جدول جو
جدول جو

معنی بادوان - جستجوی لغت در جدول جو

بادوان
(بادْ)
مبدل بادبان است. (آنندراج). بادبان. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبان و شعوری ج 1 ورق 179 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشوان
تصویر باشوان
(پسرانه)
نام کوهی در بانه، آشیانه (نگارش کردی: باشوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع، گریبان، سرآستین
بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادخان
تصویر بادخان
جایی که در آن هوای بسیار جمع شود و باد بسیار بوزد، بادخانه، خانۀ باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادیان
تصویر بادیان
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد، رازیان، وادیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
بادیان ختایی: در علم زیست شناسی میوۀ درختی بومی شرق آسیا و شبیه آلش با گل های زرد که میوه اش مصرف دارویی دارد
بادیان رومی: گیاهی از خانوادۀ چتریان، با برگ های باریک خوش بو شبیه شبت، گل های سفید و چتری، تخم های ریز، سبز رنگ و معطر، جوشاندۀ تخم آن در طب استعمال می شود، در نفخ معده، دل درد، سوء هضم، تشنج، ضعف قوای دماغی، درد سینه و بواسیر نافع است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادوام
تصویر بادوام
استوار، محکم، مدغم، ستوار، مرصوص، متأکّد، مستحکم، درواخ، حصین
پایدار، ویژگی آنچه زود فرسوده و نابود نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادران
تصویر بادران
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادوان
تصویر شادوان
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده، شاروان، شادربان
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا)
کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی باشد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی و متملق. (انجمن آرا). بادفروش. بادپران. بادخان. بادپر.
لغت نامه دهخدا
بادخوان. بادگیر و گذرگاه باد باشد مطلقاً خواه در بلندی و خواه در پستی. (برهان) (ناظم الاطباء). جای بادگزار (گذار و ظاهراً باصطلاح مکان اسفل را گویند و در اصل خانه باد بود که بقلب استعمال کرده اند. کسائی گوید:
عمر چگونه جهد از دست خلق
باد چگونه جهد از بادخان ؟
(از آنندراج) (انجمن آرا: بادپروا).
تادیو فتنه در دل او بیضه نهاد و هوای عصیان بر سر اوبادخان ساخت. (کلیله و دمنه). رجوع به بادخوان، بادخانه، بادگیر، بادپرانی، بادآهنج، بادپروا، بادآهنگ شود
لغت نامه دهخدا
عین بادخان چشمه ای در حدود دامغانست، و هرگاه نجاستی در آن افکنند باد و طوفانی قوی پدید آید و صحت این خبر بتواتر پیوسته و چنین گویند که در نواحی غزنین نیز مثل این چشمه ای است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 665)
لغت نامه دهخدا
لقب اسب باشد: مر اسب را پارسیان بادجان خوانده اند و رومیان آنرا بادپای و هندوان تخت پران و تازیان براق زمین، (نوروزنامه)، رجوع به بادپای و بادپیکر شود
لغت نامه دهخدا
نام فرشته ای است که باد را حرکت دهد و از جایی بجایی برد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نام سروش است که باد را بحرکت آورد و از جائی بجائی برد، (جهانگیری)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 179 شود:
که هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود بادران،
رودکی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1101)،
آدمی چون کشتی است و بادبان
تا کی آرد باد را آن بادران،
مولوی،
کل باد از برج باد آسمان
کی جهد بی مروحۀ آن بادران،
مولوی (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
پیش و پس گریبان جامه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پایدارو استوار و ثابت. (ناظم الاطباء). رجوع به با شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. در 36هزارگزی جنوب خاوری دهدز در کنار راه مالرو بادامستان به زیتی در جلگه واقعست. هوایش سرد و دارای 128 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری بختیاری سخن میگویند. آبش از چاه و قنات و محصولش غلات، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنانش کرباس بافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
حافظ و حفظکننده، (برهان) (انجمن آرا)، حافظ و نگاهدار، (ناظم الاطباء)، حافظ خانه، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رجوع به بادگان شود، خانه ای که از هر چهار طرف بادگیر بجهت وزیدن باد داشته باشد، (غیاث)، در قوسی خانه که از هر چهار طرف بادگیر جهت رسیدن باد داشته باشند، حکیم شفائی راست:
بینی ّ تو سر بریده ... عجبی است
دندان گراز را نظیر عجبی است
از چار طرف تیز درو می پیچد
ازبهر سبیل بادگیر عجبی است،
مسیح کاشی:
تا کردیم در آتش دل در سرای خویش
دامن زند بر آتش من بادگیر من،
محسن تأثیر راست:
دلم فرح ز سخنهای آشنا دارد
ز بادگیرنفس خانه ام هوا دارد،
(از آنندراج)،
