پردۀ پس از مراق و بالای ثرب و آن حاوی همه احشاء باشد. غشاء بعد مراق و فوق ثرب. صفاق. (بحر الجواهر). پوشش شکم، پوست است و عضله هاست و دو حجاب است: یکی بدرونست و مماس معده و روده هاست و آن را بتازی المطبق بالامعاء گویند و دیگر بیرون تر است و آن را بلغت یونان باریطون و بتازی ممتد (و در نسخه ای ممد گویند از بهر آن که این گورانده تر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به باریطارون شود
پردۀ پس از مراق و بالای ثرب و آن حاوی همه احشاء باشد. غشاء بعد مراق و فوق ثرب. صفاق. (بحر الجواهر). پوشش شکم، پوست است و عضله هاست و دو حجاب است: یکی بدرونست و مماس معده و روده هاست و آن را بتازی المطبق بالامعاء گویند و دیگر بیرون تر است و آن را بلغت یونان باریطون و بتازی ممتد (و در نسخه ای ممد گویند از بهر آن که این گورانده تر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به باریطارون شود
دوایی است که آنرا فرفیون گویند. اگر آن بدهن آدمی رود دندانها را بریزاند. گزندگی جانوران را نافع است. (برهان) (آنندراج). صمغ سقزی دوایی که از سه قسم از گیاه طایفۀافوربیاسه اخذ میشود و از عوامل محرکه و مخرسه محسوب میگردد. و یک جزء از اجزاء مشمعهای منفظ میباشد. (ناظم الاطباء). در ناظم الاطباء بسکون حرف دوم ضبط شده است. فرفیو و فرسون و ابربیون نیز نامند و برومی افنین و بعربی آکل بنفشه و قاتل بنفشه و حافظالنخل و حافظالاطفال و کروش الغنم و بیونانی حالاس و تاکوب نیز و بمغربی بستانه گویند و اکثر لبن السودا نامند. ماهیت آن صمغی است خاکستری رنگ مایل بزردی با طعم و بوی تندو کهنۀ آن سرخ رنگ و نبات آن شبیه بنبات کاهو و کاسنی و شیردار و دو قسم می باشد قسمی برگ آن سفید و نبات آن پرشعبه و خارناک و قسمی برگ آن سیاه و خار آن تندتر و باریکتر و شیر آن بیشتر و منبت آن بلاد لینوز و حبش و سودان و بسبب تندی و حدت بوی شیر آن اهل آن بلاد از دور در زیر نبات آن شکنبۀ گوسفندی را پاک شسته در ظرفی تعبیه کرده میگذارند و از دور حربه ای مانند نیزه و غیر آن به آن میرسانند که شکافته گردد و دور میروند که بوی آن بمشامشان نرسد، بیکدفعه شیر بسیاری از آن فروریخته در شکنبه جمع میگردد و آنرا خشک کرده به اطراف میبرند. و رجوع به مخزن الادویه شود، خروس که تاج سر وی شاخ شاخ شده باشد. (آنندراج) : دیک افرق، خروس که تاج وی شاخ شاخ شده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن خروس که دو خوجه دارد. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، مرد که موی پیشانی یا ریش او از هم جدا و متفرق باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن مرد که موی سر و محاسن وی به دو شاخ باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، خروس سپید. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، تکه ای که میان خایه های آن دوری بود. (ناظم الاطباء). تکه که میان دو خایۀ وی دوری باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، فرق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسب باریک خایه، مرد کفته لب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از یکدیگر دور. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
دوایی است که آنرا فرفیون گویند. اگر آن بدهن آدمی رود دندانها را بریزاند. گزندگی جانوران را نافع است. (برهان) (آنندراج). صمغ سقزی دوایی که از سه قسم از گیاه طایفۀافوربیاسه اخذ میشود و از عوامل محرکه و مخرسه محسوب میگردد. و یک جزء از اجزاء مشمعهای منفظ میباشد. (ناظم الاطباء). در ناظم الاطباء بسکون حرف دوم ضبط شده است. فرفیو و فرسون و ابربیون نیز نامند و برومی افنین و بعربی آکل بنفشه و قاتل بنفشه و حافظالنخل و حافظالاطفال و کروش الغنم و بیونانی حالاس و تاکوب نیز و بمغربی بستانه گویند و اکثر لبن السودا نامند. ماهیت آن صمغی است خاکستری رنگ مایل بزردی با طعم و بوی تندو کهنۀ آن سرخ رنگ و نبات آن شبیه بنبات کاهو و کاسنی و شیردار و دو قسم می باشد قسمی برگ آن سفید و نبات آن پرشعبه و خارناک و قسمی برگ آن سیاه و خار آن تندتر و باریکتر و شیر آن بیشتر و منبت آن بلاد لینوز و حبش و سودان و بسبب تندی و حدت بوی شیر آن اهل آن بلاد از دور در زیر نبات آن شکنبۀ گوسفندی را پاک شسته در ظرفی تعبیه کرده میگذارند و از دور حربه ای مانند نیزه و غیر آن به آن میرسانند که شکافته گردد و دور میروند که بوی آن بمشامشان نرسد، بیکدفعه شیر بسیاری از آن فروریخته در شکنبه جمع میگردد و آنرا خشک کرده به اطراف میبرند. و رجوع به مخزن الادویه شود، خروس که تاج سر وی شاخ شاخ شده باشد. (آنندراج) : دیک افرق، خروس که تاج وی شاخ شاخ شده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن خروس که دو خوجه دارد. