جدول جو
جدول جو

معنی بارباد - جستجوی لغت در جدول جو

بارباد
بزرگترین جزایر آنتیل کوچک و متعلق بدولت انگلیس و دارای 1700000 تن جمعیت و حاکم نشین آن شهر بریجتون است، (ناظم الاطباء)، رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی شود، نام یکی از جزائر آنتیل واقع در امریکا است که در 130درجۀ عرض شمالی و 62 درجۀ طول غربی واقع گشته، طولش 32 هزار و عرضش 18 هزار گز است و 162هزار تن نفوس دارد و دارای اراضی حاصلخیز می باشد، مرکزش قصبۀ بریجتون و محصول نیشکر آن فراوان میباشد، این جزیره راپرتقالیها کشف کرده اند و از تاریخ 1625 میلادی به تصرف دولت انگلیس درآمده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارباد
تصویر ارباد
(پسرانه)
نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذرباد
تصویر آذرباد
(پسرانه)
آذرپناه، کسی که آتش نگهدار اوست، نام موبدی که بانی آذربایجان بوده است، نام یکی از شخصیتهای منظومه ویس و رامین، نام موبدی در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باراد
تصویر باراد
(پسرانه)
نام کسی که در زمان شاپور یکم پادشاه ساسانی زندگی کرده و نام او در کتیبه کعبه زرتشت امده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باربد
تصویر باربد
(پسرانه)
پرده دار، نام موسیقیدان و نوازنده نامدار دربار خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادبادک
تصویر بادبادک
نوعی وسیلۀ بازی از جنس کاغذ، پلاستیک و چوب که آن را به کمک نخ به هوا می فرستند، کاغذباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربندی
تصویر باربندی
بار بستن، عمل بستن بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربد
تصویر باربد
رئیس یا بزرگ بار (دربار)، سالار بار، رئیس تشریفات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برباد
تصویر برباد
خراب، ویران، نیست و نابود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربند
تصویر باربند
جای بستن بار در سقف اتومبیل یا اتوبوس
باره بند
فرهنگ فارسی عمید
عشار، مکاس، (زمخشری)، راه دار، گمرکچی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرکّب از: بر + باد، نیست و نابود. (آنندراج)، خراب و منهدم و سرنگون و ویران شده. (ناظم الاطباء)،
- برباد آمدن، بیهوده و بی فایده شدن:
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کاین تحمل که تو دیدی همه برباد آمد.
حافظ.
- برباد بودن، معدوم و ناپدید بودن. فانی بودن. (ناظم الاطباء)،
- برباد دادن، تلف کردن. نابود کردن. نیست و نابود کردن. (آنندراج)، ذرو:
زلفش اندر دور حسنش بس که کج بازی نمود
دودمان خویشتن را عاقبت برباد داد.
