جدول جو
جدول جو

معنی بادبزرگ - جستجوی لغت در جدول جو

بادبزرگ
(بُ زُ)
دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان. در 85هزارگزی جنوب خاوری سراوان نزدیک مرز پاکستان در کوهستان واقعست. هوایش گرم و دارای 100 تن سکنه میباشد. آبش از چشمه و محصولش غلات، خرما. شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادبر
تصویر بادبر
لاف زن، کسی که بسیار لاف می زند و کاری از او بر نمی آید
نوعی وسیلۀ بازی چوبی به اندازۀ تخم مرغ با نوک فلزی، که با کشیدن نخی که به دور آن پیچیده شده، روی زمین دور خود می چرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادبرک
تصویر بادبرک
بادبادک، نوعی وسیلۀ بازی از جنس کاغذ، پلاستیک و چوب که آن را به کمک نخ به هوا می فرستند، کاغذباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادبر
تصویر بادبر
هر دارویی که نفخ شکم را برطرف می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادبزن
تصویر بادبزن
وسیله ای برای به حرکت در آوردن هوا و ایجاد باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادربزرگ
تصویر مادربزرگ
مادر مادر، مادر پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدبرگ
تصویر بیدبرگ
برگ درخت بید، نوعی پیکان شبیه برگ بید، برای مثال نشانده یکی بیدبرگی به تیر / که از سهم او تیر چرخ است پیر (فردوسی - لغت نامه - بیدبرگ)
فرهنگ فارسی عمید
(بُ زُ)
نیا. پدر بزرگ
لغت نامه دهخدا
داروئی است که هندش باد بهرنگ گویند. بادابرنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ بِ)
شهری است در آلمان که در ایالت درسد (درسدن) واقع و دارای 15670 تن سکنه است و کارخانه های شیشه سازی، کاغذسازی و ماشین مفتول سازی و چشمۀ آب معدنی دارد
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
برگ درخت بید. (فرهنگ فارسی معین) :
ز سهم خدنگ تو وان بیدبرگ
بلرزد حسود تو چون بیدبرگ.
(از شرفنامۀمنیری).
، نوعی از پیکان تیر باشد شبیه به برگ بید. (برهان) (رشیدی) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). جنسی از پیکان تیر. (شرفنامۀ منیری). نوعی از پیکان که بصورت برگ بید باشد. (از غیاث). برگ بید نیز گویند. (رشیدی) :
خدنگی که پیکانش بد بیدبرگ
فرودوخت بر تارک ترک ترگ.
فردوسی.
نشانده یکی بیدبرگی بتیر
که از سهم او تیر چرخست پیر.
فردوسی.
به تیری که پیکان او بیدبرگ
فرودوخت بر تارک ترک ترگ.
(گرشاسبنامه).
ز قاروره و یاسج و بیدبرگ
قواره قواره شده درع و ترگ.
نظامی.
زآفت بیدبرگ باد خزان
شاخ پربرگ بید دست گزان.
نظامی.
بدی گر خود بدی دیو سپیدی
به پیش بیدبرگش برگ بیدی.
(شرفنامۀ منیری).
ز سهم خدنگ تو وان بیدبرگ
بلرزد حسود تو چون بیدبرگ.
(شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
بادباز، بمعنی بادکش، (آنندراج)، رجوع به بادباز شود، بادزن، مروحه، (ناظم الاطباء)، در فرهنگ شعوری نیز بمعنی بادبزن وبادبیزن و بادزن که بعربی مروحه گویند، آمده است
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
کاغذباد را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). بادپرک. (رشیدی). رجوع به بادبر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
نام روز بیست ودویم بهمن ماه باشد. گویند هفت سال درایران باد نیامد. درین روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که موی بر پشت گوسفندان بجنبید، پس در آن روز نشاطی کردند و خوشحالی نمودند و باین نام شهرت یافت. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ / رِ)
پارچۀ گرد وکوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آنرا بروی دوک نصب کنند.
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ)
بادبیزن. مروحه. بادزن. بادکش. رجوع به بادبیزن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام شهری تجارتی است در ناحیۀ باویر آلمان که حدود پنجاه هزارتن جمعیت دارد، این شهرتوسط ساکسن ها در قرن نهم میلادی بنا شده و نخستین کلیسای آنرا شارلمانی برپاکرده است. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(غِ بُ زُ)
باغی بوده است به بلخ بعهد غزنویان (: مسعود) به کوشک در عبدالاعلی مقام کرد یکهفته و پس به باغ بزرگ رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287 و چ فیاض و غنی ص 285)
لغت نامه دهخدا
(دَ بُ زُ)
مادر پدر. جدۀ پدری، مادر مادر. جدۀ مادری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ بُ زُ)
نحس اکبر یعنی کیوان (زحل). (از مقدمۀ التفهیم ص قلو) ، پیوند اندام مردم. ج، ابداء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آغاز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادبر
تصویر بادبر
هر چیزی که نفخ را بر طرف کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبرک
تصویر بادبرک
کاغذ باد
فرهنگ لغت هوشیار
روز بیست و دوم بهمن ماه. توضیح گویند هفت سال در ایران باد نیامد در این روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که موی بر پشت گوسفندان بجنبید پس در آن روز نشاطی کردند و خوشحالی نمودند و باین نام شهرت یافت. پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آن را بروی دوک نصب کنند، چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبری
تصویر بادبری
باد صبا، باد برین
فرهنگ لغت هوشیار
بادزن مروحه بادکش و آن شامل چند نوع است: بادبزن برقی بادبزن دستی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبز
تصویر بادبز
فصل خزان تیر پاییز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابابزرگ
تصویر بابابزرگ
((بُ زُ))
پدربزرگ، نیا
فرهنگ فارسی معین
((بُ))
پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخاندن دوک آن را به روی دوک نصب کنند، چرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مادربزرگ
تصویر مادربزرگ
((~. بُ زُ))
مادر پدر، جدّه پدری، مادر مادر، جدّه مادری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادبره
تصویر بادبره
((بَ رِ))
روز بیست و دوم بهمن ماه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادبزن
تصویر بادبزن
((بِ زَ))
بادبیزن، بادزن، مروحه، آنچه که بدان باد زنند و آن شامل چند نوع است، بادبزن برقی، بادبزن دستی و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادبرگ
تصویر یادبرگ
اخطاریه
فرهنگ واژه فارسی سره
پدربزرگ، جد، نیا
متضاد: نوه، مادربزرگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی بی، جده
متضاد: آقابزرگ، پدربزرگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعبیر خواب بادبزن 1ـ دیدن بادبزن در خواب، علامت آن است که در آینده نزدیک خبرهایی خوب و حیرت انگیز به دست شما خواهد رسید. 2ـ اکر دختری خواب ببیند با باد بزن خود را باد می زند، نشانه آن است که با افراد جدیدی آشنا خواهد شد. اگر خواب ببیند بادبزن کهنه ای را گم می کند، نشانهآن است که نامزد او خواستار زنی دیگر خواهد شد -
فرهنگ جامع تعبیر خواب