معنی باخل
باخل
((خِ))
گرسنه چشم، تنگ چشم
تصویر باخل
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با باخل
باخل
باخل
زفت نا بخشنده تنگ چشم گرسنه چشم تنگ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
باخل
باخل
نابخشنده و شوم. (آنندراج). زفت. بخیل. ج، بُخَّل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابخل
ابخل
زفت تر زفت (بخیل) تنگ چشم زفت تر بخیل تر
فرهنگ لغت هوشیار
باکل
باکل
فرانسوی گل کمر (جواهرات سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
باسل
باسل
شجاع، مرد، دلیر، دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
بخال
بخال
مرد سخت بخیل
فرهنگ لغت هوشیار
باقل
باقل
گول، تره فروش، زمین سبز، دانه خور پرنده نشمه دار چوغان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
باطل
باطل
لغو، بیهوده، یاوه، دروغ، نادرست، مقابل حق
فرهنگ لغت هوشیار
باهل
باهل
بی کارگردنده، متردد
فرهنگ لغت هوشیار