کافی (آنندراج)،
-
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرکّب از: بار، رخصت، اجازه + بد، حاجب، خداوند بار. پرده دار. سالار بار. رئیس تشریفات، ظاهراً بالاپوش: و سواران بر عقب می آمدند و موضعی که جواز تعذرزیادت داشت بارپوشها می انداخت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(بُ / بَ)
جهرمی یا باربذ. نام مطرب خسروپرویز است. گویند اصل او از جهرم بوده که از توابع شیراز است و در فن بربطنوازی و موسیقی دانی عدیل و نظیر نداشته و سرود مسجع از مخترعات اوست و آن سرود را خسروانی نام نهاده بود. (برهان). گویند باربد جهرمی که در فن بربطنوازی استاد بوده بنای لحون و اغانی خود را در مجلس خسروپرویز بر نثر نهاده بود یعنی نظم نمینواخت، و آن مسجع بود مبتنی بر مدح و آفرین خسرو، و این قسم اغانی و لحون را خسروانی خوانند چه خسرو را پسند خاطر شده باین نام موسوم ساخت. (از برهان: نوای خسروانی). مطرب خسروپرویز بوده است. (معیارجمالی ص 115: باربذ). مطرب پرویز که جهرمی بود یعنی از توابع جهرم بود و سرود خسروانی که سرودی است مسجع در بزم خسرو گفتی، و بضم باء خطاست و این مرکب است از بار بمعنی رخصت دادن و بد بمعنی خداوند و دارنده زیرا که پرویز او را اذن دخول در مجلس به جمیع اوقات داده بود. و سامانی گوید که او را صاحب بار گردانیده بود یعنی وزراء و امراء رخصت دخول بارگاه ازو ستادندی. (رشیدی). نام مطربی که از مقربان خسروپرویز بود و در فن موسیقی مهارت عظیم داشت و این مرکب است ازبار که بمعنی در و رخصت است و بد بالفتح بمعنی خداوند و دارنده. چون پرویز او را حکم دخول مجلس بجمیع اوقات داده بود لهذا باین لقب ملقب گردید. (از رشیدی) (از کشف) (از برهان). و صاحب برهان نوشته که بضم موحده و فتح آن نیز درست باشد و در رشیدی نوشته که ضمه خطاست. (غیاث). نام مطربی. سلمان گوید:
از پی خسرو گل بلبل شیرین گفتار
نغمۀ باربد و صوت نکیسا آورد.
(از شرفنامۀ منیری).
نام مطرب پرویز که سرود مسجع گفتی و آنرا سرود خسروانی گویند. ازرقی فرماید:
بشاخهای سمن مرغکان باغ پرست
بلحن باربدی برکشیده اند آهنگ.
(از فرهنگ سروری).
نام مطرب خسروپرویز بود. گویند که اصل او از جهرم که از توابع شیراز است بوده و در فن بربط نواختن و علم موسیقی شبیه و نظیر نداشته و سرود مسجع از مخترعات اوست و آن سرود را خسروانی نام نهاد. امیرخسرو فرماید:
گرش شیرین بخوانی باربد هست
وگر جان نیست باری کالبد هست.
(از جهانگیری).
نام مردی بوده از اهل شهر جهرم فارس که در خدمت خسروپرویز منصب حجابت داشته بدین سبب او را باربد یعنی بزرگ بار خوانده اند و بتوسط او مردم بحضور پرویز بار می یافتند. وی در مقامات موسیقی مهارتی کامل داشت. در بزم خسرو او و نکیسا اسباب طرب بوده اند و تصرفات داشته اند. شیخ نظامی گفته:
ستای باربد دستان همی زد
به هشیاری ره مستان همی زد
نکیسا چنگ را کرده خوش آواز
فکنده ارغنون را پردۀ ساز.
(از انجمن آرا) (از آنندراج).
