جدول جو
جدول جو

معنی باریجه

باریجه
صمغ دارویی، زرد رنگ و تلخ مزۀ درختی از خانوادۀ چتریان که برگ های پهن و گل های زرد دارد، گالبانوم
تصویری از باریجه
تصویر باریجه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با باریجه

باریجه

باریجه
صمغی است که از گونه های مختلف بارزد بدست می آید و آن بسبب گزش اندامهای گیاهی بوسیله حشرات یا ایجاد شکاف در ساقه گیاهان مذکور حاصل میشود
فرهنگ لغت هوشیار

باریجه

باریجه
وشا. دارویی است. گاو شیره. ببرزد. بارزد. ’فرولاگالبانیفر’ باشد. رجوع به وشا و اشقالانس شود. (گیاه شناسی گل گلاب چ دانشگاه طهران ص 235)
لغت نامه دهخدا

باریکه

باریکه
باریک وتنک (تک) : از یک راه باریکه رفتم و خیلی صدمه خوردم. (فرهنگ نظام). مقدار کم. چیز اندک. شی ٔ ناقابل. کم ارزش: یک باریکه کهنه. آب باریکه، رزق کم. رزق اندک. یک باریکه از کنار ماهوت. یک باریکه چوب. یک باریکه خربزه.
لغت نامه دهخدا

باریسه

باریسه
مخفف بادریسه باشد: و فلک را برای گردش و نیز باریسۀ دوک را برای گردش فلکه خواندند. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 صص 9-14). و رجوع به بادریسه شود، تیزبین (در حیوانات) :
بفرمود تا برنهادند زین
بر آن راه پویان (اسبان) باریک بین.
فردوسی.
بپرهیز گاران پاکیزه رای
بباریک بینان مشکل گشای.
نظامی.
، خسیس. (آنندراج) (ارمغان آصفی). تنگ نظر. میرزا صائب گوید:
از سر خوان ملک برخیز کاین باریک بین
می شمارد لب گزیدن را لب نانی دگر.
(آنندراج).
، شاعر. (دهار) :
سواد دیدۀ باریک بینان
انیس خاطر خلوت نشینان.
نظامی.
، ناتوان بین. (ارمغان آصفی)، ناتوان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

ساریجه

ساریجه
مردی از قبیلۀ اویغور و جد امیر سونج آقا پسر سانشی بخشی از امیران اولجایتو است. رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی چ بیانی حاشیۀ ص 53 شود
از قبیلۀ نایمان، و قتلغشاه خاتون هشتمین زن اولجایتو از فرزندان او بوده است. رجوع به ذیل جامع التواریخ چ بیانی حاشیۀ ص 72 شود
لغت نامه دهخدا

باریکه

باریکه
باریک، لاغراندام، ظریف، تکه باریک (کاغذ، پارچه و) ، سطح دراز و کم عرض (زمین و) ، باب، بغاز، تنگه، اشعه، پرتو
فرهنگ واژه مترادف متضاد