- بارکاس
- روسی کشتیچه ناوچه قایق موتوری کشتی کوچک (بیشتر در شمال ایران مستعمل است)
معنی بارکاس - جستجوی لغت در جدول جو
- بارکاس
- کشتی کوچک، زورق، قایق موتوری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
هماهنگ، موافق، موزون
باز گرداندن نگونسار کردن
نگونسازی افتادن برآمدن پستان
برزیگر کشاورز زارع
بافنده جولاه نساج
پارسی تازی گشته بازرگان
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
محترم، لایق، دارای روح بزرگ، نام سردار افراسیاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی، نام یکی از سرداران دوره ماد
فرانسوی تنگار
حصیر، بوریاء، دوخبافت (دوخ علفی است بلند که از آن حصیر بافند) زیغ پلاچ
خیمه پادشاهان، بارگه، جائی که پادشاهان مردم را بحضور بپذیرند
بار انداز
خورجین، جای بار
میوه دار باثمرمثمر (درخت)، آبستن حامله، مخلوط با فلز کم بها مغشوش نبهره. یا زبان باردار. زبانی که قشر سفیدی بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد
متواتر، پی در پی، مکرراً
دو زانو نشستن، کوشش، استواری در کارزار
آنکه سخت سوار اسب شود، بد قدم مقابل خوش رکاب
کمی، کاهش
ترکی آلاکلنگ
هر کار مفت و رایگان که بزور و جبرا اجرا گردد
عمل بار کشیدن، بار بردن
آبستن، برای مثال اگر مار زاید زن باردار / به از آدمی زادۀ دیوسار (سعدی۱ - ۶۸) ، میوه دار مثلاً درخت باردار، حامل بار
موسم بارندگی، بشکال، پشکال، برشکال، پرشکال
کاخ و دربار پادشاه، برای مثال جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب می نکند بارگاه کسری را (ظهیرالدین فاریابی - ۳۴) ، خیمۀ پادشاهی، جای رخصت و اجازه، جایی که پادشاهان مردم را بار بدهند و به حضور بپذیرند
جای بار، هر چه در آن کالا یا باری می گذارند، خورجین، جوال
ترکیب اسید بوریک و سود که در طب و صنعت برای ساختن شیشه و لعاب ظروف سفالی و لحیم کاری به کار می رود، بوره، بورک، تنکار، تنگار، بورق، بورات دوسود
جمع مبارکه، همایون ها فرخ ها جمع مبارکه
میوه دار، آبستن، حامله