... و همانا ازین افتاده است که باربد جهرمی که استاد بربطی بود بناء لحون و اغانی خویش در مجلس خسروپرویز که آنرا خسروانی خوانند با آنک سربسر مدح و آفرین خسرو است بر نثر نهاده است و هیچ از کلام منظوم در آن بکار نداشته. (المعجم فی معاییراشعار العجم چ 1 طهران ص 150). نام آوازه خوان و چنگزن دربار خسروپرویز (شاید از کلمه بار بمعنی اجازه وبد یا پت بمعنی رئیس آمده. باربد یعنی وزیر دربار، بارسالار، حاجب. بعضیها بین باربد و بربط ارتباطی میدانند و... بعضیها بربط را از باربیتون یونانی میدانند). (فرهنگ شاهنامۀ رضازادۀ شفق). مطرب پرویز که در فن بربطنوازی و موسیقی عدیل نداشته و سرود مسجع که سرود خسروانی نام نهاده از مخترعات اوست و موطن این دانشمند جهرم فارس است. (ناظم الاطباء). رجوع به سی لحن شود. راجع باستادی او در فن بربطنوازی در کتب داستانهای بسیار آمده است. از آن جمله مؤلف تاریخ ایران در زمان ساسانیان بنقل از همدانی و ثعالبی و دیگران آورده است: نام شبدیز اسب معروف خسرو را اکثر مورخان و شاعران ایران و عرب ذکر کرده اند. گویند خسروپرویز چنان این اسب را دوست داشت که سوگند یاد کرده بود هر کس خبر هلاکتش را بیاورد او را بقتل خواهد رسانید. روزی که شبدیز مرد میرآخور هراسان شد و به باربدرامشگر پادشاه پناه برد. باربد در ضمن آوازی واقعۀاسب را با ایهام و تلویح گوشزد خسرو کرد. شاه فریادبرآورد که ’ای بدبخت مگر شبدیز مرده است !’ خواننده در پاسخ گفت: ’شاه خود چنین فرماید’. خسرو گفت: ’بسیار خوب، هم خود را نجات دادی و هم دیگری را’. خالد الفیاض شاعر عرب (متوفی در حدود 718 میلادی) این داستان را بنظم آورده است. (ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 1 طهران ص 325). ثعالبی گوید: باربد در ملاقات اول دستان یزدان آفرید را برای خسرو خواند. بعد دستان پرتو فرخار را بسمع او رسانید که همان شادمانی را می بخشد، که توانگری از پس درویشی می بخشد. پس از آن دستان سبزاندرسبز را خواند و نواخت چنانکه شنوندگان از آهنگ زارزار ابریشم رود و از زیر و بم سرود او مجذوب و مبهوت شدند. فردوسی گوید:
سرودی بآواز خوش برکشید
که اکنون تو خوانیش دادآفرید
زننده دگرگون بیاراست رود
برآورد ناگاه دیگر سرود
که پیکارگردش همی خواندند
همی نام از آواز او راندند
برآمد دگرباره آواز رود
دگرگونه تر ساخت بانگ سرود
همان سبزدرسبز خوانی کنون
برین گونه سازند مکر و فسون.
(ایضاً از همان کتاب صص 343- 344).
نام نوازندۀ مشهور دورۀ خسروپرویزکه بصورت پهلبد و در عربی فهلبد تصحیف شده است و بنا بنقل ثعالبی روزی به سرکش رئیس و سردستۀ رامشگران مجالس خصوصی خسروپرویز خبر رسید که جوانی مروی که زبردست ترین نوازندگان عود است و صدائی خوش دارد بدربار آمده تا بعنوان رامشگر بحضور شاه بار یابد. سرکش از این خبر پریشان خاطر گردید و بهر وسیله ای متشبث شد تا وی را از مجامع نزدیک بشاه دور سازد. پیشخدمتان ودرباریان را تطمیع نمود و از دوستان و میهمانان شاه درخواست کرد که از وی سخنی بمیان نیاورند. باربد چون این دید بفراست تدبیری اندیشید و با تطمیع نگهبان باغی که شاه گاهی برای گردش و باده نوشی بدانجا میرفت اجازه یافت که بر بالای درختی رود که بر محوطۀ بزم مسلط بود. روزی که شاه بباغ آمد، باربد که جامه ای سبز بتن کرده و عودی سبزرنگ نیز بدست داشت بر بالای سروی رفت و در میان شاخ و برگ آن مخفی گشت. هنگامی که شاه جامی بدست گرفت، باربد عود را بصدا درآورد و بخواند. آواز ساده و دل انگیزی پرداخت که بسیار مؤثر افتاد. این آواز ’یزدان آفرید’ نام داشت. شاه از شنیدن آن بسیار مسرور گردیده بود، نام رامشگر را پرسید، به جستجوی او برخاستند ولی به نهانگاهش پی نبردند، شاه جام دومی بدست گرفت و در این بین باربد بسرودن آواز دیگری پرداخت که بسیار پرمایه و مسرت انگیز بود و ’پرتو فرخار’ نام داشت. خسرو چنان شیفتۀ آن گشته بود که میگفت ’همه اعضای بدن میخواهند برای بهره بردن از آن سراپا گوش گردند’. و امر داد تا بار دیگر بجستجوی رامشگر