جدول جو
جدول جو

معنی بارگیری - جستجوی لغت در جدول جو

بارگیری
گرفتن بار برای حمل و نقل، عمل بار بستن و بار گرفتن
تصویری از بارگیری
تصویر بارگیری
فرهنگ فارسی عمید
بارگیری
گرفتن بار خواه برای حمل بر روی ستور و یا حمل در کشتی، (ناظم الاطباء)، عمل پر کردن جوالها و غیره از محمولی برای بردن بر ستور و غیره، بار بستن و مهیا نمودن: قافلۀ اصفهان هنوز بارگیری خود را نکرده، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارداری
تصویر بارداری
آبستنی، آبستن بودن، حالت زن یا حیوان ماده از هنگام گرفتن نطفه تا موقع زاییدن، بارداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارگیر
تصویر بارگیر
بار گیرنده، بار برنده، بردارندۀ بار، اسب و هر حیوان بارکش، کشتی، ارابه، اتومبیل یا هر وسیلۀ نقلیۀ باری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازگیری
تصویر بازگیری
گرفتن چیزی از مال کسی، ضبط کردن مال کسی، مصادره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیگری
تصویر بازیگری
شغل و عمل بازیگر
فرهنگ فارسی عمید
در تداول زنان، کار: مرده شور کارگیریت را ببرد، مرده شورت ببرد با این کارگیریت، کسی که مرتکب میشود و مباشرت مینماید و متقبل میشود هر کار مهمی را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اسب و شتر و امثال آن باشد از برای بار کردن و سواری و به عاریت به کسی دادن، (برهان)، اسب و شتر و گاو، (غیاث)، اسب و شتر و امثال آن، (انجمن آرا) (آنندراج)، اسب، (مجموعۀ مترادفات ص 36) (صحاح الفرس: بارگی)، اسب سپاهی که عاریت به کسی دهند، (ناظم الاطباء)، حیوان که به عاریت دهند، (دمزن)، شتر، (ناظم الاطباء)، مرکب، محمل، (منتهی الارب)، برنشست، ستور باری، (ناظم الاطباء)، اسب و حیوان بارکش، (فرهنگ شاهنامۀ شفق) : و گویم که من بارگیر محمد رسول اﷲام، (ترجمه تفسیر طبری)،
چون من دوازدهست ترا اسب بارگیر
لیکن ز خلق نیست جز از تو سوار من،
ناصرخسرو،
مرا گفت چون بارگیری نخواهی
چو از خدمتت نیست روی رهایی،
انوری،
رخت محنت نهم بمنزل عیش
زانکه شد بارگیر شادی لنگ،
مجیر بیلقانی،
بار عتاب او نتوانم کشید از آنک
ما را سزای هودج او بارگیر نیست،
خاقانی،
این چه موکب بود یارب کاندر آمد تازیان
بارگیرش صبحدم بود و جنیبت کش صبا،
خاقانی،
خوش سواریست عمر خاقانی
صیدگه دهر و بارگیر اوقات،
خاقانی،
جهاندار فرمودکآید وزیر
برفتن نشست از بر بارگیر،
نظامی،
و صفی ابوالعلا را استری از بارگیران خاص بفرمود و دستی جامه، (راحهالصدور راوندی)، و در اوایل ربیع الاول بطالع مبارک مراکب فتح و ظفر بارگیر مراد ساخت، (جهانگشای جوینی)،
شقاوت برهنه نشاندش چو سیر
نه بارش رها کرد و نه بارگیر،
سعدی (بوستان)،
و چون مست شوم بر بارگیری از بارگیرهای نوبت سوار شده متوجه خانه خود گردم، (ترجمه محاسن اصفهان ص 91)، و خلعتهای بسیار و بارگیرهای نیکو و چندین تجمل بدو بخشید، (تاریخ قم ص 215) ...، شش نفراز محرمان را فرمود تا هفت بارگیر از طویلۀ خاصه زین کرده به آنجانب دجله برند ... (حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزء 3 ص 157 س 25)
لغت نامه دهخدا
گرفتن مار، (ناظم الاطباء)، مارافسایی، مارافسانی، افسونگری در گرفتن مار، محیلی، مکاری، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام قضائی است در شمال ولایت وان، و دارای هشت ناحیه می باشد بشرح زیر: ابنای، لزعی، کتیحان، چیقلی، عثمانلی، کوندرمه، آی بولاق، کورزوت و جمعاً 117 پارچه قریه در بر دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)، ریز نمرات مخصوص آزمایش یک پرسش، برای بدست آوردن معدل نمرات یک آزمایش پرسش ها را به اجزایی چند تقسیم و برای هر جزء نمره ای تعیین میکنند، نمرۀ مزبور را در اصطلاح بارم خوانند
