جدول جو
جدول جو

معنی باخال - جستجوی لغت در جدول جو

باخال
اشیم، مشیم، مشوم، مشیوم، (منتهی الارب)، اخیل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بالار، (جهانگیری)، ستون و چوب پوشش عمارت، (برهان قاطع)، شاه تیر بزرگ خانه، (آنندراج)، تیر سقف، (فرهنگ شعوری)، تیر خانه، (اوبهی)، بالاگر، گذاشتن مویها را تابروید، (ناظم الاطباء)، جنبانیدن، حرکت دادن، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، جنبان ساختن، بجنبانی داشتن، ستودن، توصیف کردن، (ناظم الاطباء)، (اما در مآخذ دیگر دیده نشد)،
- بربالانیدن، به افزونی و رویش داشتن، گوالاندن، اشباب، (منتهی الارب)،
- ببالانیدن، گوالانیدن، پروردن، پرورش دادن، تنشئه، (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ خوا / خا)
بخیل یافتن کسی را. زفت دیدن کسی را، به بخل، به بخیلی، به زفتی نسبت کردن، بخیلی کردن، بخیل شدن
لغت نامه دهخدا
دارخال، فدان تازه که غرس کنند، دال خال، (شعوری ج 1 ورق 419)
لغت نامه دهخدا
اثاث البیت، فرش و اوانی، آلات خانه، مبل، در فرهنگها همه جا این کلمه را ’کاجال’ یا ’کاچال’ ضبط کرده اند، تنها در لغت فرس چ پاول هورن برای ’کاچال’ نسخه بدل ’کاخال’ با خاء معجمه نیز هست و برای ’کاچالها’ در شعر عنصری:
زود بردند و آزمودندش
همه کاچالها نمودندش
نسخه بدل ’کاحالها’ با حاءحطی است و من گمان میکنم این کلمه کاخال باشد با خاء معجمه نه ’کاجال’ و نه ’کاچال’ و نه ’کاحال’ و مرکب است از کاخ بمعنی کوشک و قصر و غیره و ’ال’ حرف نسبت و این معنی را گذشته از اینکه نسخه بدل اسدی پاول هورن تأیید میکند، بودن لفظ کاخ در بیت بهرامی بقصد جناس، مؤید دیگری است و مصراع بهرامی هم که در فرهنگها شاهد ’کاچال’ آورده اند، شاید در اصل اینطور بوده:
بخواست آتش وآن کند را بکند و بسوخت
نه تاج ماند و نه تخت و نه کاخ و نه کاخال
و کاتب تحریف کرده باشد، رجوع به کاچال و کاچار و آل شود
لغت نامه دهخدا
شهری در یهودا که داود پاره ای از غنایم خود را به آنجا گسیل فرمود، ولی محل آن معلوم نیست، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بَ خا / بَخْ خا)
سخت زفت. (یادداشت مؤلف). سخت بخیل. (از اقرب الموارد). مرد سخت بخیل. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مرد زفت سخت بخیل
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نابخشنده و شوم. (آنندراج). زفت. بخیل. ج، بخّل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تیر ستبر که در پوشش خانه ها بکار برند چوب بزرگ و ضخیم که دو سر آنرا بر بالای دو دیوار ساختمان گذارند و سر تیره های سقف را روی آن قرار دهند حمال سرانداز شاه تیر بالا گر، ستون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخال
تصویر بخال
مرد سخت بخیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخل
تصویر باخل
زفت نا بخشنده تنگ چشم گرسنه چشم تنگ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باحال
تصویر باحال
شوخ و سرزنده، دل چسب، شاداب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باخل
تصویر باخل
((خِ))
گرسنه چشم، تنگ چشم
فرهنگ فارسی معین
سرزنده، دل زنده، شوخ طبع، شاداب، جالب توجه، خوش آیند، دل پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخور امر به خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
یک رشته نخ
فرهنگ گویش مازندرانی