پردازند ولی این بار هم بازش نیافتند. سرانجام خسرو سومین جام خود را بدست گرفت، این بار باربد با نوای شکوه آمیز ساز و صدای گرم خود شنوندگان را مبهوت ساخت، آهنگی که او میخواند ’سبزاندرسبز’ نام داشت و بداهه سرائی بود که در آن بمخفی گاه خود اشاره می نمود. خسرو بپا خاست و گفت این آواز بی شک از فرشته ای برمیخیزد که پروردگار برای تهییج و خوشی من فرستاده است و از رامشگر درخواست کرد که خود را بنمایاند. باربد از درخت پائین آمد و بسجده بر پای خسرو افتاد. شاه مقدم او را گرامی داشت و جویای ماجرای او شد و ازآن پس او را از نزدیکان خود ساخت و در مقام ریاست رامشگران جایش داد. و اما از پایان زندگی باربد روایات متفاوتی نقل می شود. ثعالبی نقل میکند که سرکش و باربد هر دو از رامشگران خسروپرویز بودند ولی سرکش که به برتری باربد و توجه شاه نسبت بدو حسادت می ورزید وی را مسموم ساخت، خسرو از مرگ وی بسیار اندوهناک گشت و چون دریافت که سرکش موجب مرگ او گردیده است بدو گفت من از شنیدن آواز باربد پس از او از تو لذت میبردم و میخواستم که در پی آواز او بآواز تو گوش دهم و تو از اینکه نیمی از لذت مرا از بین برده ای شایستۀ مجازات مرگ هستی. سرکش پاسخ داد: شاها اگر بخواهی نیمی از لذتی را که برایت باقی مانده است از بین ببری، تو خود همه آن را از بین برده ای، و بدینگونه شاه ازسر تقصیر او درگذشت. ولی ظاهراً فردوسی این داستان شوم را نمیشناخته است. در روایتی که وی نقل میکند هنگامی که خسرو بوسیلۀ فرزند خود شیرویه بزندان افتاده باربد هنوز زنده است و با رنگی پریده و قلبی اندوه بار بدرون خانه ای که خسرو محروم از تاج و تخت در آن زندانی است میرود و در برابر او آهنگی نوحه آمیز که خود ساخته است میخواند، سپس چهار انگشت خود را بریده بمنزل برمیگردد، آتشی میافروزد و همه سازهای خود را در آن میسوزاند. (از مجلۀ موسیقی دورۀ 3 شمارۀ 6). از رامشگران زبردست دورۀ ساسانیان و در فن موسیقی سرآمد دهر بوده. اختراع اغلب نغمات و ترانه های موسیقی را به وی نسبت میدهند. گویند حوادث و اتفاقات مهمه را باربد بصورت نغمات نغز و نواهای دلفریب درآورده بسمع خسروپرویز میرسانیده، مثلاً فوت [شبدیز] اسب خاص پرویز را که دیگران یارای اظهار آن نداشتند وی بقالب نوای موسیقی ریخته و به عرض خسرو رسانید. باربدچون شنید که خسروپرویز در اصطناع رامشگران و نوازندگان میکوشد خواست خویشتن بدرگاه پرویز رساند ولی سرکش [رامشگر خاص پرویز] سالار بار را محرض آمد که از راه جستن باربد بدربار ممانعت نماید. باربد از بارگاه نومید برگشت تا روزی که خسرو بباغ رفته و بعیش و نوش می پرداخت، باربد از درخت سروی که قبلاً بتدبیر باغبان در آن جای کرده بود رود خود را بصدا درآورد و پرویز را دل بفریفت. باربد چون خسرو را مجذوب نغمات نغز خویش دید:
فرودآمد از شاخ سرو سهی
همی رفت با رامش و فرهی
پرویز از دیدار وی شاد شد و او را شاه رامشگران خواند. فردوسی گوید:
بشد باربد شاه رامشگران
یکی نامداری شد از مهتران
باربد پس از تقرب یافتن در حضرت پرویز برای هر روزی از ایام هفته نغمه ای ساخته بود که این هفت نغمه بنام ’طرق الملوکیه’ معروفست. و نیز برای هر روز از سی روز ماه لحن مخصوصی ساخته بود که بنام ’سی لحن باربد’ مشهور است و هم برای 360 روز سال [بدون خمسۀ مسترقه] 360 نوای خاص ساخته بوده است. در خصوص مرگ باربد اقوال مختلف است ولی فردوسی گوید:
چو آگاه شد باربد زآنکه شاه [خسروپرویز]
بپرداخت بیرای و بیکام گاه...