لغت نامه دهخدا
(بازگیری)
دهی است از دهستان میان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه که در 12 هزارگزی باختر راه شوسۀ عمومی تربت حیدریه به نیازآباد واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و حدود پنجاه تن سکنه، محصول آن غلات و شغل مردمش زراعت و راه آن مالرو است. آب آن از قنات تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، بیان کردن. (ناظم الاطباء). توضیح کردن. تبیین. شرح دادن: این کار بساختند و نشانها بدادند زن در حال رقعتی نبشت و حال بازنمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231). بنده (بونصر مشکان) آنچه رفته است بتمامی بازنمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180). چهارم علم موسیقی و بازنمودن سبب ساز و ناساز آوازها و نهاد لحنها. (دانشنامۀ علائی).
هرچه دشنام دهم بر تو همه راست بود
شرح آن بازنمایم به نقیر و قطمیر.
سوزنی.
اگر نادانی این اشارت را که بازنموده شده است بر هزل کند مانند کوری بود که احولی را سرزنش کند. (کلیله و دمنه). ملک، چهارم را پرسید و گفت تو هم اشارتی کن و آنچه فراز می آید بازنمای. (کلیله و دمنه). و اندرو بازنماید که پادشاهی خود چیست و پادشاه کیست. (چهارمقاله). و مذمت تعجیل درسیاست و محمدت تأخیر و تأنی و تثبت بازنمایم. (سندبادنامه ص 146). تا من بحضرت شاه روم و ضرر تعجیل و منفعت تأجیل سیاست بازنمایم. (سندبادنامه ص 171). مولانا از سبب تشریف حضور سؤال کردند خواجه قصۀ طلب را بازنمودند. (انیس الطالبین ص 189)، آشکار کردن. عرضه نمودن. (ناظم الاطباء). آشکار گفتن. اظهار کردن: بومسلم اندر شد و زمین بوسه داد و خواست که عذر خویش بازنماید اندر دیر آمدن. (تاریخ سیستان). اشعث بن بشر را نزدیک حجاج فرستاد تا آنچه رفت از حدیث سیستان و خراسان بازنماید. (تاریخ سیستان). این سالاران و امیرک که معتمدان سلطانند هر آینه چون بدرگاه سلطان رسند و حال بازنمایند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358). عمال و صاحبان برید را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمایند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229). حال وی بگفت و آنگاه بازنمود که اختیار ما بر تو می افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). بازنمود که مردمان جیلان از وی و لشکرش بسیار رنج دیدند بسیار لافها زدند و گفتند هر گاه که سلجوقیان را رسد که خراسان بگیرند او را سزاوارتر که ملکزاده است. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 562). گفت اول حاجت آن است که احوال آن زنگی بازنمایی تا چه کس است. (مجمل التواریخ و القصص) احمد بن محمد فیروزان آن را بحضرت وزیر رفع کرد و بازنمود تا مهر کردند، بعد از آنک محمد بن موسی برو رفعکرده بود (تاریخ قم ص 125)، اطلاع دادن.گزارش دادن. خبردادن: طغرل حاجبش را بر وی در نهان مشرف کرده بودند تا انفاس یوسف میشمرد و هر چه رود بازمینماید. (تاریخ بیهقی). هر چه کردی و هر چه نمودی بازمینمودی (سعید صراف) . (تاریخ بیهقی). و اگر مدت مقام دراز شود و بزیادتی حاجت افتد بازنمای. (کلیله و دمنه). پیغام شاهزاده بگزارد و التماس که کرده بود بازنمود. (سندبادنامه ص 273). هر چه درخانه از خیر و شر و نفع و ضر حادث شدی جمله اعلام دادی و وقایع و حوادث بازنمودی. (سندبادنامه ص 86). بازنمودند که این موضع را که او فرمود آب هر... نمی توانند برد. (تاریخ طبرستان). به کسری ابرویز بازنمودند و بعرض او رسانیدند که صاحب اهواز زیاده بر هفت هزاردرهم کفایت کرده است. (تاریخ قم ص 148).
