پرستندۀ باد. مجازاً، هوی پرست. هوسباز: پیش آن بادپرستان بشکوه کوه ثهلان شوم انشأاﷲ. خاقانی، معرف را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرف که بادفروش نیز گویند. رجوع به بادپران، بادفروش، بادخان و بادپر شود، جای گذار باد در فراز و نشیب، اعنی بادگیر. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باد در آن درآید. (آنندراج). رجوع به بادپروا، بادخن، بادخان و بادگیر شود: برگذار حملۀ او بوقبیس تودۀ خاکی شمر در بادخوان. اثیر اخسیکتی (از آنندراج: بادپروا)
پرستندۀ باد. مجازاً، هوی پرست. هوسباز: پیش آن بادپرستان بشکوه کوه ثهلان شوم انشأاﷲ. خاقانی، معرف را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرف که بادفروش نیز گویند. رجوع به بادپران، بادفروش، بادخان و بادپر شود، جای گذار باد در فراز و نشیب، اعنی بادگیر. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باد در آن درآید. (آنندراج). رجوع به بادپروا، بادخن، بادخان و بادگیر شود: برگذار حملۀ او بوقبیس تودۀ خاکی شمر در بادخوان. اثیر اخسیکتی (از آنندراج: بادپروا)
تندرو. سریع. صفت اسب و مرکوب تیزرفتار باشد. بادپای. بادپیما. رجوع به بادپای و بادپیما شود: اراقیت را بر هوا دیدم (اراقیت پری بود) بر اسبی بادپیکر نشسته بر بالای سر شاه ایستادو جنگ می کرد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی) ، منظره ای که باد در او سخت بزد: عمر چگونه جهد از دست خلق باد چگونه جهد از بادخون ؟ کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 362). رجوع به بادخن، بادخوان، بادگیر و آنندراج و شعوری (ج 1 ورق 179) شود، خانه بادگیردار. (برهان)، خانه ییلاقی، جریان آب، متاع و اسباب خانه، رسم و نشان خانه، شکل خانه. (ناظم الاطباء)
تندرو. سریع. صفت اسب و مرکوب تیزرفتار باشد. بادپای. بادپیما. رجوع به بادپای و بادپیما شود: اراقیت را بر هوا دیدم (اراقیت پری بود) بر اسبی بادپیکر نشسته بر بالای سر شاه ایستادو جنگ می کرد. (اسکندرنامه نسخۀ خطی سعید نفیسی) ، منظره ای که باد در او سخت بزد: عمر چگونه جهد از دست خلق باد چگونه جهد از بادخون ؟ کسائی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 362). رجوع به بادخن، بادخوان، بادگیر و آنندراج و شعوری (ج 1 ورق 179) شود، خانه بادگیردار. (برهان)، خانه ییلاقی، جریان آب، متاع و اسباب خانه، رسم و نشان خانه، شکل خانه. (ناظم الاطباء)
بمعنی بادپر است و آن شخصی باشد که پیوسته از خود گوید. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بادپر و فیاش. (ناظم الاطباء). لاف زن. رجوع به بادبر و بادپر شود: هرکجا بادپرانی است درین جزو زمان بمیان سنگ قناعت چو فلاخن دارد. شفیع اثر (از آنندراج). این آه کشان در دل افسرده بتزویر در دعوی آتش نفسی بادپرانند. مخلص کاشی (از آنندراج). رجوع به بادفر و بادبر شود.
بمعنی بادپر است و آن شخصی باشد که پیوسته از خود گوید. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بادپر و فیاش. (ناظم الاطباء). لاف زن. رجوع به بادبر و بادپر شود: هرکجا بادپرانی است درین جزو زمان بمیان سنگ قناعت چو فلاخن دارد. شفیع اثر (از آنندراج). این آه کشان در دل افسرده بتزویر در دعوی آتش نفسی بادپرانند. مخلص کاشی (از آنندراج). رجوع به بادفر و بادبر شود.
پرورندۀ داد. عدل پرور: خواجه بوسهل دادپرور دین کدخدای برادر سلطان. فرخی. بزرگان آن دادپرور دیار دعا تازه کردند بر شهریار. نظامی. کرد با دادپروران یاری با ستمکارگان ستمکاری. نظامی
پرورندۀ داد. عدل پرور: خواجه بوسهل دادپرور دین کدخدای برادر سلطان. فرخی. بزرگان آن دادپرور دیار دعا تازه کردند بر شهریار. نظامی. کرد با دادپروران یاری با ستمکارگان ستمکاری. نظامی
خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ سروری) (جهانگیری) (غیاث). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باددر آن آید و آنرا بادخوان و بادخن و بادخون گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به بادخوان، بادخن و بادخون شود.
خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ سروری) (جهانگیری) (غیاث). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باددر آن آید و آنرا بادخوان و بادخن و بادخون گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به بادخوان، بادخن و بادخون شود.