جدول جو
جدول جو

معنی باتلاق - جستجوی لغت در جدول جو

باتلاق
زمین پرگل و لای که عبور از آن دشوار است، آبگند، لجن زار، مرداب
تصویری از باتلاق
تصویر باتلاق
فرهنگ فارسی عمید
باتلاق
کلمه ترکیست، بمعنی زمینی که آب بسیار همیشه آنرا گلناک دارد بدان حد که پای یا تن آدمی و ستور در آن فروشود، لجن زار، مرداب، زمین پر گل و لای که عبور کاروان از آن مشکل بود، (ناظم الاطباء)، رجوع به باطلاق شود
لغت نامه دهخدا
باتلاق
ترکی مرداب آبگند ترکی مرداب
تصویری از باتلاق
تصویر باتلاق
فرهنگ لغت هوشیار
باتلاق
باطلاق، پهنه زمینی که به علت نداشتن راه زه کشی، رطوبت در آن اشباع شده، به حالت سست و اسفنجی در آمده، گاه تمام یا بخشی از آن را آب فراگرفته، یا گیاهانی بر آن روییده است
تصویری از باتلاق
تصویر باتلاق
فرهنگ فارسی معین
باتلاق
باطلاق، گنداب، مرداب، منجلاب
متضاد: دریاچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

باتلاق، زمینی با آبی راکد که پای درآن فرو رود، (یادداشت مؤلف)، گلزار، لجن زار، خلاب، زمینی یا شوره زاری سخت گلناک و سست بسبب ایستادن آب در آن که اجسام بر آن قرار نتوانند گرفت و فروروند، ناودان بام خانه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
درخشیدن. (زوزنی). متلألی گشتن. درفشیدن
لغت نامه دهخدا
منسوب به باتلاق: اراضی باتلاقی
لغت نامه دهخدا
بالاق غارتگر و او پادشاه بود در زمانی که اسرائیلیان رو بزمین موعود میرفتند و چون خبر ایشان بگوش وی رسید، بسیار ترسان گردید مبادا او را نیز مثل سیحون و عوج کنند لهذا با مدیان هم عهد شد که با ایشان جنگ کند و بلعام را طلبیده که آمده آنها را لعن کند، (از قاموس کتاب مقدس)، مرادف بالانه، (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، دهلیز، (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی) (برهان) (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) :
چو خوان اندر آمد به بالان شاه
بدو کرد زروان حاجب نگاه،
فردوسی،
به قالینیوس اندرون خان من
یکی تود بد پیش بالان من،
فردوسی،
یکی را سد یأجوج است باره
یکی را روضۀ خلد است بالان،
عنصری،
اگر تورا گویند که در بالانی تاریک شو که ندانی در آن بالان چاه است یا سگ زهرۀ تو آب شود از هول، (کیمیای سعادت)،
- بالان اندرونی، دهلیز، (یادداشت مؤلف)،
- بالان بیرونی، سقیفه، (یادداشت مؤلف)، فضای مابین دو در، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه که در 20 هزارگزی خاوربخش و 16 هزارگزی شوسۀ میانه به خلخال واقع است، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 81 تن سکنه و آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و نخود و عدس و بزرک و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسقاق
تصویر باسقاق
ماءمور محلی مالیات (ایلخانان مغول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطلاقی
تصویر باطلاقی
پارسی ترکی تو روسک (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکلان
تصویر باکلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخلان
تصویر باخلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی همریش هم داماد (گویش گیلکی) همزلف دو مرد را که دو خواهر را در ازدواج دارند نسبت بهم باجناق گویند همریش همزلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتیال
تصویر باتیال
فرانسوی ژرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتمام
تصویر باتمام
بی کم و کاست از دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشماق
تصویر باشماق
ترکی باشه نام جایی است ترکی کفش، دم پایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاق
تصویر اختلاق
خوی گیری، دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغلتاق
تصویر بغلتاق
ترکی کلاه، برگستوان کلاه فرجی، برگستوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلاق
تصویر احتلاق
موی ستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاج
تصویر ابتلاج
پگاهیدن دمیدن بامداد صبح برآمدن، بامداد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
به گلو فروبردن اباریدن فرو بردن به حلق و گلو بلع بگلو فرو بردن بلعیدن فرو دادن تو دادن قورت دادن، بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطلاق
تصویر باطلاق
ترکی مرداب زمین یا آبی راکد که پای در آن فرو رود، لجنزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتلاقی
تصویر باتلاقی
اراضی باتلاقی، لجنزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاق
تصویر اعتلاق
دل باختن، برآویختن معشوق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاع
تصویر ابتلاع
اوباریدن، فروبردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابتلاج
تصویر ابتلاج
پگاهیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بداخلاق
تصویر بداخلاق
دژخو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باجناق
تصویر باجناق
همریش
فرهنگ واژه فارسی سره
باتلاق، گنداب، مرداب، منجلاب، سیاه آب
متضاد: دریاچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد