کشتی بزرگ جنگی. (منتهی الارب). ج، بوارج. جهاز یا کشتی بزرگ جنگی. (آنندراج). ساختمان بزرگ جنگ. (دمزن). بیرونی گوید: کلمه هندیست از ریشه ’بیره’ تعریب شده است و آنرا بر بوارج جمع بسته اند. و چون راهزنان دریائی در ساحل هند کشتی ها را غارت میکردند آنان را بدین نام خواندند چنانکه یاران همین دسته را در دریای روم قرصان خواندند. (ماللهند)
کشتی بزرگ جنگی. (منتهی الارب). ج، بوارج. جهاز یا کشتی بزرگ جنگی. (آنندراج). ساختمان بزرگ جنگ. (دِمزن). بیرونی گوید: کلمه هندیست از ریشه ’بیره’ تعریب شده است و آنرا بر بوارج جمع بسته اند. و چون راهزنان دریائی در ساحل هند کشتی ها را غارت میکردند آنان را بدین نام خواندند چنانکه یاران همین دسته را در دریای روم قرصان خواندند. (ماللهند)
نام قصبۀ مرکزی است در ولایت قونیه در سنجاق حمید ملحق به قضای اکردیر که در ساحل شمالی دریاچۀ اکردیر، در 20 هزارگزی شمال اکردیر و 40 هزارگزی شمال شرقی اسپارطه واقع شده و 3200 تن سکنه دارد که قریب 700 تن یونانی و بقیه مسلمان و ترک اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2) نام ناحیه ای است در ولایت قونیه، و مرکب است از 25 قریه در میان این ناحیه قپوطاغی (کوه قپو) از طرف جنوب غربی بسوی شمال شرقی امتداد پیدا کرده و بشکل دماغه به درون دریاچه پیش رفته است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
نام قصبۀ مرکزی است در ولایت قونیه در سنجاق حمید ملحق به قضای اکردیر که در ساحل شمالی دریاچۀ اکردیر، در 20 هزارگزی شمال اکردیر و 40 هزارگزی شمال شرقی اسپارطه واقع شده و 3200 تن سکنه دارد که قریب 700 تن یونانی و بقیه مسلمان و ترک اند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2) نام ناحیه ای است در ولایت قونیه، و مرکب است از 25 قریه در میان این ناحیه قپوطاغی (کوه قپو) از طرف جنوب غربی بسوی شمال شرقی امتداد پیدا کرده و بشکل دماغه به درون دریاچه پیش رفته است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
باطل و هدر کردن خون کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). و منه قول ابی محجن لابن ابی وقاص اما اذا بهرجتنی فلااشربها ابداً، یعنی الخمر، ای هدرتنی باسقاط الحد عنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
باطل و هدر کردن خون کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). و منه قول ابی محجن لابن ابی وقاص اما اذا بهرجتنی فلااشربها ابداً، یعنی الخمر، ای هدرتنی باسقاط الحد عنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
به میزان جهش یک ببر. بدان اندازه که ببر پرش کند، آن نان خشک را گویند که موش روی آن راه رفته و دندان گرفته و شاش و فضله انداخته است. (از فرهنگ شعوری ورق 167) ، شحم. چربی. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 167)
به میزان جهش یک ببر. بدان اندازه که ببر پرش کند، آن نان خشک را گویند که موش روی آن راه رفته و دندان گرفته و شاش و فضله انداخته است. (از فرهنگ شعوری ورق 167) ، شحم. چربی. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 167)
موضعی معروف است و باعجه القردان نیز گویند. (معجم البلدان) (آنندراج). نام جایی است. (از اقرب الموارد). نام موضعی است. (ناظم الاطباء). اوس بن حجر گوید: و بعد لیالینا بنعف سویقه فباعجه القردان فالمتثلم. (از تاج العروس)
موضعی معروف است و باعجه القِردان نیز گویند. (معجم البلدان) (آنندراج). نام جایی است. (از اقرب الموارد). نام موضعی است. (ناظم الاطباء). اوس بن حجر گوید: و بعد لیالینا بنعف سویقه فباعجه القردان فالمتثلم. (از تاج العروس)
