افغانستان حکومت دارند.
خاندان بارکزایی:
دوست محمدخان
1242هجری قمری- 1826 میلادی
برگشت شاه شجاع به سلطنت
1255- 1258هجری قمری-
1839- 1842 میلادی
شیرعلی خان.
1280هجری قمری - 1863 میلادی
(افضل و اعظم در بلخ و کابل 1282-1284)
یعقوبخان
1296هجری قمری - 1879 میلادی
عبدالرحمن خان
1296هجری قمری - 1879 میلادی
(از تاریخ سلاطین اسلام لین پول ترجمه عباس اقبال صص 302-303).
عیوب (که در هرات انقلاب کرد)
1297-1297
حبیب الله
1289-1307
امان الله خان
1309-1337
نادرخان
-
محمدظاهر شاه
و رجوع به معجم الانساب ج 2 شود، در تداول عامه، بسیار خوردن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 42 هزارگزی شمال خاوری ایذه. منطقه ای است کوهستانی و گرمسیربا 210 تن سکنه که به لهجۀ بختیاری سخن میگویند. آبش از چشمه، محصول آن غلات است. شغل مردمش زراعت و راهش مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ خَ دَ / دِ)
نازک اندیش، لطیف اندیش، ظریف جوی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به امریکا. آمریکایی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از آمریکایی
تصویر آمریکایی
منسوب به آمریکا امریکایی: از مردم آمریکا ینگی دنیایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیریایی
تصویر بیریایی
عمل و حالت بیریا خلوص صداقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارکیایی
تصویر کارکیایی
امیری، پادشاهی، کارفرمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریکی
تصویر باریکی
نازکی و لطافت و دقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریکبین
تصویر باریکبین
آنکه به امعا نظر بنگرد مانند ستاره شناس و غیره، با هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریکی
تصویر باریکی
دقت
فرهنگ فارسی معین
بزرگی، سروری، مولایی، پادشاهی، سلطنت، الوهیت، خدایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لطافت، ظرافت
دیکشنری اردو به فارسی