ببرّید هر چار انگشت خویش
بریده همی داشت در مشت خویش
چو در خانه شد آتشی برفروخت
همه آلت خویش یکسر بسوخت.
فردوسی.
ز رامشگران سرکش و باربد
که هرگز نگشتیش بازار بد.
فردوسی.
بلبل همی سراید چون باربد
قالوس و قفل رومی و جالینوس (کذا).
عنصری (از حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی).
تا هزارآوا ازسرو برآرد آواز
گوید او را مزن ای باربد رودنواز.
منوچهری.
خاصه که بهر طرف نشسته ست
صد باربد از هزاردستان.
خاقانی.
هان شاخ دولت بنگرش کامیال نیک آمد برش
چون باربد مرغ از برش دستان نو پرداخته.
خاقانی.
من او را باربد خوانم نه حاشا
که سحر باربد در نغمۀ اوست.
خاقانی.
از آن برقص درآید فلک که در گوشش
سریر کلک تو هم چون نوای باربد است.
ظهیر فاریابی (از فرهنگ ضیاء).
طلب فرمود کردن باربد را
وزو درمان طلب شد درد خود را
درآمد باربد چون بلبل مست
گرفته بربطی چون آب در دست.
نظامی.
چو شیرین دستبرد باربد دید
ز دست عشق خود را کار بد دید.
نظامی.
حدیث باربد با ساز دهرود
همان آرامگاه شه بشهرود.
نظامی.
از آن چندان نعیم این جهانی
که ماند از آل ساسان وآل سامان
ثنای رودکی مانده ست و مدحت
نوای باربد مانده ست و دستان.
شریف مجلدی گرگانی (از چهارمقالۀ نظامی عروضی چ معین چ 4 ص 44).
مغنی نوایی بگلبانگ رود
بگوی و بزن خسروانی سرود
روان بزرگان ز خود شاد کن
ز پرویز واز باربد یاد کن.
حافظ.
رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 157 و جهانگشای جوینی ج 1 ص 207 و تاریخ گزیده چ 1331 هجری قمری بریل ص 122 و احوال و اشعار رودکی ص 538، 793، 804، 890، 891، 1134، 1219 و مجمل التواریخ و القصص ص 81 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 250 و شعوری ج 1 ورق 156 و تکملۀ مقالۀ ادوارد براون در مجلۀ انجمن سلطنتی آسیائی شمارۀ ژانویۀ 1899 میلادی صص 37- 69 درباره ’باربد و رودکی’ شود،
{{اسم مرکّب}} جامه ای که عدل را در آن پیچند. پارچۀ ضخیمی که بعدلها پیچند. آنچه بار در آن پیچند
لغت نامه دهخدا
نام پیغمبری، (ناظم الاطباء) (دمزن)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ / بِ کَ / کِ)
تباه کردن شخص مال و متاع خویش را. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
محلی بحدود نسای خراسان: حاجی محمدخان ولایت نساو درون و باغباد را از تصرف نور محمدخان بیرون آورده به معتمدان سپرده بود، (عالم آرای عباسی ص 452)، و رجوع به باغباده و فهرست امکنۀ عالم آرا شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از جزائر آنتیل واقع در آمریکا در 30هزارگزی شمال شهر آنیتفوآ، در 17 درجه و 40 دقیقۀ عرض شمالی و 64 درجه و 10 دقیقۀ طول غربی واقع گشته، طولش به 30 هزار و عرضش به 16 هزار گز بالغ است، اراضی آن پست و مسطح است، لنگرگاهی ندارد و سواحلش خطرناک میباشد، خاکش حاصلخیز و محصولاتش عبارت است از: پنبه، نیل، تنباکو، نیشکر و غیره، از سال 1628 میلادی در ید تصرف دولت انگلیس میباشد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ دَ / دِ)
آنکه بارهارا بندد.