خویشتن رفت پیش مادر زود
سرگذشتی که دید بازنمود.
نظامی.
خواند بلقیس را سلیمان زود
گفتۀ جبرئیل بازنمود.
نظامی.
، نشان دادن. ارائه کردن: (خون یحیی) همچنان میجوشید تا کشندۀ یحیی را بازنمودند، او را بکشت، ساکن گشت. (مجمل التواریخ و القصص).
به پیش آینۀ دل هر آنچه میدارم
بجز خیال جمالت نمی نماید باز.
حافظ.
، وانمود کردن: و ناصحان وی باز نموده بودند که غور و غایت این حدیث بزرگست. (تاریخ بیهقی)، باز نمودن بنا، پراکندن اجزاء آن. جرجمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مصادره، نگاهداری موقتی اموال اشخاص به توسط دولت در موقع احتیاج و برای مصلحت عمومی، (لغات مصوبۀ فرهنگستان) (فرهنگ رازی)، بعقب نگاه کردن، پس نگریستن، بدنبال نگاه کردن: چون لختی براندم آوازی بگوش می آمد، بازنگریستم مادر بچه بود که بر اثر من می آمد و غریوی وخواهشکی میکرد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200)، من رفتم و مردک به خرمار بودن مشغول، چون حرکت من شنید بازنگریست، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاریگری
تصویر یاریگری
امداد، یاری، اعانت
فرهنگ لغت هوشیار
جاسوسی، تحقیق از افراد لشکر دشمن درباره تعداد سپاهیان و ساز و برگ و تجهیزات و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی که بار را حمل کند باربر، ارابه کشتی و اتومبیل باری، هودج کجاوه عماری، ماده هر حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقگیری
تصویر ساقگیری
شغل و عمل ساقی شرابداری سقایت شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهگیری
تصویر گاهگیری
سرکشی (اسب) حرونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابگیری
تصویر تابگیری
تاب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالگیری
تصویر فالگیری
عمل فالگیر طالع بینی فالگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغیگری
تصویر باغیگری
سرکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گیری
تصویر کار گیری
پرداختن بکاری مباشرت امری، کار: (مرده شورت ببرد با این کار گیریت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارگیری
تصویر مارگیری
عمل و شغل مارگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار گیری
تصویر بار گیری
گرفتن بار برای حمل و نقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگیری
تصویر بازگیری
مصادره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارداری
تصویر بارداری
حاملگی، آبستنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارگیر
تصویر بارگیر
بار برنده، هر حیوان بارکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانگیری
تصویر زبانگیری
جاسوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورگیری
تصویر زورگیری
اخاذی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یادگیری
تصویر یادگیری
درک، تحصیلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراگیری
تصویر فراگیری
اپیدمی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جایگیری
تصویر جایگیری
استقرار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برگیری
تصویر برگیری
اشتقاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بکارگیری
تصویر بکارگیری
استعمال، استخدام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از با گیجی
تصویر با گیجی
Confusedly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شخم اول زمین، شخم کردن شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی