جدول جو
جدول جو

معنی باروچه - جستجوی لغت در جدول جو

باروچه
(چَ / چِ)
پاروچه. نوعی از ظرفی یا آوندی است که در آن گل و لای میبرند. (آنندراج) (دمزن). آوندی که در آن گل می کشند. گل کش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باروشه
تصویر باروشه
(دخترانه)
بادبزن (نگارش کردی: بارشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باروحیه
تصویر باروحیه
بانشاط، همراه با حال خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارنده
تصویر بارنده
ابری که باران از آن بیاید، هر چیزی که مانند باران فرو ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه، هرروزه، چیزی که انسان هر روز به آن احتیاج داشته باشد، از قبیل خوراک و پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخواه
تصویر بارخواه
آنکه اجازۀ شرفیابی به حضور پادشاه را بخواهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، بابونک، تفّاح الارض، کوبل
بابونۀ گاوی: در علم زیست شناسی نوعی بابونه با برگ های بریده، معطر و تلخ که بوته اش بزرگ تر از دیگر انواع آن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادروزه
تصویر بادروزه
هرروزه، چیزی که انسان هر روز به آن احتیاج داشته باشد، از قبیل خوراک و پوشاک، برای مثال یکی جامه واین باد روزه ز قوت / دگر زاین همه بیشی و سیری است (سنائی - مجمع الفرس - بادروزه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادرویه
تصویر بادرویه
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنگان، ترنجان، بادرونه، بادرنجبویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادرونه
تصویر بادرونه
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنگان، ترنجان، بادرویه، بادرنجبویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابوته
تصویر بابوته
کوزۀ سفالی، کوزۀ پرآب
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
در لغت جغتایی بمعنی دیگرانست. نظامی فرماید:
بلبل عرشند سخن پروران
بارچه مانند همه دیگران.
(از شعوری ج 1 ورق 190 برگ ب).
معنی و شاهد مشکوکست.
لغت نامه دهخدا
نام شهری بهندوستان در حدود بمبئی بر نهر مزبوده، در 100 هزارگزی شمال سورت واقع است ودارای یک دژ میباشد، تجارت منسوجات ابریشمی آن رونق دارد محصولاتش: برنج، پنبه، روغن زیتون و دیگر ذخایرو امتعه است، راجۀ این شهر در سال 1782 میلادی آن را به انگلیسها تسلیم کرد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
ظاهراً چیزی باشد که مثل قمقمه ها بود، و اغلب که لغت روم است. (بهار عجم) (آنندراج). اشتینگاس نیز با شک و تردید بمعنی کاسۀ چوبی آورده ولی در بیت زیر این معنی را نمیدهد:
ز قیسی و آلو بگردش هجوم
چو ساروچه گرد سرشاه روم.
میرزا طاهر وحید قزوینی (از بهار عجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
گیاهی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مفرد بارود، تفنگ. (دزی ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
خوراک و قوت هرروزه باشد و ضروری. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخفف بادروزه. قوت لایموت. (فرهنگ نظام). نان روزانه. (دمزن).
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شهری در غربی سرقسطه از نواحی اندلس شرقی قرطبه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شهری است از قسمت غربی سرقسطه از نواحی اندلس شرق واقع در قسمت شرقی قرطبه نزدیک سرزمین فرنگ... و اکنون این شهر در دست فرنگیان است و دارای وسعت و قلاعی است. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). و چنانکه صاحب قاموس الاعلام ترکی می نویسد در حال حاضر قصبه ای بنام ’داروسه’ در جنوب غربی سرقسطه موجود است و دور نیست که همان قصبه باشد. مؤلف حلل السندسیه بنقل از یاقوت درباره شهر ’سالم’ گوید: شهری است به اندلس پیوسته به اعمال باروشه و در حاشیه آمده: گمان میکنم باروشه تصحیف اروشه باشد و این شهر را در نزد اسپانیاییها اریزه نامند و من از استاد محقق سید علال فاسی نیای فهری درین باره پرسیدم، وی چنین پاسخ داد: اریزه یا اریسه بعید نیست همان باروشه باشد، چه در دایره المعارف بستانی چنین است: اریزه شهری است به اسپانیاهفتاد میل بطرف جنوب غربی از سرقسطه دور است. آنگاه متن گفتار یاقوت را درباره باروشه نقل کند و گوید بعقیدۀ من اریسه (اگر چه نمیتوانم محل آن را تعیین کنم) بهمین صورت در نزد عرب معروف به وده و تحریف نشده است زیرا تاریخ نام دو شخص را که به اریسی خوانده میشدند برای ما حفظ کرده است: یکی ابوعبداﷲ محمدبن...اریسی معروف به جزایری شاعر شهیر... و دوم نیای وی محمد بن احمد اریسی. پس ظن غالب این است که این خاندان منسوب بشهر اریسه باشند. (الحلل السندسیه ج 2 ص 84)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
حشره ای است که به ترکی کله بک گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1). کاغنه. عروسک. مگسک. ذروح. (یادداشت مؤلف). و جمع آن ذراریح. (از زمخشری). رجوع به مترادفات کلمه و نیز رجوع به باغوجه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
خانم کوچک. دوشیزه. بانوی کوچک. بانوی جوان. دختر. دختر خانم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
اعضای فرعی لالۀ دریایی. در تمام طول بازوی لالۀ دریایی و در هر طرف آن شاخه های ساده تر و کوچکتری قراردارند به اسم بازوچه. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 248) ، بیرون آوردن صورتها، و این را هفت بازی گویند. (آنندراج). هفت بازی است که در شب بازند چون آتشبازی و خمربازی و برآوردن صورتها و غیره. (هفت قلزم) ، خمر نوشیدن. (آنندراج) ، خمربازی. (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
باروش، نقاش مذهبی معروف ایتالیا که بسال 1535 میلادی در اوربینو متولد وبسال 1613 درگذشته است، و تابلوهای ارزنده ای از وی بجای مانده است، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باروزنه
تصویر باروزنه
نوایی است در موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادرونه
تصویر بادرونه
بادرنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادرویه
تصویر بادرویه
بادرنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانه
تصویر بارانه
شاه تیر چوب بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارکده
تصویر بارکده
بار انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی است خوشبو با برگهای پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارنده
تصویر بارنده
آنچه می بارد آنچه بشکل قطرات آب فرو ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروتی
تصویر باروتی
ترکی پارسی گندکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارونق
تصویر بارونق
بازار گرم، رواج، رونق دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونک، بانونج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باروزنه
تصویر باروزنه
((زَ نِ))
از نواها و آهنگ های موسیقی
فرهنگ فارسی معین