نام پدر آزر پدر ابراهیم که جد ابراهیم علیه السلام است که پدر تارخ و پسر ساروغ باشد، گویند سکۀ درم در زمان او بهم رسید، (برهان) (آنندراج) ... و پدر آزر را باخور صد و چهل و هشت سال ... (مجمل التواریخ و القصص ص 193)، باید دانست که ’ناحور’ با نون، برادر ’تارح’ یا ’ترح’ پدر ابراهیم بود، (قاموس کتاب مقدس) (برهان قاطع چ معین)
نام پدر آزر پدر ابراهیم که جد ابراهیم علیه السلام است که پدر تارخ و پسر ساروغ باشد، گویند سکۀ درم در زمان او بهم رسید، (برهان) (آنندراج) ... و پدر آزر را باخور صد و چهل و هشت سال ... (مجمل التواریخ و القصص ص 193)، باید دانست که ’ناحور’ با نون، برادر ’تارح’ یا ’ترح’ پدر ابراهیم بود، (قاموس کتاب مقدس) (برهان قاطع چ معین)
سزاوار. درخور. مقابل ناروا: بر این بر جهاندار یزدان گواست که او را گوا خواستن بارواست. فردوسی. نعلین و ردای تو دام دین است نزدیک من آن فعل باروا نیست. ناصرخسرو.
سزاوار. درخور. مقابل ناروا: بر این بر جهاندار یزدان گواست که او را گوا خواستن بارواست. فردوسی. نعلین و ردای تو دام دین است نزدیک من آن فعل باروا نیست. ناصرخسرو.
مبادله کردن، مکانی باشد در مرز و بوم نفتالی (یوشع 19:33) و فاندافلد آنرا بیت لیف دانسته است لکن کلارک گمان میبرد که همان محلی است که به سرسفید مسمی و در جنوب صور واقع است. (قاموس مقدس)
مبادله کردن، مکانی باشد در مرز و بوم نفتالی (یوشع 19:33) و فاندافلد آنرا بیت لیف دانسته است لکن کلارک گمان میبرد که همان محلی است که به سرسفید مسمی و در جنوب صور واقع است. (قاموس مقدس)
که نوا داشته باشد. با برگ و نوا. دارا. توانگر. (شرفنامۀ منیری). دارنده. مقابل بینوا. (فرهنگ لغات شاهنامه). باسامان. باسرانجام. (آنندراج) (هفت قلزم). نیکوحال. (ناظم الاطباء) : دو مردند شاها بدین شهر ما یکی بانوا دیگری بی نوا. فردوسی.
که نوا داشته باشد. با برگ و نوا. دارا. توانگر. (شرفنامۀ منیری). دارنده. مقابل بینوا. (فرهنگ لغات شاهنامه). باسامان. باسرانجام. (آنندراج) (هفت قلزم). نیکوحال. (ناظم الاطباء) : دو مردند شاها بدین شهر ما یکی بانوا دیگری بی نوا. فردوسی.
لفظی است یونانی بمعنی روزگارآزموده و ایام آن هفت روز است و بعضی گویند هشت روز ابتدای آن از نوزدهم تموز باشد و در آن ایام آغاز شکستن گرما بود، و بعضی گویند معنی این لفظ شدت و زیادتی گرما باشد و بعضی گویند این لفظ مأخوذ است از بحران بمعنی حکم یعنی از این روزها حکم کنند بر احوال ماههای خزان و زمستان و روز اول آن دلیل تشرین اول و روز دوم آن دلیل تشرین آخر تا بآخر هرچه در آن روزها واقعشود از گرما و سرما و باران و میغ در آن ماهها نیز چنان بود، و جمعی گویند روز اول آن دلیل ماهی است که آفتاب در برج اسد باشد و روز دوم در سنبله و همچنین تا بحوت که هشتم است بحکم مذکور از باد و باران و امثال آن، (برهان)، و رجوع به باحور شود: از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان ناف باحورا بحاجر ماه آبان دیده اند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 98)، گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم تف باحورا چون نکهت حورا بینند، خاقانی، فصل باحورا آهنگ بشام وصل باحوران بهتر به خمند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 785)، هوای روضه باحورا شود از نالۀ گرمم گرم در روضه بنشانند یک دم بی تو با حورا، ؟ (از آنندراج) (انجمن آرا)