عمارتی بسیارمرتفع که بر بالای خانه ها سازند و رخنه ها بهر طرف گذارند تا از هر طرف که باد آید در آن خانه داخل گردد، (ناظم الاطباء)، مخرجی بلند چون تنوره بر بالای بنا وعمارتی بسبک خاص که باد از آن پیوسته بزیر فرود شودو هوا برای تهویه و خنک کردن جریان داشته باشد، جای گذار باد، محلی بادگیر، جائی که بیشتر باد در آنجا افتد، محلی که باد بر آن مستولی باشد، بادگی، (ناظم الاطباء)، بادرس، بادغر، بادغرا، بادغد، بادغرد، بادخوان، بادخن، بادغن، بادغس، بادغند، رجوع به شعوری ج 1 ورق 160 شود، حلقۀ فلزین که بر بالای سر قلیان نهند نگاه داشتن تنباکو و آتش را، حلقه مانندی دیواره دار و مشبک که بر بالای سماور و جز آن گذارند، (ناظم الاطباء)، حلقۀ دیواره دار که بر سماور نهند
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در چهارهزاروپانصدگزی جنوب خاوری پاوه و پنج هزارگزی باختر قلعۀ جوانرود در کوهستان واقعست، هوایش سردسیر و 253 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات، لبنیات، توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از قریه های اصفهان و از اعمال نائین. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع) (سمعانی: بادرانی) (مرآت البلدان ج 1 ص 150)
لغت نامه دهخدا
(ژْ)
باژبان. شخصی که باج و خراج از مردم میگیرد. (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری با جمعیت 75376 تن در جنوب بنگال غربی هند. معابدمتعدد و کاخ زیبایی دارد. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
باغبان، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، صورتی از کلمه باغبان
لغت نامه دهخدا
نام شهر و آبادیی در ارمنستان. این باگوان در کوه باگروند ارمنستان بوده، موسی خورنی می نویسد آتشکده ای داشت و گوید چون اردشیر بابکان به ارمنستان آمد فرمان داد که آتش هرمزد را در آتشکدۀ این دیه همیشه فروزان دارند. (ازمقالۀ باکو، کسروی در مجلۀ ارمغان سال سیزدهم)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
قریه ای است در نواحی دینور، گفته اند میانۀ بالوان و بالوانه که آن هم در نواحی دینور است، چهارفرسخ است. (مرآت البلدان ج 1 ص 161) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانۀ شهرستان سقز که در 21 هزارگزی جنوب باختر بانه واقع ودارای 20 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ج 5)، آنکه صفت خوب دارد، باخوی، خوش اخلاق، باحقیقت:
یکیست با صفت و بیصفت بگوئیمش
نه چیز و چیز بگویش که مان چنین فرمود،
ناصرخسرو،
، در تداول عامه، آنکه نیکی دیگران درباره خود بیاد دارد، حقشناس و نمک شناس در مقابل نمک نشناس و بی صفت، و رجوع به صفت شود
لغت نامه دهخدا
پرده ای باشد که بر تیر کشتی بندند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، جامه ای که در رخ باد در جهاز و کشتی بندند از جهت سرعت سیر، (شرفنامۀ منیری)، تیر که بوقت جستن باد در کشتی راست دارند و جامه بر آن آویزند تا در رفتن خطا نکند و بشتاب رود، (صحاح الفرس)، جل ّ، شراع، قلع، (منتهی الارب) :
سخن لنگر و بادبانش خرد
بدریا خردمند چون بگذرد،
فردوسی،
چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبانها برافراخته،
فردوسی،
چو ملاح روی سکندر بدید
بجست و سبک بادبان برکشید،
فردوسی،
این یکی کشتی است کو را بادبان
آتش است و خاک تیره لنگر است،
ناصرخسرو،
اندرو غواص فکرت گوهر آورده بکف
اندرو ملاح دولت برکشیده بادبان،
معزی (از آنندراج)،
دامنش بادبان کشتی شد
گر گریبانش تر شود شاید،
خاقانی،
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر
بادبانشان ز گریبان بخراسان یابم،
خاقانی،
ازین پس بادبان ابر در خون آشنا کردی
اگر حکم شهنشاهی فرونگذاشتی لنگر،
(از سندبادنامه ص 16)،
فلک برکرد زرین بادبانی
نماند از سیم کشتیها نشانی،
نظامی،
چو شد پرداخته آن نامۀ شاه
ز شادی بادبان زد بر سر ماه،
(منسوب به نظامی)،
کنون چه چاره که در بحر غم بگردابی
فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق،
حافظ،
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادگان
تصویر بادگان
حافظ و حفظ کننده، خزینه دار، پاسبان گنجینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادوام
تصویر بادوام
پایدار، استوار و ثابت
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره چتریان که دو ساله یا پایاست رازیانه و آن دارای انواع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پرده ای است که بر تیر کشتی می بندند، خیمه کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پارچه ای که به دکل کشتی بندند تا با وزیدن باد کشتی به حرکت درآید، شراع، آستین، گریبان، قبا، کنایه از آدم سبکسری که با مردم موأنست کند، پیاله، ساغر، پس و پیش گریبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادوام
تصویر بادوام
((دَ))
محکم، استوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادوام
تصویر بادوام
دیرنده
فرهنگ واژه فارسی سره