جای فراخ از وادی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متسع الوادی الذی ینبعج فیه السیل، جایی گشاده که در آنجا آب و سیل راه افتد. ج، بواعج. (از اقرب الموارد). آنجا که وادی گشاده شود. و گفته شده است که باعجه پایان ریگ باشد و بواعج اماکنی است در ریگزار. (از تاج العروس)
جای فراخ از وادی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متسع الوادی الذی ینبعج فیه السیل، جایی گشاده که در آنجا آب و سیل راه افتد. ج، بَواعِج. (از اقرب الموارد). آنجا که وادی گشاده شود. و گفته شده است که باعجه پایان ریگ باشد و بواعج اماکنی است در ریگزار. (از تاج العروس)
مخفف بارگاه باشد بمعنی دربار. قصرشاهان. بارگاه. (ناظم الاطباء) (دمزن) : من آن بارگه را یکی بنده ام دل از مهتری پاک برکنده ام. فردوسی. هر آنکس که باشد ازایرانیان ببندد بدین بارگه بر میان. فردوسی. به آواز از آن بارگه بار خواست چو بگشاد در باغبان رفت راست. فردوسی. از بر ایوان ماه بارگهی خوب بود ساکن آن خواجۀ فاضل و نیکوبیان. خاقانی. بارگه شمس دین طاهر بوجعفر آنک از شب گیسوی اوست باد سحر مشکبار. خاقانی. ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسدخذلان. خاقانی. بارگه بر سپهر زد بهرام بار خود کرد بر خلایق عام. نظامی. بارگهی یافتم افروخته چشم بد از دیدن آن دوخته. نظامی. مغنی ماند و شاهنشاه و شاپور شدند آن دیگران از بارگه دور. نظامی. ترا در اندرون پرده ره نیست که هر سرهنگ مرد بارگه نیست. عطار (اسرارنامه). چو تو هادی شدی بر خود نگه کن بدان خود را و قصد بارگه کن. عطار (اسرارنامه). حکیم از بخت بیسامان برآشفت برون از بارگه میرفت و میگفت. سعدی (صاحبیه).
مخفف بارگاه باشد بمعنی دربار. قصرشاهان. بارگاه. (ناظم الاطباء) (دِمزن) : من آن بارگه را یکی بنده ام دل از مهتری پاک برکنده ام. فردوسی. هر آنکس که باشد ازایرانیان ببندد بدین بارگه بر میان. فردوسی. به آواز از آن بارگه بار خواست چو بگشاد در باغبان رفت راست. فردوسی. از بر ایوان ماه بارگهی خوب بود ساکن آن خواجۀ فاضل و نیکوبیان. خاقانی. بارگه شمس دین طاهر بوجعفر آنک از شب گیسوی اوست باد سحر مشکبار. خاقانی. ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر قصر ستمکاران تا خود چه رسدخذلان. خاقانی. بارگه بر سپهر زد بهرام بار خود کرد بر خلایق عام. نظامی. بارگهی یافتم افروخته چشم بد از دیدن آن دوخته. نظامی. مغنی ماند و شاهنشاه و شاپور شدند آن دیگران از بارگه دور. نظامی. ترا در اندرون پرده ره نیست که هر سرهنگ مرد بارگه نیست. عطار (اسرارنامه). چو تو هادی شدی بر خود نگه کن بدان خود را و قصد بارگه کن. عطار (اسرارنامه). حکیم از بخت بیسامان برآشفت برون از بارگه میرفت و میگفت. سعدی (صاحبیه).
پرنده ایست کوچک از تیره سبکبالان از گروه دندانی منقاران قدش کمی از گنجشک بزرگتر ولی از قمری کوچکتر است. رنگ پرهای بدنش برنزی مایل به زرد میباشد. پرنده ایست حشره خوار و اجتماعی و چون آفت ملخ است برای زراعت مفید میباشد. در حدود 6 گونه از آن شناخته شده و در ایران فراوانست. یا سار سیاه گونه ای سار که در نواحی گردن و سرو کناره بالها و در انتهای دم دارای پرهای تیره و بقیه پرهایش قرمز رنگ است و جثه اش هم از سار معمولی کمی بزررگتر است و در دفع ملخ بسیار مفید است. در نواحی آسیای صغیر و آسیای مرکزی و ایران میزید
پرنده ایست کوچک از تیره سبکبالان از گروه دندانی منقاران قدش کمی از گنجشک بزرگتر ولی از قمری کوچکتر است. رنگ پرهای بدنش برنزی مایل به زرد میباشد. پرنده ایست حشره خوار و اجتماعی و چون آفت ملخ است برای زراعت مفید میباشد. در حدود 6 گونه از آن شناخته شده و در ایران فراوانست. یا سار سیاه گونه ای سار که در نواحی گردن و سرو کناره بالها و در انتهای دم دارای پرهای تیره و بقیه پرهایش قرمز رنگ است و جثه اش هم از سار معمولی کمی بزررگتر است و در دفع ملخ بسیار مفید است. در نواحی آسیای صغیر و آسیای مرکزی و ایران میزید