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، در 12هزارگزی خاور الیگودرز و یک هزارگزی خاور راه مالرو اسماهور بالا به دره سفید در جلگه واقعست، هوایش معتدل و دارای 338 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری و زبان فارسی سخن میگویند، آبش از قنات و محصولش غلات، لبنیات، پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)، کنایه از خوشامدگوی باشد:
در کوی تو پروازکنان بلبل و قمری
گل بادپران سرو هوادار ندارد،
ظهوری (از آنندراج) (انجمن آرا) (مجموعۀ مترادفات ص 150)،
، گذرگاه باد و روزنی را گویند که بجهت آمدن باد گذارند، (برهان) (هفت قلزم)، جائی که گذرگاه باد بود، رجوع بفرهنگ سروری شود، روزنی که در عمارت بر رخ باد نهندش و آنرا بادگیر نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، دریچه ای را گویند که برای آمدن باد گشاده باشند، (غیاث)، رجوع به بادگیر، بادخان، بادخن، بادخوانی، بادپروا شود، روزنی که در عمارت بطرف باد کنند و گاهی دو چوب بشکل صلیب در آن گذارند تا حیوانات درون نیایند
لغت نامه دهخدا
متواتر و پی درپی، (آنندراج)، مکرراً
لغت نامه دهخدا
تصویری از باداباد
تصویر باداباد
یعنی هر چه میشود بشود، هر چه باید بشود میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربار
تصویر باربار
متواتر، پی در پی، مکرراً
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره چتریان که دارای برگهای نسبه پهن با بریدگیهای زیاد میباشد گلهایش زرد رنگ و میوه اش بقطر 2 میلیمتر و درازی یک سانتیمتر است اثنان اسنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربدی
تصویر باربدی
منسوب به باربد آهنگ ساخته باربد
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل باربر بردن بار بر دوش و پشت خود، اداره ای که مباشر امور حمل و نقل است اداره حمل و نقل نقلیه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی از پارسی بگ و بیک برابر با بزرگ و والا بر گرفته از واژه بغ پارسی است بار بد بار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربا
تصویر باربا
چغندر، لبو
فرهنگ لغت هوشیار
کاغذی بشکل مربع با ندازه های مختلف که بروی آن کمانی از نی می چسبانند و بکمک دنباله و بوسیله نخ هنگام جریان هوا کودکان بهوا پرواز دهند و سرگرم شوند کاغذی بشکل مربع باندازه های مختلف که بروی آن کمانی از نی چسبانند و بکمک دنباله ای بوسیله نخ هنگام جریان هوا کودکان برای بازی و سرگرمی بهوا پرواز دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پرده ای است که بر تیر کشتی می بندند، خیمه کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباد
تصویر برباد
نیست ونابود، بی فایده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربند
تصویر باربند
آنکه بارها را بندد، نواری که با آن بار را استوار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
نزله بند معزمی که پاره ای دردها را چون سر درد و غیره با عزیمت علاج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربد
تصویر باربد
((بَ))
نام استاد نوازندگان دربار خسروپرویز
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
شبکه ای معمولاً فلزی که روی سقف اتومبیل های غیرباری نصب می کنند و روی آن بار می گذارند، نوار یا ریسمانی که با آن بار را می بندند، طویله یا اصطبل بی سقف که چهارپایان بارکش را در آن جا می بندند، بهاربند
فرهنگ فارسی معین