لفظی است یونانی بمعنی روزگارآزموده و ایام آن هفت روز است و بعضی گویند هشت روز ابتدای آن از نوزدهم تموز باشد و در آن ایام آغاز شکستن گرما بود، و بعضی گویند معنی این لفظ شدت و زیادتی گرما باشد و بعضی گویند این لفظ مأخوذ است از بحران بمعنی حکم یعنی از این روزها حکم کنند بر احوال ماههای خزان و زمستان و روز اول آن دلیل تشرین اول و روز دوم آن دلیل تشرین آخر تا بآخر هرچه در آن روزها واقعشود از گرما و سرما و باران و میغ در آن ماهها نیز چنان بود، و جمعی گویند روز اول آن دلیل ماهی است که آفتاب در برج اسد باشد و روز دوم در سنبله و همچنین تا بحوت که هشتم است بحکم مذکور از باد و باران و امثال آن، (برهان)، و رجوع به باحور شود: از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان ناف باحورا بحاجر ماه آبان دیده اند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 98)، گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم تف باحورا چون نکهت حورا بینند، خاقانی، فصل باحورا آهنگ بشام وصل باحوران بهتر به خمند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 785)، هوای روضه باحورا شود از نالۀ گرمم گَرَم در روضه بنشانند یک دم بی تو با حورا، ؟ (از آنندراج) (انجمن آرا)
باعور، پدر بلعم که در زمان موسی علیه السلام بود، (ناظم الاطباء)، پدر بلعم که او زاهدی بودمستجاب الدعوات در زمان موسی علیه السلام و عاقبت ایمان برباد داد، (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم)
باعور، پدر بلعم که در زمان موسی علیه السلام بود، (ناظم الاطباء)، پدر بلعم که او زاهدی بودمستجاب الدعوات در زمان موسی علیه السلام و عاقبت ایمان برباد داد، (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم)
باخمری ̍. محلی است بین کوفه و واسط و واقعۀ معروف ابوجعفر منصور و ابراهیم بن عبدالله نوۀ امام حسن علیه السلام در این مکان بوقوع پیوسته و ابراهیم پسر امام بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) در اینجا بدرجۀ شهادت فائز شده و حال آرامگاهش زیارتگاه انام است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به معجم البلدان و مراصدالاطلاع و ضحی الاسلام ص 286، 293 و تاریخ اسلام علی اکبر فیاض ص 184 شود
باخمری ̍. محلی است بین کوفه و واسط و واقعۀ معروف ابوجعفر منصور و ابراهیم بن عبدالله نوۀ امام حسن علیه السلام در این مکان بوقوع پیوسته و ابراهیم پسر امام بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) در اینجا بدرجۀ شهادت فائز شده و حال آرامگاهش زیارتگاه انام است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به معجم البلدان و مراصدالاطلاع و ضحی الاسلام ص 286، 293 و تاریخ اسلام علی اکبر فیاض ص 184 شود
سر بآب فروبردن و غوطه خوردن باشد. (برهان). غوطه وری، سخن غیر تحقیق گفتن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، دعوی بیجا کردن. کسی را بوعده های دروغین و گفتار خوش میان تهی فریفتن: رگ (یا: دل) تو تا پیش یار بنمائی دل تو خوش کند بخوش گفتار باد یک چند بر تو پیماید اند کو را روا بود بازار. رودکی. ، شراب خوردن. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شراب آشامیدن: بیا ساقی از باده بردار بند بپیمای پیمودن باد چند. نظامی
سر بآب فروبردن و غوطه خوردن باشد. (برهان). غوطه وری، سخن غیر تحقیق گفتن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، دعوی بیجا کردن. کسی را بوعده های دروغین و گفتار خوش میان تهی فریفتن: رگ (یا: دل) تو تا پیش یار بنمائی دل تو خوش کند بخوش گفتار باد یک چند بر تو پیماید اند کو را روا بود بازار. رودکی. ، شراب خوردن. (برهان) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شراب آشامیدن: بیا ساقی از باده بردار بند بپیمای پیمودن باد چند. نظامی
مردم صاحب همت و کریم طبع. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). آزاده. (دمزن) ، کسی را گویند که همه روز فخر بمنصب و جاه خود کند و عرض تجمل نماید و بعربی او را فیاش خوانند. (برهان) (آنندراج). بادفرا. بادفروش. بادبر. بادپر. بادپران. لاف زن. بادفر. بادغن. رجوع بهر یک از لغات در جای خود شود
مردم صاحب همت و کریم طبع. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). آزاده. (دِمزن) ، کسی را گویند که همه روز فخر بمنصب و جاه خود کند و عرض تجمل نماید و بعربی او را فَیاش خوانند. (برهان) (آنندراج). بادفرا. بادفروش. بادبر. بادپر. بادپران. لاف زن. بادفر. بادغن. رجوع بهر یک از لغات در جای خود شود