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) ، مرد که موی پیشانی یا ریش او از هم جدا و متفرق باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن مرد که موی سر و محاسن وی به دو شاخ باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، خروس سپید. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، تکه ای که میان خایه های آن دوری بود. (ناظم الاطباء). تکه که میان دو خایۀ وی دوری باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، فُرُق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسب باریک خایه، مرد کفته لب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از یکدیگر دور. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
بادزن را گویند و بعربی مروحه خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). منفض. (منتهی الارب). بمعنی بادشکن که بعربی مروحه باشد. (آنندراج). مروحه. (دهار). بادبزن. بادبیزان. بادزنه. آنچه از جامه و برگ خرما و نی سازند و بدان باد کنند (ظ: زنند) و آنرا بادکش و بادزن و بادزنه نیز گویند، بتازیش مروحه خوانند. (شرفنامۀ منیری) : و از وی (از ترمذ) صابون نیک و بوریای سبز و بادبیزن خیزد. (حدود العالم). بر کرده پیش جوزا وز پس بنات نعش این همچو بادبیزن و آن همچو بابزن. عسجدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). ز هر سو یکی بادبیزن زبر فروهشته از پرّ طاوس نر. اسدی (گرشاسب نامه). ... بادبیزنی و پرویزنی بیاورد و آب بر بادبیزن میفشاند از بادبیزن و پرویزن بر مثال باد و باران می آمد. (سندبادنامه ص 96). شیرین بدر نمیرود از خانه بی رقیب داند شکر که دفع مگس بادبیزنست. سعدی. شیرین بضاعت بر مگس چندانکه تندی میکند او بادبیزن همچنان در دست و می آید مگس. سعدی (طیبات). چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم بشد سجادۀ زردک بمرشدی اشهر. نظام قاری.
بادزن را گویند و بعربی مروحه خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). مِنْفَض. (منتهی الارب). بمعنی بادشکن که بعربی مروحه باشد. (آنندراج). مروحه. (دهار). بادبزن. بادبیزان. بادْزَنه. آنچه از جامه و برگ خرما و نی سازند و بدان باد کنند (ظ: زنند) و آنرا بادکش و بادزن و بادزنه نیز گویند، بتازیش مروحه خوانند. (شرفنامۀ منیری) : و از وی (از ترمذ) صابون نیک و بوریای سبز و بادبیزن خیزد. (حدود العالم). بر کرده پیش جوزا وز پس بنات نعش این همچو بادبیزن و آن همچو بابزن. عسجدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). ز هر سو یکی بادبیزن زبر فروهشته از پرّ طاوس نر. اسدی (گرشاسب نامه). ... بادبیزنی و پرویزنی بیاورد و آب بر بادبیزن میفشاند از بادبیزن و پرویزن بر مثال باد و باران می آمد. (سندبادنامه ص 96). شیرین بدر نمیرود از خانه بی رقیب داند شکر که دفع مگس بادبیزنست. سعدی. شیرین بضاعت بر مگس چندانکه تندی میکند او بادبیزن همچنان در دست و می آید مگس. سعدی (طیبات). چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم بشد سجادۀ زردک بمرشدی اشهر. نظام قاری.
نام قصبه ای قدیمی است در مصر، در ساحل یمین رود نیل، نزدیک جدول ترایان، و مهاجران بابل این شهرک را بنا نهاده و بدین نام خوانده اند. (قاموس الاعلام ترکی ج 2). بابلیون یا باب الیون یا باب اللیون. قصرالشمع. شهری بر ساحل شرقی نیل بجنوب عین شمس و ایرانیان را بدانجاآتشکده ای بوده که عرب آنرا قبهالدخان نامند. (دمشقی). اسم عام است برای مصر به لغت قدما و گویند نام خاص است برای موضع فسطاط. اهل توراه گویند که آدم علیه السلام در بابل ساکن بود و چون قابیل، هابیل را کشت مورد غضب آدم واقع شد و با خانوادۀ خود بکوههای بابل گریخت و بدین جهت بابل نامیده شد زیرا که بابل در لغت بمعنی افتراق و جدائی باشد. چون آدم درگذشت و ادریس بنبوت رسید فرزندان قابیل فزونی یافتند و از کوهها بیرون آمدند، با مردم درآمیختند و موجب فساد شدند بدین جهت ادریس از پروردگار خواست که او را بسرزمینی مانند بابل که دارای آب جاری باشد برساند، پس سرزمین مصر بدو نموده شد و چون بدان سرزمین رسید و سکونت گزید و آنجای را نیکو یافت نامی از کلمه بابل که بمعنی افتراق است مشتق ساخت و آن سرزمین را بابلیون نامید که بمعنی افتراق نیکوست.
