جدول جو
جدول جو

معنی بادحرکت - جستجوی لغت در جدول جو

بادحرکت
(حَ رَ کَ)
تندرو. تیزرفتار. بادپیما. بادپیکر. رجوع به بادپیما، بادپای و بادپیکر شود: یا سحابی که بمجاورت شهابی از اوج هوا بنشیمن خاک آید، چنانک هرکه او را در فضای صحرا بدیدی گفتی:
بر آمد پیل گون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رأی عشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا.
بادحرکت، آتش سرعت، کوه پیکر... (سندبادنامه ص 56) ، سرعت و چالاکی. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادبرک
تصویر بادبرک
بادبادک، نوعی وسیلۀ بازی از جنس کاغذ، پلاستیک و چوب که آن را به کمک نخ به هوا می فرستند، کاغذباد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ رَ کَ)
دهی است از دهستان همایجان در بخش اردکان شهرستان شیراز با 119 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
پرستندۀ باد. مجازاً، هوی پرست. هوسباز:
پیش آن بادپرستان بشکوه
کوه ثهلان شوم انشأاﷲ.
خاقانی، معرف را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرف که بادفروش نیز گویند. رجوع به بادپران، بادفروش، بادخان و بادپر شود، جای گذار باد در فراز و نشیب، اعنی بادگیر. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باد در آن درآید. (آنندراج). رجوع به بادپروا، بادخن، بادخان و بادگیر شود:
برگذار حملۀ او بوقبیس
تودۀ خاکی شمر در بادخوان.
اثیر اخسیکتی (از آنندراج: بادپروا)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ کَ)
کنایه از بی ماحصل و تهی دست و مفلس باشد. (برهان). کنایه از مفلس و هرزه کار باشد و با لفظ شدن و بودن مستعمل است. (از آنندراج). کنایه از کسی باشد که تهی دست بوده یا کار بیحاصل کند. (انجمن آرا).
- باد در کف... بودن، بیحاصل بودن:
باد از آن در کف آبست بزندان حباب
که بعهد تو بر ابکار چمن پرده در است.
سلمان (از شرفنامۀ منیری) ، از کار بازمانده را گویند. (برهان) ، مردم رعیت. (برهان) (ناظم الاطباء). رعایا. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری) :
جلد بشکول دان و خوش پدرام
بادرم شد رعیتان را نام.
(صاحب فرهنگ منظومه) (از آنندراج و انجمن آرا و شعوری ج 1 ورق 176).
، مطیع
لغت نامه دهخدا
دارای برکت دارای افزونی، هر چیز که بیش از تصور افزون آید مثلا غذا پارچه و غیره: (غذای بابرکتی بود که چندین نفر خوردند و سیر شدند و باز زیاد آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبرک
تصویر بادبرک
کاغذ باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
اجنبان
فرهنگ لغت هوشیار
عجب و تکبر و غرور مردان (چنانکه (باد گیسو) نخوت و غرور زنانست) لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
آرام
فرهنگ واژه فارسی سره
آرام، ثابت، راکد، ساکن
متضاد: متحرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
بلا حراكٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
Immobile, Inert, Motionless, Motionlessly, Unblinking
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
immobile, inerte, impassible
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مبتلا به بیماری رماتیسم یا بیماری نفریت، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
움직이지 않는 , 비활성의 , 움직이지 않고 , 무표정의
دیکشنری فارسی به کره ای
بی حرکت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
بے حرکت , غیر فعال , بے حرکت , بے حرکت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
অচল , নিষ্ক্রিয় , অচল , অস্থিরতা ছাড়া , অভিব্যক্তিহীন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
isiyohamushwa, isiyoweza kutekelezwa, isiyotembea, bila kusogea, isiyoonyesha hisia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
hareketsiz, hareketsiz olarak, ifadesiz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
נַעֲמָם , חסר תנועה , נייח , ללא תנועה , חסר הבעה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
動かない , 不活発な , 動かずに , 無表情の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
अविचल , निष्क्रिय , स्थिर , बिना हिले-डुले , निर्विकार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
tidak bergerak, inert, diam, tanpa bergerak, tak bergerak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
immobiel, inert, onbeweeglijk, uitdrukkingsloos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
inmóvil, inerte, inexpresivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
immobile, inerte, impassibile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
imóvel, inerte, impassível
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
不动的 , 惰性的 , 一动不动的 , 一动不动 , 无表情的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
nieruchomy, inercyjny, nieruchomo, bez wyrazu
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
нерухомий , інертний , нерухомо , без емоцій
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
unbeweglich, inaktiv, regungslos, ausdruckslos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
неподвижный , инертный , неподвижно , невозмутимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی حرکت
تصویر بی حرکت
ไม่เคลื่อนไหว , ไม่เคลื่อนไหว , ไร้การเคลื่อนไหว , ไร้การเคลื่อนไหว , ไม่มีการแสดงออก
دیکشنری فارسی به تایلندی