جدول جو
جدول جو

معنی بابوکان - جستجوی لغت در جدول جو

بابوکان
دهی از دهستان حومه بخش شهرستان شهرضا در 7هزارگزی باختر شهرضا و 1500گزی راه فرعی شهرضا به علی آباد دهاقان، جلگه، معتدل، سکنۀ آن 1477تن است، آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه، تریاک، انگور، خشکبار و شغل اهالی زراعت است، صنایع دستی زنان کرباس بافی، راه فرعی دارد، دبستان و در حدود 8 باب دکان دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باریکان
تصویر باریکان
(پسرانه)
دماغه کوه (نگارش کردی: باریکان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باسکان
تصویر باسکان
(پسرانه)
قلههای چند کوه در یک سلسلهجبال (نگارش کردی: باسکان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باشوان
تصویر باشوان
(پسرانه)
نام کوهی در بانه، آشیانه (نگارش کردی: باشوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باژوران
تصویر باژوران
(دخترانه)
جنوبیها، طایفهایی از کردها (نگارش کردی: باژوران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابیلان
تصویر بابیلان
(دخترانه)
لفظ نوازش دختر کوچک از روی محبت (نگارش کردی: بابیلان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازوکا
تصویر بازوکا
نوعی سلاح موشک انداز ضد تانک، دارای لولۀ دراز و قابل حمل بر روی شانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابیزان
تصویر بابیزان
بادبیزن، بادزن
فرهنگ فارسی عمید
بابیزن. کفیل و ضامن و میانجی، را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). میانجی، و آنرا بابیذان نیز گویند. بتازیش ضمان (ظ: ضامن خوانند. (شرفنامۀ منیری) (شعوری ج 1 ص 179).
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد، 24 هزارگزی باختر نورآباد و 20هزارگزی جنوب باختری راه شوسه خرم آباد به هرسین کرمانشاه، جلگه، سردسیر مالاریائی، سکنۀ آن 240 تن، شیعه، لکی، آب آن از چشمه پهن و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان، سیاه چادربافی و طناب بافی است، راه اتومبیل رو دارد، ساکنین از طایفۀ علی عبدالی هستند در ساختمان و چادر زندگی می کنند برای تعلیف احشام به الواری گرم سیری ییلاق و قشلاق میکنند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ملا محسن، محمد بن مرتضی بن شاه محمود، ملقب به محسن. از بزرگترین علمای امامیۀ قرن یازدهم هجری معاصر شاه عباس ثانی است که در فقه و حدیث و تفسیر و فلسفه صاحب نظر و دارای تألیفات گرانبهایی میباشد. وی از پیشروان روش جمع بین اصول شریعت و طریقت و حکمت بود. در مقدمۀ محجه البیضاء آمده است که ملا محسن فیض در چهار میدان گوی سبقت از همگنان ربوده است. وی با بسط مبانی فلسفی و تطبیق آن با مبانی شرعی از سایر دانشمندان ممتاز گردیده است، و در کثرت و تنوع تألیف سرآمد دانشمندان به شمار میرود. در کتاب زهرالربیع آمده: استاد محقق ملا محمد فیض کاشانی صاحب وافی و غیره و مؤلف نزدیک به دویست کتاب و رساله، در قم پرورش یافت و چون شنید که سید ماجد بحرانی به شیراز رحل اقامت افکنده به آن شهر عزیمت کرد و علوم عقلی را از استاد بزرگ آخوند ملا صدرالدین شیرازی فراگرفت و به دامادی او مفتخر گردید. ملا محسن خود سه فهرست برای معرفی تألیفات خود نگاشته و به طوری که از آن فهرستها به دست می آید وی بیش از هشتاد تألیف از خود به جا گذاشته که اغلب آنها مکرر به چاپ رسیده است. از تألیفات اوست: 1- کتاب الوافی. 2- تفسیر الصافی. 3- تفسیر الاصفی. 4- علم الیقین. 5- عین الیقین. 6- الافق المبین. 7- الامالی. 8- تشریح العالم. 9- الجبر و الاختیار. 10- جلاء العیون. 11- حاشیه بر رواشح سماویّۀ میرداماد. 12- فهرست مصنفات خود، که اسامی تمامی آنها و موضوع و شمارۀ ابیات و تاریخ تألیف و بعض مزایای دیگر هر یک را مشروحاً حاوی است. 13- المحجه البیضاء فی احیاء الاحیاء. 14- مشواق، در تعبیر وتفسیر اصطلاحات شعراء و عرفاء. 15- معتصم الشیعه، درفقه. 16- مفاتیح الشرایع، در فقه. از اشعار اوست:
من این زهد ریایی را نمیدانم نمیدانم
رسوم پارسایی را نمیدانم نمیدانم
یکی گویم یکی دانم یکی بینم یکی باشم
دوتایی و سه تایی را نمیدانم نمیدانم
بغیر مهر مهرویان که تابد بر دل و بر جان
طریق روشنایی را نمیدانم نمیدانم
من ار نیکم وگر بد ’فیض’ گو مردم ندانندم
زبان خودستایی را نمیدانم نمیدانم.
#
سالک راه حق بیا نور هدی ز ما طلب
نور بصیرت از در عترت مصطفی طلب
هست سفینۀ نجات عترت و ناخدا خدا
دست در این سفینه زن دامن ناخدا طلب.
#
آنکه مست جانان نیست عارف ار بود عام است
هرکه نیستش ذوقی شعله گر بود خام است
هرزه گردد اسکندر درمیان تاریکی
آب زندگی باده ست چشمۀ خضر جام است.
#
با من بودی منت نمیدانستم
یا من بودی منت نمیدانستم
رفتم چومن از میان تو گشتی پیدا
تا من بودی منت نمیدانستم.
وی به سال 1091 ه. ق. در کاشان وفات یافت و در قبرستان آن شهر مقبرۀ او مشهور و محل رفت وآمد و نذورات است. رجوع به زهرالربیع و قصص العلماء وروضات الجنات و الذریعه و مقدمۀ محجه البیضاء و انجم فروزان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ده کوچکی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 20هزارگزی شمال باختری ساردوئیه، 8هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه. دارای 28 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
پیش و پس گریبان جامه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
از قریه های مرو است. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نیکشهر شهرستان چاه بهار که در 18هزارگزی شمال خاور نیکشهر و 5هزارگزی شمال شوسه نیکشهر واقع و محلی است، کوهستانی گرمسیر مالاریائی، سکنه آن 500 تن است، آب آن از رودخانه و محصول آنجا برنج، خرما و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانۀ شهرستان سقز که در 21 هزارگزی جنوب باختر بانه واقع ودارای 20 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ج 5)، آنکه صفت خوب دارد، باخوی، خوش اخلاق، باحقیقت:
یکیست با صفت و بیصفت بگوئیمش
نه چیز و چیز بگویش که مان چنین فرمود،
ناصرخسرو،
، در تداول عامه، آنکه نیکی دیگران درباره خود بیاد دارد، حقشناس و نمک شناس در مقابل نمک نشناس و بی صفت، و رجوع به صفت شود
لغت نامه دهخدا
بقولی جد طغاتیمور و پدر سودای کاو (ذیل جامع التواریخ حافظابرو چ طهران مقدمه ص ع). ولی حافظابرو نسب طغاتیمور را چنین آورده است: طغاتیمور بن سودای بن بابا بهادر بن ابوکان بن امکان بن تور... (ایضاً ص 155)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب ببابل. بابلیها
لغت نامه دهخدا
(بَنَ)
بکاف عربی دریچه و کاف برای تصغیر و ’آنه’ که حرف نسبت است زائد. (ازشرح خاقانی). و در برهان نوشته که پالگانه ببای فارسی و لام و کاف فارسی بمعنی بام بلند و دریچۀ خانه. (غیاث). ظاهراً کلمه مصحف بالکانه و پالکانه است. رجوع به بالکانه و پالکانه و پالگانه شود
لغت نامه دهخدا
محلتی به اصفهان. در مجمل التواریخ و القصص آمده است: و شهر (اصفهان فراخ گشت در خلافت منصور، و این پانزده پاره دیه بود که همه صحرای آن خانه ها ساختند و بهم پیوست و محلتها را بدان نام دیها بازخوانند چون باطوقان، فرسان، یوان، جرمان و... (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 524). مصحح اظهار نظر کرده اند که شاید مقصود از باطوقان همان محلۀ طوقچی (؟) باشد. (حاشیۀ همان صفحه). اما احتمال میرود که این نام ضبط دیگری از کلمه ’باطرقان’ باشد که یاقوت از قرای اصفهان آورده است و گوید اکثر اهالی آنجا بافنده هستند. رجوع به باطرقان شود، متهالک. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پوآنت دوغاله، رجوع به گال شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی 23 هزار گزی جنوب باختری خوی و 5 هزار و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو خوی به قطور، دره کوهستانی، معتدل، مالاریائی. جمعیت آن 140تن و آب از چشمه. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ازدیه های وادی الحق. (تاریخ قم ص 139)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابن دواخان بن براق خان بن ییسون دوابن موتوکان بن جغتای بن چنگیز. پدر ییسون تیمور و جهانگشای. رجوع به حبیب السیر ج 2 ص 30 و 31 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
خاصۀ بالکانی. مرکز بلوک لاله آباد در ناحیۀ بارفروش. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 118 قسمت انگلیسی چ 1342 هجری قمری قاهره). دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی بابل در 10هزارگزی جنوب باختری بابل، 2هزارگزی شمال شوسۀ بابل به آمل. دشت، معتدل، مرطوب، مالاریائی و دارای 770 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کاری است. محصول آن برنج، کنف، صیفی، مختصر غلات، پنبه، نیشکر و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. این ده از چندین محل بنام انگرتپه و ورمه تان و بابل کان تشکیل شده. مرکز حوزۀ 3 آمار شهرستان آمل است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(ژْ)
باژبان. شخصی که باج و خراج از مردم میگیرد. (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
تلفظ کهن بامیان، ناحیتی است میان غور و غزنه و کابل، (حاشیۀ پورداود بر ج 2 یشت ها ص 326) :بلخ رود از کوه اپارسن به بامیکان می آید، (حاشیه پورداود بر ج 2 یشت ها ص 326)، و رجوع به بامیان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیّه که در 16 هزاروپانصدگزی شمال باختری سلوانا و4 هزارو پانصدگزی شمال راه ارابه رو واقع است، ناحیه ایست کوهستانی با آب وهوای معتدل و دارای 200 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و توتون، و شغل مردمش زراعت و گله داری، و صنایع دستی آنان جاجیم بافی، وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت که در 85 هزارگزی جنوب خاوری راه مالرو کروک به سبزواران واقع است و51 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است به کرمان و از وی نیل و زبره و نیشکر خیزد... (از حدود العالم چ دانشگاه ص 127)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 66 هزارگزی شمال خاور کنگان کنارراه عمومی کنگان به پشتکوه در جلگه واقع است، هوایش معتدل و دارای 485 تن سکنه میباشد، آبش از قنات و محصولش غلات، خرما و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است جزء دهستان وسط بخش طالقان شهرستان طهران که در 3 هزارگزی جنوب مرکز بخش و یک هزارگزی جنوب راه فرعی شهرک به صمغآباد قرار دارد، منطقه ای است سردسیر با 286 تن سکنه، صنایع دستی اهالیش قالیچه و گلیم، و کرباس بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازوکا
تصویر بازوکا
دوشتوف از زینه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازرکان
تصویر بازرکان
پارسی تازی گشته بازرگان
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی از دهستان زوار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
بابا بزرگ، داداش، برادر، در تحقیر افراد ساده به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان لاله آباد بابل، بابلکانی از خاندان های
فرهنگ گویش مازندرانی