نام قصبه ای قدیمی است در مصر، در ساحل یمین رود نیل، نزدیک جدول ترایان، و مهاجران بابل این شهرک را بنا نهاده و بدین نام خوانده اند. (قاموس الاعلام ترکی ج 2). بابلیون یا باب ِ الیون یا باب ِاللیون. قصرالشمع. شهری بر ساحل شرقی نیل بجنوب عین شمس و ایرانیان را بدانجاآتشکده ای بوده که عرب آنرا قبهالدخان نامند. (دمشقی). اسم عام است برای مصر به لغت قدما و گویند نام خاص است برای موضع فسطاط. اهل توراه گویند که آدم علیه السلام در بابل ساکن بود و چون قابیل، هابیل را کشت مورد غضب آدم واقع شد و با خانوادۀ خود بکوههای بابل گریخت و بدین جهت بابل نامیده شد زیرا که بابل در لغت بمعنی افتراق و جدائی باشد. چون آدم درگذشت و ادریس بنبوت رسید فرزندان قابیل فزونی یافتند و از کوهها بیرون آمدند، با مردم درآمیختند و موجب فساد شدند بدین جهت ادریس از پروردگار خواست که او را بسرزمینی مانند بابل که دارای آب جاری باشد برساند، پس سرزمین مصر بدو نموده شد و چون بدان سرزمین رسید و سکونت گزید و آنجای را نیکو یافت نامی از کلمه بابل که بمعنی افتراق است مشتق ساخت و آن سرزمین را بابلیون نامید که بمعنی افتراق نیکوست.
از بابا اوروج تحریف شده است. این نام را اروپائیان بکاپیتن مشهور اوروج رئیس و برادرش خیرالدین رئیس اطلاق نمایند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به خیرالدین و بارباروس و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود
از بابا اوروج تحریف شده است. این نام را اروپائیان بکاپیتن مشهور اوروج رئیس و برادرش خیرالدین رئیس اطلاق نمایند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به خیرالدین و بارباروس و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود
نام قصبۀ مرکز قضائی است در ایالت شارانت فرانسه. در 34هزارگزی جنوب غربی شهر آنگولم واقع است و دارای یک حمام معدنی میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). 4100 تن نفوس دارد
نام قصبۀ مرکز قضائی است در ایالت شارانت فرانسه. در 34هزارگزی جنوب غربی شهر آنگولم واقع است و دارای یک حمام معدنی میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). 4100 تن نفوس دارد
بیونانی دوایی است که آن را شوکران خوانند و آن تخم بیخ رومی است و از تفت که از ولایت یزد است آورند و آن را دورس تفتی گویند، (برهان) (آنندراج)، شوکرانست، (فهرست مخزن الادویه)، مأخوذ از یونانی، شوکران، (ناظم الاطباء) (دمزن)، بیخ تفتی، تخم بیخ رومی، (دمزن)
بیونانی دوایی است که آن را شوکران خوانند و آن تخم بیخ رومی است و از تفت که از ولایت یزد است آورند و آن را دورس تفتی گویند، (برهان) (آنندراج)، شوکرانست، (فهرست مخزن الادویه)، مأخوذ از یونانی، شوکران، (ناظم الاطباء) (دِمزن)، بیخ تفتی، تخم بیخ رومی، (دِمزن)
دهی است از دهستان نازلو بخش شهرستان ارومیه که در هزاروسیصد گزی شمال باختری ارومیه و یک هزارگزی باختر شوسۀ ارومیه بسلماس واقع است، منطقه ای است جلگه و معتدل با 130 تن سکنه، آبش از نازلوچای و محصولش غلات، توتون، چغندر، کشمش، حبوبات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی جوراب بافی و راهش ارابه رو می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان نازلو بخش شهرستان ارومیه که در هزاروسیصد گزی شمال باختری ارومیه و یک هزارگزی باختر شوسۀ ارومیه بسلماس واقع است، منطقه ای است جلگه و معتدل با 130 تن سکنه، آبش از نازلوچای و محصولش غلات، توتون، چغندر، کشمش، حبوبات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی جوراب بافی و راهش ارابه رو می باشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام سلسلۀ حکامی که در سوریه بدین عنوان حکومت