معنی بابره - جستجوی لغت در جدول جو

بابره(بِ رِ)

لغت نامه دهخدا

صابره

(دخترانه)

مؤنث صابر

فرهنگ نامهای ایرانی

عابره

مؤنث واژۀ عابر، عبور کننده، گذرنده، رهگذر

فرهنگ فارسی عمید

باکره

دختری که هنوز شوهر نکرده، دوشیزه

فرهنگ فارسی عمید

باغره

ورم غده، برآمدگی کوچک در بدن، هر یک از غده های متورم زیر پوست

فرهنگ فارسی عمید

بامره

بام راه، راه بام، راهی که به پشت بام می رود، پلکان، نردبان

فرهنگ فارسی عمید

بادره

تیزی خشم، شتاب زدگی، خطا در فعل یا قول که از خشم پدید آید

فرهنگ فارسی عمید

باسره

زمینی آماده شده برای کشت و زرع، کشتزار، باسرم

فرهنگ فارسی عمید

باتره

نوعی ساز از خانوادۀ سازهای کوبه ای و شبیه دف

فرهنگ فارسی عمید

باصره

بینایی مثلاً قوۀ باصره، کنایه از چشم

فرهنگ فارسی عمید

باصره

(صِ رَ)

باصره. چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء). دیده. عین. بصر.

لغت نامه دهخدا

باسره

(سِ رَ)

تأنیث باسر. روی ترش و بدهیأت و غمگین. (منتهی الارب) (آنندراج). تیره. کریه اللقاء شدیدالعبوس: و وجوه یومئذ باسره، رویهاست درآن روز تیره. (قرآن 24/75). و رجوع به باسر شود، سرزمین باسک ها، نام ناحیه ای از کشور فرانسه که شامل حوزۀ لابورد و ناوار سفلی وسول میشود و دردامنۀ پیرنه واقع است و محل سکونت قوم باسک است

تأنیث باسر. روی ترش و بدهیأت و غمگین. (منتهی الارب) (آنندراج). تیره. کریه اللقاء شدیدالعبوس: و وجوه یومئذِ باسره، رویهاست درآن روز تیره. (قرآن 24/75). و رجوع به باسر شود، سرزمین باسک ها، نام ناحیه ای از کشور فرانسه که شامل حوزۀ لابورد و ناوار سفلی وسول میشود و دردامنۀ پیرنه واقع است و محل سکونت قوم باسک است

لغت نامه دهخدا

خبابره

(خَ بِ رَ)

نام طایفه ای است که از اولاد جبله بن سواد بوده اند. (از ناظم الاطباء)

لغت نامه دهخدا

باصره

دیده، عین، بصر، چشم

فرهنگ لغت هوشیار

غابره

پس مانده جا مانده

فرهنگ لغت هوشیار

عابره

مونث عابر روا، روان

فرهنگ لغت هوشیار

بادبره

روز بیست و دوم بهمن ماه. توضیح گویند هفت سال در ایران باد نیامد در این روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که موی بر پشت گوسفندان بجنبید پس در آن روز نشاطی کردند و خوشحالی نمودند و باین نام شهرت یافت. پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آن را بروی دوک نصب کنند، چرخ

فرهنگ لغت هوشیار