جدول جو
جدول جو

معنی جبابره

جبابره((جَ ب ر یا رَ))
جمع جبار، گردنکشان، شجاعان، دلاوران، پادشاهان مستبد
تصویری از جبابره
تصویر جبابره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با جبابره

خبابره

خبابره
نام طایفه ای است که از اولاد جبله بن سواد بوده اند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بابره

بابره
دهی جزء دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند 20هزارگزی شمال مرند و 5 هزارگزی شوسه و خط آهن جلفا - مرند. جلگه و سردسیر. سکنۀ آن 651 تن. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آنجا غلات، نخود، زردآلو و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. از دو ده بابرۀ بالا و پائین تشکیل گردیده. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

بادبره

بادبره
روز بیست و دوم بهمن ماه. توضیح گویند هفت سال در ایران باد نیامد در این روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که موی بر پشت گوسفندان بجنبید پس در آن روز نشاطی کردند و خوشحالی نمودند و باین نام شهرت یافت. پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آن را بروی دوک نصب کنند، چرخ
فرهنگ لغت هوشیار

جنادره

جنادره
جمع جندار، پارسی تازی گشته جاندارها نگهبانان جمع جندار
جنادره
فرهنگ لغت هوشیار

جهابذه

جهابذه
جمع جهبذ، پارسی تازی گشته گهبدان (علما صرافان) جمع جهبذ گهبدان بزرگان دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار