جدول جو
جدول جو

معنی باثعه - جستجوی لغت در جدول جو

باثعه
(ثِ عَ)
تأنیث باثع: شفه باثعه، لب سرخ و سطبر از غلبۀ خون نزدیک به انشقاق رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باقعه
تصویر باقعه
زیرک، تیزهوشی که کسی نتواند او را فریب بدهد، ویژگی مرغ زیرک که به دام نیفتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باعثه
تصویر باعثه
مؤنث واژۀ باعث، سبب، علت، انگیزه، برانگیزنده
فرهنگ فارسی عمید
(رِ عَ)
تأنیث بارع و براعت. مؤنث بارع. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
گوشت پارۀ برآمده بر لب ملاصق دندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، بثع
لغت نامه دهخدا
(عَ)
صحن سرای. (آنندراج).
- باعهالدار، صحن سرای. (منتهی الارب). ساحتها. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع بایع بمعنی فروشنده.
- باعهالعطر، بوی فروشان. (یادداشت مؤلف) : و باعهالعطر بالدیار المصر یعرفونه بکف النسر. (ابن البیطار). و باعهالعطر بالاندلس و بمصر ایضاً یعرفون ورقه (ورق اکلیل الجبل) . (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(ثِ عَ)
شفهٌکاثعهٌ، لب سرخ یا ستبر پر از خون و لثهٌ کاثعهٌ کذلک. و شفهٌ کاثعهٌ باثعهٌ، لب ستبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثِ قَ)
: بئر باثقه، چاه بسیارآب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
ازقراء بلقاء است در سرزمین شام. گویند بلعام باعور در آنجا وارد شد. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ)
تأنیث باقع. (از اقرب الموارد). رجوع به باقع شود.
لغت نامه دهخدا
(ضِ عَ)
شکستگی سر که پوست و گوشت کفته باشد و خون نرود از وی. (منتهی الارب) (آنندراج). شکافی که گوشت را پاره کند ولی به استخوان نرسد و خون از آن نیاید، در صورت آمدن خون آنرا دامیه گویند: الشجه الباضعه، والشجهالدامیه. (از اقرب الموارد). شکستگی سر که گوشت بشکافد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آن جراحت سر که گوشت بشکافد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عِ ثَ)
مؤنث باعث، رجوع به باعث شود: چه کلی داعیۀ همت و باعثۀ ضمیر بر آن مقصورست. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
اسم فاعل از بثع. رجوع به بثع و باثعه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باقعه
تصویر باقعه
مرد زیرک و باهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاثعه
تصویر کاثعه
لب کلفت لب ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعثه
تصویر باعثه
علت و انگیزه
فرهنگ لغت هوشیار