کرده اند. در سال 520 هجری قمری بهرام داعی، بانیاس را اشغال کرد و در سال 522 هجری قمری وفات یافت، خلیفۀ او اسماعیل، شهر را در 15 رمضان سال 523 هجری قمری به سربازان صلیبی تسلیم کرد. راشدالدین ابوالحسن سنان بن سلیمان بن محمد در 557 هجری قمری و 560 هجری قمری حکومت را به دست آورد و پس از او کمال الدین حسن بن مسعود و مجدالدین و سراج الدین مظفر بن حسین و تاج الدین ابوالفتوح بن محمد و رضاءالدین ابوالمعالی و نجم الدین اسماعیل و شمس الدین بن اسماعیل و صارم الدین مبارک بن الرضا تا سال 668 هجری قمری بتدریج حکومت راندند و سرانجام در سال 671 هجری قمری در زمان بیبرس تسلیم شدند. (از معجم الانساب زامباور ص 161 و 162)
نام سلسلۀ حکامی که در سوریه بدین عنوان حکومت کرده اند. در سال 520 هجری قمری بهرام داعی، بانیاس را اشغال کرد و در سال 522 هجری قمری وفات یافت، خلیفۀ او اسماعیل، شهر را در 15 رمضان سال 523 هجری قمری به سربازان صلیبی تسلیم کرد. راشدالدین ابوالحسن سنان بن سلیمان بن محمد در 557 هجری قمری و 560 هجری قمری حکومت را به دست آورد و پس از او کمال الدین حسن بن مسعود و مجدالدین و سراج الدین مظفر بن حسین و تاج الدین ابوالفتوح بن محمد و رضاءالدین ابوالمعالی و نجم الدین اسماعیل و شمس الدین بن اسماعیل و صارم الدین مبارک بن الرضا تا سال 668 هجری قمری بتدریج حکومت راندند و سرانجام در سال 671 هجری قمری در زمان بیبرس تسلیم شدند. (از معجم الانساب زامباور ص 161 و 162)
فراسیون بنگرید به فراسیون گیاهی است از تیره نعناعیان که پوشیده از کرکهای پنبه یی مایل به سفید و ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر است که در اماکن مخروب و کنار جاده ها و نقاط بایر غالب نواحی اروپا و شمال افریقا و جزایر قناری در آسیا (از جمله ایران) می روید. ساقه اش راست و منشعب و مایل به سفید و پوشیده از کرکهای پنبه یی و برگهای آن متقابل و ساده و بیضوی است. گلهایش سفید رنگ و به طور مجتمع در کنار برگهای انتهایی قرار دارند. از برگها و همچنین سرشاخه های گلدار آن استفاده دارویی بعمل می آید و در ترکیب شیمیایی آن تانن و مواد چرب و مواد صمغی و یک ماده تلخ به نام ماروبی ئین موجود است. از این گیاه در طبابت به عنوان خلط آور و مقوی قلب و تب بر و اشتها آور و تقویت عمومی و ازدیاد ترشح صفرا و ضد عفونی کننده مجاری تنفسی استفاده می کنند و نیز در معالجه تب نوبه از آن استفاده می شود اسانس گیاه مزبور را جهت معطر کردن آبجو ولیکورهای مختلف به کار می برند حشیشه الکلب فراسیون ابیض گندنای کوهی شافار. یا فراسیون ابیض. فراسیون
فراسیون بنگرید به فراسیون گیاهی است از تیره نعناعیان که پوشیده از کرکهای پنبه یی مایل به سفید و ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر است که در اماکن مخروب و کنار جاده ها و نقاط بایر غالب نواحی اروپا و شمال افریقا و جزایر قناری در آسیا (از جمله ایران) می روید. ساقه اش راست و منشعب و مایل به سفید و پوشیده از کرکهای پنبه یی و برگهای آن متقابل و ساده و بیضوی است. گلهایش سفید رنگ و به طور مجتمع در کنار برگهای انتهایی قرار دارند. از برگها و همچنین سرشاخه های گلدار آن استفاده دارویی بعمل می آید و در ترکیب شیمیایی آن تانن و مواد چرب و مواد صمغی و یک ماده تلخ به نام ماروبی ئین موجود است. از این گیاه در طبابت به عنوان خلط آور و مقوی قلب و تب بر و اشتها آور و تقویت عمومی و ازدیاد ترشح صفرا و ضد عفونی کننده مجاری تنفسی استفاده می کنند و نیز در معالجه تب نوبه از آن استفاده می شود اسانس گیاه مزبور را جهت معطر کردن آبجو ولیکورهای مختلف به کار می برند حشیشه الکلب فراسیون ابیض گندنای کوهی شافار. یا فراسیون ابیض. فراسیون